شهید حماسه را به دوش کشیدم
اغراق نیست اگر بگوییم تحصن مردم در منزل آیتالله خادمی نقطهای برای از بین رفتن رعب و وحشت مردم از رژیم پهلوی بود و جرقههای انقلاب شکل گرفت
ماه مبارک رمضان که آغاز میشود با گذر از روزهای نخست، بیاختیار به یاد حماسه پنج رمضان و مبارزان انقلابی میافتیم. مبارزانی که دیگر تحمل رژیم پهلوی برایشان سنگین بود. شاید بتوان گفت پس از حماسه پنج رمضان مردم قوت قلب گرفتند و فهمیدند باهمت، همدلی و توکل بر خداوند میتوان رژیم پوسیده پهلوی را نابود کرد.
اصغر کلانی از مبارزان انقلابی است که این حماسه را درک کرده و از آن بهعنوان نقطه عطف انقلاب یاد میکند: «اکثر بچههای انقلابی در منزل آیتالله خادمی تحصن کرده بودند. شب پنجم رمضان ساعت حدود 11 - 12 شب بود که ساواک آمد و برای ایجاد رعب و وحشت، دوچرخهها و موتورهای مردم را آتش زد. مردم ناراحت شدند و شروع به شعار دادن و پرتاب سنگ کردند.» در آن برهه زمانی مردم با تمام توان شعار میدادند و خواستهشان را که برپایی حق بود با فریادهای پشت سرهم تکرار میکردند: «همینکه شعارها شروع شد. شهربانی یک ستون نظامی به سمت خانه آیتالله خادمی فرستاد. خشم مردم با دیدن نیروهای نظامی افزون شد و با جدیت تمام سنگ پرتاب میکردند و شعار میدادند.» شهربانی که دیگر توان تحمل این صحنهها را نداشته است، پس از گذشت لحظاتی، از آخرین حربه خود یعنی تیراندازی به سمت مردم استفاده میکند: «با شروع تیراندازی مردم به سمت منزل آیتالله خادمی فرار کردند. در این تیراندازی دو نفر به نامهای اصغر اشراقی و رسول نباتی شهید وعدهای دیگر ازجمله اکبر خلیل اکبر زخمی شدند.» گویا آن روزها مبارزه، سن و سال نمیشناخت، تنها کافی بود مرد باشی و برای رسیدن به
آرمانهایت دست از هیچ تلاشی برنداری: «اصغر اشراقی یک نوجوان 16 ساله لاغراندام و ضعیف بود. پشت یکی از درختان او ایستاده بود و پشت درختی دیگر به فاصله یک متر از او من ایستاده بودم. تیراندازی که شد تیر به سفید ران پای اصغر خورد و بر روی زمین افتاد. دراز کشیدم، پای سالم اصغر را گرفتم و سینهخیز او را میکشیدم چون اگر سر را بالا میآوردم تیر میزدند. بهسختی اصغر را تا ابتدای کوچه آیتالله خادمی کشیدم، سپس بچهها جمع شدند و او را بلند کردند ولی او جان به جانآفرین تسلیم کرد و به شهادت رسید.» کلانی در آن زمان از بچههای تدارکات بوده و از همدلی و حرکت داوطلبانه مردم سخن میگوید، از اینکه مردم بادل و جان وسایل و مواد غذایی موردنیاز تحصنکنندگان را فراهم میکردند: «من با آقای توکل و بچههای بازار جزء کمیته تدارکات بودیم. به طبع تحصنکنندگان در منزل آیتالله خادمی به غذا و دیگر امکانات نیاز داشتند که مردم بهصورت خودجوش هزینهها را میپرداختند، یک نفر 50 عدد هندوانه میآورد. یک نفر شکر، نفر بعدی نان، یخ و به همین ترتیب هرکس متناسب با توان مالیاش کمک میکرد. خانهای در آن حوالی بود که کمکهای مردم را در آن جمعآوری
میکردیم. بچههای مسجد حاج محمدجعفر، بچههای هیئت ابوالفضل کمک میکردند.»