افراسیابی؛ شاعری در غربت

امیرحسین افراسیابی، ازجمله اعضای جنگ ادبی اصفهان در دهه چهل و پنجاه است که سه دهه است در هلند زندگی می‌کند و اشعاری نیز به زبان هلندی سروده است. رونمایی از مجموعه شعر «بعد از هفتادوسه پروانه» او و نمایش مستند «چمدان خانه من است» ساخته حامد قصری درباره زندگی شعری او، به تازگی در موسسه رویش مهر برگزار شد. گو اینکه سیر و سلوک وی تا به کهنسالی نیز شعری است که ناگفته مانده است.

نوشته الهام باطنی

«بروم خیابان چهارباغ/ یک دل سیر قدم بزنم/ لباس کهنه را از تن میدان به درآرم/ نامش را قدمگاه بگذارم/ و در میانه میدان، به‌جای آن سوار رفته، یک درخت نارون بکارم/ بروم بازارچه بلند و ازآنجا تا دروازه دولت، تمام دکان‌های شهرداری را خراب کنم/ تا چهارباغ و هشت‌بهشت، یکدیگر را در آغوش گیرند/ و دیگر هیچ‌چیز نتواند از هم جدایشان کند/ بروم سر شیخ بهایی از دکه «مشعل» یک مجله «تهران مصور» بخرم/ روی سکوی مدرسه چهارباغ بنشینم/ و برای پیرمرد بازنشسته که پشت یخه‫اش ستاره‌سرخی سنجاق کرده است/ پاورقی «کولاک» را با صدای بلند بخوانم/ بروم میدان پهلوی به شهدا سلام کنم/ دست تک‌تکشان را ببوسم/ برایشان تاکسی بگیرم/ بفرستمشان تخته فولاد/ تکیه درویش‌ها، پیش پدر و مادرم که توانستم سرانجام پس از حمله بیل‌های مکانیکی/ دوباره سنگی هرچند کوچک بر گورشان بخورد/ بعد برگردم از میدان پهلوی تا پل ‫الله‌وردی‫خان/ سر راهم، قهوه‌خانه «گلستان» دو تا چای دبش بنوشم/ به تماشای سهراب‫کشی مرشد عباس بنشینم/ و از غم مرگ سهراب بروم جهان هتل/ شب را در اتاق الیزابت سر کنم/ و صبح بدرقه‌اش کنم/ تا همراه کاروانش به شیراز برود/ بعد بروم کوچه تلفن‌خانه، چلوکبابی «طلوع» شکمی از عزا دربیاورم/ اصلاً بروم باغ رضوان/ کیوان را از خواب بیدار کنم/ بگویم عزت آمده است/ شاید یک روز بیاید.»

این شعری است که امیرحسین افراسیابی، شاعر اصفهانی در آیین رونمایی از «بعد از هفتادوسه پروانه»، جدیدترین مجموعه شعرش خواند که با پخش مستند «چمدان خانه من است» ساخته حامد قصری درباره زندگی شعری او همراه بود.

شاعری که در سال‌های جوانی‌اش با جنگ ادبی اصفهان همکاری کرد. وی می‌گوید: «تا اوایل سال ٥٧، در اصفهان درگیر معماری بودم و در کنار آن با دوستان جنگ همکاری داشتم. بسیاری از جلسه‌ها در خانه ما تشکیل می‌شد. در انتشار جنگ هم همکاری می‌کردم؛ اما خیلی دربند چاپ شعر نبودم. البته سال ٤٨ مجموعه شعر «حرف‌های پاییزی» را به تشویق دوستان چاپ کرده بودم. اوایل سال ٥٧، شور مهاجرت به سرمان افتاد. کل خانواده شش‌نفری رفتیم انگلیس و اول تابستان ٥٨ برگشتیم. از آن زمان تا سال ٦٥ که دوباره مهاجرت کردیم، با آنهایی از اصحاب جنگ که در اصفهان مانده بودند، جنگ را ادامه دادیم و شماره یازدهم یا آخرین شماره را هم منتشر کردیم.»

«همینقدر بگویم که آن سال‌ها را واقعاً زندگی کردیم. آن سال‌ها دیگر تکرار نمی‌شوند. برای نسل‌های بعد هم تکرارپذیر نیستند. اگر دوران پیش از ٢٨ مرداد ٣٢ را به‌حساب نیاورم که به گمان من نطفه جنگ بسته شد، باید بگویم در دوره جدید، گلشیری بود که نخستین بار مرا دعوت به جنگ کرد. موضوع را با محمد حقوقی و ابوالحسن نجفی هم مطرح کرده بود. در آن زمان اگر کسی می‌خواست به جنگ بپیوندد باید از سوی کسی معرفی و از سوی جمع تأیید مي‌شد.»

«جُنگ، نوگراتر از همه بود، ما در آن زمان «سخن»، «صدف» و «فردوسی» را داشتیم که نمی‌توان جُنگ را با آنها مقایسه کرد. جُنگ جایگاه خودش را داشت. بعضی از کسانی که ادبیات را در خدمت مبارزات سیاسی می‌خواستند، جُنگ را به غیر‌متعهد بودن متهم می‌کردند. البته جُنگ غیرسیاسی بود و می‌خواست که چنین باشد. تأثیری هم که گذاشت این بود که از نشریه‌های «دوره‌ای» سیاست‌زده که با سپری‌شدن دوره‌شان از اعتبار می‌افتند، بسیار عمیق‌تر و پایدارتر بود.»

«از ٦٥ تا ٨٥ همراه خانواده، هلند بودم. بعد غربت را تاب نیاوردم و سال ٨٥ به‌تنهایی به ایران بازگشتم. از آن سال تاکنون میان هلند و ایران یا دقیق‌تر بگویم میان رتردام و اصفهان در رفت‌و‌آمدم. بیشتر این را می‌خواستم بگویم که در هلند بود که فراغت داشتم به ادبیات بپردازم و شعر برایم جدی شد و حتی تحصیل ادبیات انگلیسی کردم و کوشیدم با شعر دنیا آشنا شوم. یک مجموعه شعر به زبان هلندی و چند مجموعه به زبان فارسی و نیز ترجمه هلندی گزیده‌ای از شعرهای فروغ را منتشر کردم.»

وی در سال‌هایی که در هلند ساکن بود، شاعران برجسته ایرانی و هلندی را برای شناساندن ادبیات دو کشور به همدیگر در نشست‌هایی گرد هم آورد. بااین‌همه آنگونه که در فیلم مستندش نیز تبلور یافته معتقد است: «شاعر وطن ندارد.» او نه اروپا را خانه خود می‌داند نه خانه‌ای که نتواند در آن به‌راحتی نفس بکشد را خانه می‌داند: «به‌راستی وطن من کجاست؟ وطن ما کجاست؟»

وی می‌گوید: «شعر تلاش می‌کند تا از ناگفتنی‌ها بگوید، آنهایی را که نمی‌شود به زبان آورد، یعنی به زبان معمول قابل‌بیان نیستند. همینطور سعی می‌کند نادیدنی‌ها را نشان دهد؛ و تنها وسیله‌اش هم‌زبان است، همان زبانی که گفتم توانایی بیان آن ناگفتنی‌ها را ندارد، چون واژه‌ها و معناهایشان و رابطه‌شان باهم سراسر قراردادی هستند. از واقعیت برنیامده‌اند. شاعر کاری که می‌تواند بکند این است که با برهم زدن قراردادهای زبان، فضاهای معنایی تازه‌ای بیافریند تا خواننده اهل و آشنا بتواند آن معناها را فراخواند، تخیل کند. همین است که شعر با نوشتن کامل نمی‌شود، با خواندن و با شرکت خواننده است که به کمال می‌رسد.»


مضمون تکرارشونده دیگر اشعار این شاعر، حضور مادر در آن‌هاست. افراسیابی دوست داشتن مادرش را عامل اصلی این حضور پررنگ می‌داند؛ و حالا مادر در این اشعار به مظهر هستی و زندگی نیز تعمیم‌یافته است: «مادر زمین است. این کره خاکی است. درخت است، جنگل است، سرچشمه است و رودخانه و دریاست.»

در این سال‌های اخیر او با کهنسالی در ارتباطی ژرف قرارگرفته است و به مرگ‌اندیشی در آثارش واداشته، مرگی که از آن، گریزی نیست، هرچند افراسیابی از مرگ دلخور است، چراکه به گفته خودش، دیر کرده و او را معطل گذاشته است.

عشق هم البته در کنار مرگ، دیگر مضمون مهم آثار اوست. او دراین‌باره می‌گوید: «شعر، انرژی خود را از عشق می‌گیرد و درعین‌حال سایه‌ای از مرگ هم در آن حضور دارد. شاید نوعی تناقض به نظر برسد، اما طبیعی است و جز این نمی‌تواند باشد. در عبارت کوتاه «برای تو مردن» مگر عشق و مرگ نیستند که هم‌آغوش شده‌اند؟»

افراسیابی شعر «عشق» در مجموعه «ایستگاه» را مثال خوبی از این هم‌آغوشی می‌داند. شعری که فیلم قصری هم با آن آغاز می‌شود: «پیر شده‌ای/ جهان با تو پیر شده است/ و همه‌چیزت را ازدست‌داده‌ای/ مگر عشق که پا به‌پای تو می‌آید/ مگر او هم میعادی دارد با مرگ؟»

ارسال نظر

New Project اخرین اخبار
New Project پربیننده‌ترین اخبار