چگونه دل یکدیگر را به دست آوریم؟
محمد وطنخواه، کارشناس ارشد روانشناسی بالینی و دانشجوی دکتری روانشناسی درباره همدلی و مهارت های لازم در این باره اشاره میکند: همدلی را توانایی درک احساس و تجربه فرد دیگر تعریف کرده اند. همدلی میتواند شامل درک عواطف شخص مقابل، تجربه او و چرایی یک رفتار در دیگران باشد. به طور مثال وقتی کودکی می بیند که پای دوستش به لبه در خورده، میتواند بفهمد که پایش حتما درد گرفته است. این درک درد را همدلی گویند.
همدلی یکی از اصلیترین و زیربناییترین مولفههای هوش هیجانی است. افراد با درک هیجان و احساس شخص مقابل آهنگ کلام، محتوا و رفتار خود را تنظیم میکنند. زمانی که این مهارت به خوبی آموخته شد مانند هر مهارت یادگرفته شده دیگری در سطح زیر آستانه ادراک انجام میشود؛ یعنی افراد به طور خود به خود این مهارت را از خود بروز میدهند، بدون آنکه بدانند که دارند همدلی میکنند. در واقع همدلی جزئی از نظام شخصیت آنها میشود، اما برای داشتن یک ارتباط سالم و موثر، همدلی به تنهایی کافی نیست. همدلی به ما اطلاعاتی درباره هیجان و احساس شخص مقابل میدهد، اما اینکه آیا ما کاری برای کاهش درد و رنج دیگری انجام دهیم، نیازمند عنصر دیگری است که روان شناسان آن را دلسوزی یا گاهی همدردی مینامند. همدردی به معنی این است که من درد و رنج شما را میفهمم و کاری هم برای تشفی دردهای شما انجام میدهم. همدلی میتواند منجر به همدردی بشود یا نشود.
رشد همدلی
همدلی مهارتی است که از طریق افزایش پنانسیل شناختی در دوران کودکی تکوین مییابد. توانایی شناختی کودک در سالهای پیشدبستانی به اینگونه است که ماهیتا نمیتواند خود را جای دیگری قرار بدهد، به طور مثال اگر از یک کودک سه یا چهار ساله سوال شود دوستت الان چه چیزی را میبیند، همان چیزی را میگوید که خودش میبیند. به این ویژگی به اصطلاح خود محوری گفته میشود؛ یعنی کودک خودش را مرکز عالم میداند. تصور میکند که همه همان چیزی را درک و تجربه یا احساس میکنند که خودش درک یا تجربه میکند. در این مرحله اساسا نمیتوان از کودک، همدلی را انتظار داشت، چرا که نمیتواند خود را جای شخص مقابل قرار دهد تا بتواند احساس او را درک کند. بعدا با گسترش تواناییهای شناختی و افزایش تجربه کودک کم کم این خود محوری را کنار میگذارد و میتواند به مسائل از جنبههای مختلف بنگرد.
افزایش همدلی
به منظور افزایش همدلی ابتدا لازم است که موانع موجود بر سر راه همدلی را برداریم. در ارتباطات مواردی که میتواند در برابر همدلی مانع ایجاد کند، به شرح زیر است.
انتقاد: به طور کلی انتقاد خصوصا وقتی که غیر منصفانه و با بیانی تند انجام شود، تخریبکننده رابطه است. لازم است قبل از انتقاد از عمل و رفتار دیگری خود را جای او بگذاریم و ببینیم آیا اگر من جای او بودم، چنین نمیکردم.
برچسب زدن: یکی دیگر از موانع همدلی و ارتباط سالم این است که ما به اطرافیانمان برچسب بزنیم. از طریق برچسب زدن تمام احساسات و ماهیت و شخصیت فرد را در یک برچسب خلاصه میکنیم، مثلا به دوستمان میگوییم تنبل یا عجول یا... از طریق این برچسبها به شخص مقابلمان القا میکنیم که تو تنبل هستی و این هم باعث ناراحتی او شده و هم به باعث میشود که این برچسب را به خود بگیرد و در آينده همانطور که انتظار میرود تنبل رفتار کند. اگر میخواهید ارتباط خوبی برقرار کنید، به طور کلی از برچسبهای بد و حتی خوب پرهیز کنید.
نصیحت کردن: نصیحت کردن این پیام را به شنونده انتقال میدهد که من (نصیحتکننده) از تو در درجه بالاتری قرار دارم. در نتیجه باعث تخریب رابطه میشود.
مقایسه کردن و به رخ کشیدن: یکی دیگر از موانع همدلی و ارتباط سالم، مقایسه کردن است. شخص از طریق مقایسه کردن این احساس را میکند که نسبت به دیگران وضعیت بدی دارد. یا ضعیفتر است یا کم عرضه و غیر محبوب است.
بیاهمیت یا کوچک جلوه دادن مشکل: وقتی کسی از مشکلاتش برای ما میگوید و ما مشکل او را بیاهمیت جلوه میدهیم، در واقع این پیام را به شخص مقابل ارائه می دهیم که مشکل تو به آن اندازه نیست که میگویی، بنابراین تو یا خیلی ضعیف هستی یا اینکه میخواهی توجه دیگران را به خود جلب کنی.
مهارتهای افزایش همدلی
گوش دادن فعال: به سخنان و صحبتهای طرف مقابلتان گوش کنید. از طریق واکنشهای بدنی مانند سر تکان دادن و از طریق پیامهای کلامی مانند «اهوم» شخص مقابل به ادامه دادن ترغیب کنید و او را متوجه این امر کنید که حرف او را میفهمید.
انعکاس احساس: در خیلی از مواقع افراد از احساسات خود خبر ندارند و یا اینکه از گفتن احساسات خود شرمگین هستند، به عنوان یک مهارت افزایش همدلی میتوانید به دوستتان بگویید که چه حسی دارد.
توجه به محتوای کلی پیام و خلاصه کردن: سعی کنید به خوبی پیام طرف مقابلتان را بفهمید و خلاصهای از آنچه او گفته است را ارائه دهید. از این طریق شخص مقابل احساس میکند که به حرفهای او گوش داده شده و فهمیده شده است.
پرسیدن این سوال از خود: «اگر من چنین وضعی را پیدا میکردم، چه احساسی میکردم؟»