«زنگ شتر» الهام از صحرای حلب
در وسط صحرا جنبندهای پیدا نمیشد جز خار مغیلان كه غذای شتران است. من و صبا و دیگر همراهان مدت چهار شبانهروز در آن محل نامشخص، ویلان و سرگردان، منتظر رسیدن مرگ بودیم.
شنیدن و خواندن شرح مشكلات هنرمندان در راه خلق اثر، همواره با جذابیتهایی همراه بوده و هست. خاطره زیر به شرح مسافرت بدیعزاده است كه برای ضبط صفحه به حلب و بیروت رهسپار شدند. جواد بدیعزاده طی دو سفری كه در سفر اول با ابوالحسن خان صبا، اسماعیل مهرتاش، فرهاد میرزا معتمد و در سفر دوم كه باز به همراهی صبا، مرتضیخان محجوبی، تاج اصفهانی، ملوك ضرابی، ملكه حكمت شعار و طباطبایی جهت پر كردن صفحه به سوریه و لبنان سفر كرده بود، مینویسد: هنرمندان برای پر كردن صفحه و ضبط آهنگهای ملی ایران، باید زحمات و مشقات فراوانی را متحمل میشدند. از جمله در اولین سفری كه به دعوت كمپانی «سودوا» به همراه صبا عازم «حلب» و «بیروت» شدیم. بعد از اقامت كوتاهی در بغداد، با یك ماشینی كه راننده آن مرد عربی بود، به طرف «شام» حركت كردیم. برای رسیدن به این مقصد میبایست از صحرای شام عبور كنیم. در این راه تا رسیدن به مقصد هیچآبادی یا شهری قرار نداشت. راننده عرب كه به نظر میرسید از صحرا و وضع آن بیاطلاع است تا نزدیك غروب در
حدود ده دوازده ساعت در صحرای شام راند تا نزدیك غروب كه در محلی از صحرا قرار گرفتیم كه نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. گم شدن در صحرایی كه مثل دریا و اقیانوسی بیكرانه بود، حكم مرگ را داشت. راننده عرب راه اصلی و جاده را به علت بیاطلاعی گم كرده بود و برای ما بیاطلاعی او مساوی با مرگ بود. در وسط صحرا جنبندهای پیدا نمیشد جز خار مغیلان كه غذای شتران است. من و صبا و دیگر همراهان مدت چهار شبانهروز در آن محل نامشخص، ویلان و سرگردان، منتظر رسیدن مرگ بودیم. ولی بخت یاری كرد و بالاخره در چهارمین روز از سرگردانی، در حدود ساعت ۱۲ شب، «صبا» كه از ماها باهوشتر بود گفت: صدای حركت ماشینی را میشنوم و در همان لحظه، روزنه كوچكی از امید، به گوشه چشم ما باز شد و كمی بعد، از افق نوری دمید و روشنایی تمام صحرا را مثل روز روشن كرد و در فاصلهای دور از ما ایستاد. خود را بهسرعت به ماشین بزرگی كه مثل ماشینهای بزرگ دوطبقهای كه فعلاً در تهران در جریان است، رساندیم و بعد از لحظاتی ابتدا راننده آن و بعد تمام مسافرین از آن
ماشین بزرگ پیاده شدند كه ببینند این بختبرگشتههای گمگشته راه، از چه قماشی هستند. صبای مرگ به چشم دیده و به جان آمده، وسط صحرای شام، ویولن را برداشت و در مایه «سهگاه» درآمدی كرد و من نیز حال گمشده خود را بازیافتم و در همان مایه و در همان حال زدم زیر آواز و خواندن این غزل كه:
من كز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
آنگاه همگی سوار اتوبوس صحرایی شدیم. من كنار صبا نشستم. پرسیدم: این چهارمضرابی كه وسط صحرا زدی، ارتجالاً و بداهتا زدی یا سابقه داشت؟ گفت: مختصری در مغزم بود و چندان بیسابقه نبود. گفتم: چهار مضراب خوبی بود. یادداشت كن تا از خاطرات محو نشود تا به موقع خود ضبط كنیم. گفت: این چهار مضراب را من «زنگ شتر» نام گذاشتم و بلافاصله توی اتوبوس، قوطی سیگار خود را درآورد و روی قوطی سیگار چهار مضراب را نوشت و این همان «زنگ شتری» است كه صبا در صفحات كمپانی «سودوا» آن را ضبط كرده و روی صفحه نوشت: به یاد غزاله (غزاله نام دختر صباست) و اكنون پس از سالها این چهار مضراب به چند رقم با اركسترهای گوناگون ضبطشده و در واقع تمرین نوازندگان سازهاست...