دیگران کاشتند و ما خوردیم!
امروز ما میکاریم که خودمان بخوریم چون سرمایهای باقی نمانده تا بشود برای آیندگان باقی گذاشت! هوا، زمین، جنگل، مرتع، منابع زیرزمینی، معادن، انرژیهای فسیلی و ... از داشتههایی هستند که از دیگران یعنی گذشتگان به ما رسیده اما امروز تنها نامی از آن باقی میماند تا در کتابهای تاریخ و برای آیندگان به ثبت برسد!
حسن روانشید- اصفهان امروز: امروز ما میکاریم که خودمان بخوریم چون سرمایهای باقی نمانده تا بشود برای آیندگان باقی گذاشت! هوا، زمین، جنگل، مرتع، منابع زیرزمینی، معادن، انرژیهای فسیلی و ... از داشتههایی هستند که از دیگران یعنی گذشتگان به ما رسیده اما امروز تنها نامی از آن باقی میماند تا در کتابهای تاریخ و برای آیندگان به ثبت برسد! اگرچه این ضایعه تنها به کشور ما ارتباط ندارد و دنیا درگیر این چالش عظیم است اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است. شاید از دیگر مردمان جهان با فرهنگهای متفاوت نمیشود انتظاری بیش از این داشت اما از ما و ملت و آیین اسلامی که داریم بعید به نظر میرسد که اینگونه عمل کنیم. حرفمان با عملمان نمیخواند! حتی وعدههای دولتی نیز چندان قابلاعتماد نیست چون جایگاه و پشتوانه اقتصادی خود را بهخوبی درک نمیکنند. قسمتی از مجریان هموغم خود را مصروف اقتصاد مقاومتی و حمایت بیچونوچرا از تولید داخلی میکنند، درحالیکه گروهی دیگر در همین قوه ساز ناکوک میزنند. درصد بالایی از شرکتها تعطیل یا راکد شده و نمیتوانند دخلوخرج خود را باهم تراز کنند زیرا هزینههای تولید کمرشکن
است. میگفت: در یکی از کشور همسایه که فاقد منابع موردنیاز ازجمله انرژیهای فسیلی هستند شروع هر شغل و کسبی تا پنج سال از پرداخت مالیات معاف است اما اینجا کارآفرین و یا کسانی که همت میکنند و دست به ریسکهای بزرگ میزنند تا تعدادی از جوانان بیکار را مشغول به کار کنند هنوز چراغ اول را روشن نکردهاند که مأموران امور مالیاتی و بیمه و عوارض شهرداری پیدایشان میشود تا دمار از روزگار مبتکر درآورند! مدارا یکی از سفارش های دین مبین اسلام به کسانی است که زیر این پرچم سبز الهی زندگی میکنند تا بتوانند ظلم و ظالم را ریشهکن سازند. پرداخت مالیات برای اداره یک کشور از اوجب واجبات بوده و هر شهروند متعهد است بر اساس درآمد خود مقداری از آن را که قانون معین کرده به صندوق دولت واریز کند و در مقابل از خدمات عامالمنفعه استفاده کند اما از قدیم گفتهاند از بود میخواهند نه از نبود! وقتی مؤسسه و شرکتی تولیدی با چنگ و دندان بقای خود را حفظ کرده و بهناچار کارگران را به حداقل رسانده و در یک نوبت کاری مشغول است و از سویی ناچار میشود قیمت را تعدیل و کیفیت را بالا ببرد تا بتواند با رقبای خارجی که بازار را اشباع کردهاند رقابت کند و
قادر نیست مالیاتی که برایش در نظر گرفتهاند پرداخت کند، وظیفه کدام ارگان و نهاد است تا از او پشتیبانی کرده و اجازه ندهد کرکرهها را پایین بکشد و تابلوی این واحد تولیدی به فروش میرسد را بر سر در آن نصب کند! در راهرو یکی از واحدهای مالیاتی با مؤدیای برخورد کردم که گوشهای ایستاده و از پشت پنجره به پایین نگاه میکرد. او را میشناختم که سالها قبل نصاب کولرگازی روی اتومبیلها بود. کارش حرف نداشت و صداقت را پیشه خود میدانست، اما بهمرورزمان ازنظرم رفت زیرا مغازهای را که برای این کار اجاره کرده بود شغلی دیگر را ارائه میداد و امروز همان جوان ۱۲ سال پیش بهصورت مرد میانسالی با موهای کاملاً سفید و پیشانی پرچروک روبرویم ایستاده بود. سلام کردم اما مرا نشناخت، خودم را معرفی کردم و لبخندی تلخ را بر لبانش مشاهده کردم. بااینکه خودم هم گرفتار این مقوله بودم اخمهایم را از هم باز کردم و گفتم: خدا بد ندهد چه مشکلی پیشآمده؟ آهی کشید و لب سکویی که مشرفبه پنجره بود نشست و گفت: حتی حاضر نیستند چند نیمکت چوبی در راهروهای این اداره بگذارند تا کسانی که استرس دارند روی آنها بنشینند. کنارش نشستم و از او خواستم تعریف کند. گفت:
چه بگویم که خودکرده را تدبیر نیست. دلم میخواست فرزندانم مثل خودم سختی نکشند بنابراین کارگری را کنار گذاشتم و با فروش خانه و اتومبیل و مختصر پساندازی که داشتم شرکتی برای تولید پالت که در کشور تنها و منحصربهفرد بود سرپا کنم، با هر مشقتی بود قسمتی از زمین پدری را در روستا به این کار اختصاص دادم و بهمرور تعداد 50 نفر از جوانان اهالی همان منطقه را مشغول به کار کردم. اگرچه ضایعات پالت از اقلام وارداتی رقیب سرسخت من بودند و هیچ دستگاهی هم از این کارآفرین یکه و تنها حمایت نمیکرد اما شبانهروز به کارخانههای تولیدی در سطح کشور که نیازمند به محصول کارخانه من برای بستهبندیهای خود بودند مراجعه و با ارائه پیشنهادات و قیمتهای پایین آنها را راضی میکردم تا از پالتهای تولید داخل استفاده کنند. خانواده من سالها بود که به نان بخورونمیر کارگری عادت کرده بودند و توقع زیادی از من که حالا مدیرعامل یک شرکت و کارخانه بودم نداشتند بنابراین سعی میکردم رضایت کسانی را جلب کنم که خالصانه در امر تولید با من و کشورشان همیاری داشتند. به خاطر رکود بازار نمیتوانستم کار را وسعت بدهم از این نظر بهتر دیدم کارخانه را روی پای خود
نگهدارم اما حالا من ماندهام با اقلام کلان که از طریق سازمان امور مالیاتی و بهصورت قطعی برایم کشیدهاند و کمیسیون رسیدگی مجدد هم آنها را تأیید میکند چگونه برخورد کنم؟ زیرا چارهای جز پایین کشیدن کرکره و فروش کارخانه برای پرداخت بدهیهای قطعی شده نخواهم داشت. سعی کردم همچون دیگران که برای ما کاشتند من هم برای آیندگان بسازم تا آنها هم بهرهمند شوند اما گویا دست و پای من و امثال من همچنان باید در پوست گردو بماند!
ادامه دارد
ادامه دارد