الو... از اوین زنگ می‌زنم

پوریا عالمی: دیروز روی پله سوم ساختمان روزنامه شرق داشتم زیر گوشم را می‌خاراندم که یکهو تلفن ما زنگ خورد و ما گوشی را برداشتیم و گفتیم: بله؟

شرق _ پوریا عالمی: دیروز روی پله سوم ساختمان روزنامه شرق داشتم زیر گوشم را می‌خاراندم که یکهو تلفن ما زنگ خورد و ما گوشی را برداشتیم و گفتیم: بله؟
طرف گفت: از زندان اوین تماس می‌گیرم.
سریع گفتم: قطع کن من می‌گیرمت عزیزم... برات هزینه می‌افته.
طرف گفت: گفتم از زندان اوین تماس می‌گیرم.
گفتم: جان؟ بعد تلپ. (از پشت پس افتادم پایین). بعد هم تلپ تلپ تلپ. (که سه‌تا پله را یکی‌یکی قل خوردم پایین).
صدا از گوشی آمد بیرون که: چی شد عمو؟ ترسیدی؟
گوشی را رساندم به گوشم و گفتم: چیزی نیست. تهران زلزله شد. همه می‌دونند که تهران زلزله‌خیزه.
صدا گفت: ببین اخوی... خانه پیدا کردی یا نه؟
گفتم: آقا راستش را بگو از مشاور املاک تماس می‌گیری یا از زندان؟
گفت: زندان.
گفتم: پس چی‌کار داری که خانه پیدا کردم یا نه؟ بعد هم هرچی هست زیر سر همین سردبیر روزنامه شرق و همین مدیرمسئول روزنامه‌س. من هیچ‌کاره‌ام. اینها من را بازی دادند. من جوان بودم و خام. اینها من را پیر کردند و پخته. من برای اینکه حسن‌نیتم را ثابت کنم باید به شما بگویم که توی روزنامه شرق موبایل خوب آنتن می‌دهد و این قضیه مشکوک است. نیست؟
صدا گفت: قربون دل‌وجرئتت داداش. نه‌تنها باید مجسمه‌ت رو ساخت، بلکه باید ازت کپی گرفت یه‌موقع کم نیای. داداش دیگه کسی نیست بخوای لو بدی که نجات پیدا کنی؟
گفتم: چرا. یه آقایی هم هست که کچل است و باقی مودار. فرم کله‌‌اش طوری است که از دور نگاه کنی فکر می‌‌کنی موشک شهاب است، ولی از جلو نگاه کنی موشک نیست و نهایتا فشنگ است، آن‌هم به اسم شهاب. از من می‌‌پرسید، به نظرم همه‌چیز زیر سر همین شهاب است، اصلا از من نشنیده بگیرید آیا می‌دانستید همین آقا یک‌بار ماست‌ها را ریخت توی قیمه‌ها و هرگز صدایش را درنیاورد؟
صدا گفت: ببین پوریاجان... من فقط از زندان تماس گرفتم... من هیچ‌کاره‌‌ام‌ها... خودت رو کنترل کن... چرا این‌قدر بی‌جنبه‌بازی درمی‌آوری؟ آدم که نباید این‌طوری پشت این و آن صفحه بگذارد... من خودم زندانی هستم و دارم حبس می‌کشم...
گفتم: واقعا؟ گفت: بله.
گفتم: ای‌ول... شوخی کردم... خواستم ببینم می‌‌فهمی یا نه وگرنه من که اصلا بیدی نیستم که با یه تلفن بلرزم...
صدا گفت: آره ارواح جدوآبادت. یاد و خاطره‌شان زنده باد... حالا نمی‌خواد سکته کنی. من از بند مالی زندان تماس می‌گیرم. راستش هرروز با بچه‌های هم‌بندی، ستون تو را می‌خوانیم. دیدیم چندروزی است دنبال پیداکردن خانه‌ای، گفتیم زنگ بزنیم حالت را بپرسیم و اگر لازم است مشکلت را حل کنیم.
گفتم: ای‌ول. اگر کسی بتواند مشکل من را حل کند همین اساتیدی هستند که در بند مالی هستند. سلام من رو به همه برسون و بگو خیلی ارادت داریم و بی‌‌زحمت یک دوبلکس شش‌خوابه لوکس یا نهایتا یک پنت‌هاوس با جای فرود هلیکوپتر به نامم بزنند. دمشون گرم.
صدا گفت: باشه، ولی ما فکرهامان را ریختیم روی هم و جای پنت‌هاوس برات پیشنهاد داریم یک اختلاسی، چیزی بکنی یا یک چک بی‌محل بکشی بیایی همین‌جا، هزینه‌هات خیلی کم میشه. فقط چون منطقه اوین‌درکه ‌است و بالاشهره، شارژت میشه هفته‌ای ٧٠ هزارتومان.
گفتم: خسته نباشی. مردم رفیق دارند توی بند مالی، ما هم آشنا داریم. دست شما درد نکنه. از شما برای ما آبی گرم نمیشه. حالا واقعا نمیشه یه دکل نفتی‌ای، چیزی به نام من بزنید؟ از این املاک نجومی شهرداری چی؟ زمین و جنگل چی؟ چیزی نمونده؟
که صدای دیجیتالی آمد روی خط و گفت: این تماس از طرف بازداشتی بازداشتگاه اوین گرفته شده است و بعد تلفن قطع شد.
ارسال نظر

New Project اخرین اخبار
New Project پربیننده‌ترین اخبار