نویسندهای که برای رهایی به خودش نامه نوشت
«فکر کرد که اگر نامهای به یک دوست قدیمی خود در نیویورک بنویسد، شاید درمانی، هرچند جزئی برای حالش باشد.» به زعم من، اینجا خود سالینجر است که دارد مینویسد؛ به عبارت دیگر، سالینجر در داستانهایش یک عمر به خودش برای رهایی خودش نامه نوشت.
میلاد باقری- اصفهان امروز: جروم دیوید سالینجر یا همان جی.دی. سالینجر به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان آمریکایی در حدود 25 سال نویسندگی خود پنج رمان و تعدادی داستان کوتاه به چاپ رساند که از جمله آنها میتوان به رمانهای ناطور دشت، فرانی و زویی و مجموعه داستان دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم (نه داستان) اشاره کرد. او نویسندهای سخت منزوی و در عین حال خبرساز است که حالا پس از 65 سال از انتشار اولین رمانش یعنی «ناطور دشت» این کتاب هنوز هم در لیست کتابهای پرفروش جهان قرار میگیرد. از این رو گفتگویی با فرزاد طبائی، عضو هیئترئیسه خانه مستند اصفهان و کارشناس ادبیات داستانی انجام دادیم که در ادامه میخوانید
سالینجر داستاننویسی خود را پس از جنگ جهانی دوم و در شرایط پس از جنگ در آمریکا آغاز میکند. با توجه به اینکه سالینجر خود در این جنگ شرکت داشته، این شرایط تا چه میزان بر داستانهای او تأثیر گذاشته است؟
این موضوع را میتوان از دو زاویه پی گرفت. یک آنکه شرایط بیرونی تا چه حد بر نویسنده تأثیرگذار است و دیگر آنکه نویسنده تا چه حد با جهان شخصی و ذهنیاش درگیر است و به آن واکنش نشان میدهد. من فکر میکنم در رابطه با سالینجر، باید بیشتر از منظر دوم وارد شد. همانطور که اشاره کردید شرکت سالینجر در جنگ جهانی و نقشی که در ادامه برای تصفیه نازیها پس از جنگ دارد و سبک زیستش همه و همه بر چالشهای روحیاش اثر میگذارند. شما در آثار او تمایلش به سنین نوجوانی، برای انتخاب شخصیتها را میتوانید مشاهده کنید. گویی او در پی معصومیتی از دست رفته است و این نکته حتی در انتخاب همسرهایش هم نمود پیدا میکند و همسرهایش حدود 20 سال از او کوچکترند. از طرف دیگر او همیشه آرزوی شورش و عصیان را در سر داشته ولی هیچوقت به آن دست نمییابد و حاصلش میشود، «ناطور دشت»؛ به عبارت دیگر، او در داستانهایش به دنبال تسلی خود و همینطور بیان خود برای رسیدن به آرامش است.
از آنجا که سالینجر را مثل هر نویسنده دیگری میتوان در آثارش دید، میتوانید مثالی از این تسلی و بیان خود برای آرامش بیاورید؟
بله برای نمونه به داستان «تقدیم به ازمه با عشق و نفرت» مراجعه کنیم. این داستان روایت یک سرباز آمریکایی است که با دختری جوان به نام ازمه در ارتباط است و وقتی میفهمد ازمه میخواهد با یک نفر دیگر ازدواج کند، نامهای مینویسد تا این عروسی را برهم بزند. او در این داستان مینویسد، «مدت طولانی نشسته بود و به در نگاه میکرد، سپس صندلی خود را به طرف میز تحریر برگرداند و ماشینتحریر دستی را از روی میز برداشت. نامهها و بستههای پستی در هم بر هم را از روی میز شلوغ کنار زد و جایی برای آن باز کرد. فکر کرد که اگر نامهای به یک دوست قدیمی خود در نیویورک بنویسد، شاید درمانی، هرچند جزئی برای حالش باشد.» به زعم من، اینجا خود سالینجر است که دارد مینویسد؛ به عبارت دیگر، سالینجر در داستانهایش یک عمر به خودش برای رهایی خودش نامه نوشت.
در آثار سالینجر گستره این درگیریهای ذهنی که به باور شما پرداخت به آنها برای رسیدن به آرامش است اگرچه عمیق است اما وسیع نیست. به این ترتیب راز گذر او از ورطه تکرار را در چه باید جستجو کرد؟
باید اشاره کنیم که حجم داستانها و رمانهای سالینجر به نسبت زمانی که خودش میگوید، «مدام دارم در یک اتاقک مینویسم» کم است. در نهایت هم این تکرار تا حدودی وجود دارد و جان آپدایک هم در نقد خود همین موضوع را مطرح میکند. آپدایک اعتقاد دارد، سالینجر از دایره خود بیرون نمیرود. برای روشنتر شدن موضوع، اجازه دهید به مثال جیمز جویس اشاره کنیم. ببینید، در آثار جویس هم ما با استیون ددالوس، بلوم و چند شخصیت دیگر مواجهیم. شما ریشههای ددالوس را در «دوبلینیها» و بعد به صورت کاملتری در «چهره مرد هنرمند در جوانی» و نهایتاً به صورت تمام قد در «اولیس» میبینید، اما جویس با چنان قدرتی این شخصیتها را میپروراند که با تمام ویژگیهای مشترکشان میتوان آنها را به صورت مستقل نیز در نظر گرفت، اتفاقی که کمتر برای شخصیتهایی مثل هالدون کالفیلد و خانواده گلاس در آثار سالینجر رخ میدهد.
به این ترتیب، دلیل پرفروش شدن و اقبال آثاری که چنین میزانی از فردیت در آنها وجود دارد، چیست؟
در این دوره، مردم آمریکا کم یا زیاد با چنین دغدغهها و روحیاتی درگیر بودند. سربازان از جنگ برگشته، همگی دچار سندرمهای بعد از جنگ بودند. درست در همین زمان است که موسیقی راک سر برمیآورد، استفاده از مواد مخدر شایع میشود و به طور کلی جامعه با چنین آثاری همذات پنداری میکند.
با توجه به نکاتی که اشاره کردید، این سؤال پیش میآید که چرا امروز پس از گذشت 65 سال از انتشار رمان «ناطور دشت» و گذر از شرایط ویژه پس از جنگ در آمریکا، هنوز هم این کتاب جز پرمخاطبترین داستانها در سراسر دنیاست؟
دلیل اصلی آن، متافیزیکی است که حول یک اثر شکل میگیرد. سالینجر همانطور که به شدت علاقهمند بود تا داستانش در نیویورکر چاپ شود و به دنبال شهرت نویسندگی نیز بود، اما پس از رسیدن به این دو هوشمندانه کنار میکشد و سعی میکند تا با ایجاد فضایی برای در دسترس نبودن این متافیزیک را برای خود به وجود بیاورد. همینکه در سال 2013 سه داستان چاپنشده از او منتشر شد، نشان داد این متافیزیک بسیار قدرتمند عمل میکند. موریس بلانشو، داستانی با عنوان «آنِ مرگم» دارد. در این داستان دو دستنوشته گم میشوند. اولی جایی که سروان وارد میشود و دستنوشتهها را با خود میبرد و جای دیگر وقتی راوی اشاره میکند که آندره مالرو، دستنوشتهای را در جنگ گم کرده و هرگز نتوانسته آن را پیدا کند و بعدها یکبار دیگر آن را بازنویسی میکند ولی بازهم شبیه اثر اول که گم شده است، نمیشود. در نظر بگیرید، برای این دو اثر چه اتفاقی میافتد؟ در واقع این دو دستنوشته هم میمیرند و هم نمیمیرند. چون نویسندگانشان هرچقدر هم آنها را بازنویسی کنند بازهم به اثر اول نمیرسند. در چنین شرایطی این دو دستنوشته از دروازه مرگ میگذرند ولی نمیمیرند و به «شبح متن» تبدیل میشوند. به نظر من، آن آثاری از سالینجر که چاپنشدهاند، دچار همین متافیزیک میشوند.
و این اتفاق با غیاب نویسنده بیش از پیش رخ مینماید؟
دقیقاً همینطور است.
شما پیش از شروع گفتگو به مد شدن سالینجر اشاره کردید، این مد شدن با «شبح متن» شدن آثار این نویسنده به تعبیر شما ارتباطی دارد؟
این دو موضوع با هم بیارتباط نیست، اما باید متذکر شد که در آمریکا هیچ نویسندهای مشهور نمیشود؛ مگر با تبلیغات و رسانهها. وقتی شما به عنوان خبرنگار، در رابطه با فرد یا سوژهای که دور از دسترس است و کسی نتوانسته در رابطه با آن به مطلبی دست پیدا کند گزارش، خبر یا گفتگویی منتشر کنید، خود به خود جلبتوجه میکند و این جلبتوجه باعث مطرحشدن میشود. به نظرم این مد شدن، در ایران هم رخداده است.
ولی در ایران خبری از آن تبلیغات نبوده، پس به نظر شما مُد شدن سالینجر در ایران به چه شکل اتفاق افتاده است؟
بعد از دهه شصت در ایران یک انفجار فکری رخ میدهد که باعث رقیقتر شدن امر خوانش و همینطور خوانش دقیق میشود. شما برای مشاهده این وضعیت میتوانید به شعر دیداری که در همین دوران ظهور میکند، توجه کنید. شعر دیداری بازآوری شعر 160 سال قبل اروپا بود و نه حتی بازسازی آن. رقیق شدن فضای خوانش و توجه به آثار هنری در همه ساحتهای آن امری است که نیاز به آسیبشناسی گستردهتری دارد؛ اما بپردازیم به ادبیات داستانی، در رابطه با این بخش از ادبیات باید به دو بخش نویسندگان و مخاطبین اشاره کنیم. پیش از این دهه، بهرام صادقی در تجربه ورزیهای فرمی، گلشیری با نثر نزدیک به کاغذ و شگفتیهای زبانی، ابراهیم گلستان، رضا براهنی و... با تجربههای نو و متفاوت باعث ارتقای سطح داستان در ایران میشوند، اما پس از این، فضای داستان فارسی با خلأ عجیبی روبهرو میشود. از یک سو نویسندگان راه تجربه ورزی را بسته میبینند و از سوی دیگر شرایط به گونهای است که مخاطب حوصله و کِشش تجربه ورزیها و درگیری با متن را ندارد. در این بین ترجمههایی که هنوز هم بدون هیچ منطق و استدلالی انجام میشوند باعث شد، مخاطب و داستاننویس با مطالب و مباحثی آشنا شوند که درک جامعی از آنها وجود نداشت. در نتیجه، فضا به آثاری میدان میدهد که در ظاهر پیچیده ولی در باطن سطحی هستند.
و شما سالینجر را در این دسته از نویسندگان قرار میدهید؟
من فکر میکنم سالینجر نویسنده هوشمندی است و با شناختی که از مردم جامعه و مخاطبینش به طور کلی پیدا کرده است، سعی میکند تا با ظاهری فریبنده نامههای خودش را برای به آرامش رسیدن بنویسد. برای مثال در همین داستان «تقدیم به ازمه با عشق و نفرت» که به عقیده اکثر منتقدین بهترین داستان مجموعه است، نویسنده روایتی خطی و ساده را در نظر گرفته و فقط با اضافه کردن متن نامه و رفت و برگشت زمانی سعی دارد تا برای مخاطب فرمی جذاب بسازد. به همین دلیل هم اعتقاد دارم، سالینجر با خوانش دقیق و اصول پذیرفته شده هنری جایگاهی نیافت، بلکه با همذات پنداری مخاطبان اقبال پیدا کرد.