در مدار فرهنگ

محمدرضا اصفهانی‌مظفری از نوجوانی کار کتابفروشی را آغاز کرد و باعلاقه به کار فرهنگی، این شغل را ادامه داد، اما دست حوادث روزگار، دشواری‌ها و مشکلاتی را پیش پای او قرار دارد. حالا کتاب‌های موجود در فروشگاه لوازم‌التحریرفروشی بابک در خیابان حکیم نظامی محدودشده به یکی دو قفسه رمان و شعر. او که سه بار همه‌چیزش را ازدست‌داده و سه بارز از نو شروع کرده، می‌گوید که هیچ‌وقت از انجام کار فرهنگی پشیمان نیست. او معتقد است کسی که تاریخ سرزمین‏اش را خوانده باشد حتما فرهنگ را پیشه می‌کند.

در مدار فرهنگ

یکی سررسید می‌خواهد و خودکاری که روی نسخه بیمار پخش نشود، دیگری کاغذ A4 ایرانی و آن یکی برگه A4 خارجی. زن جوان هم دنبال کادویی برای دختر 10 ساله‌ای است که علاقه‌ای به هدیه‌های کودکانه مناسب سن‏اش ندارد. لوازم‌التحریرفروش 71 ساله هم که لاغری و تناسب‌اندامش در این سن به همراه سبیل‌های نقره‌ای اندکی تاب‌خورده‌اش به چشم می‌آید آرام و با طمأنینه مشتری‌ها را راه می‏اندازد.

محمدرضا اصفهانی‌مظفری، صاحب لوازم‌التحریرفروشی بابک در خیابان حکیم نظامی که حالا فقط یکی دو قفسه کوچک کتاب در گوشه‌ای از مغازه‌اش جا خوش کرده، سال‌ها کتابفروشی و انتشارات نیما در خیابان چهارباغ عباسی را اداره می‌کرد و همین مغازه لوازم‌التحریرفروشی هم ابتدا کتابفروشی بابک بود، اما بازی روزگار و سالیان دشوار و پرماجرایی که بر او گذشت از قفسه‌های کتاب‌هایش رفته‌رفته کاست تا دوباره مشغول همان کار لوازم‌التحریرفروشی شود که در نوجوانی نیز تجربه کرده بود.

مظفری، بی‌آنکه بتواند تحصیلاتش را ادامه دهد از همان نوجوانی وارد بازار کار شد و به کتابفروشی شهریار رفت و نزد صاحب آن، مرتضی نوری، برای 10 سال شاگردی کرد. او می‌گوید: «آقای نوری، شخص ادیب و بزرگ‌منشی است. از بچگی به مغازه‌اش می‌رفتم و کار می‌کردم. فامیل هم بودیم، بعد با دخترش ازدواج کردم. کتابفروشی‏اش افتاد در سه‌راه سپه بعد آمد در خیابان استانداری و رفت در کار لوازم اداری و مهندسی.»

مظفری، سال 1351 با سیدمحمد نحوی که کتابفروشی نیما را اداره می‌کرد و دبیر فاضلی بود همکاری کرد و آنها یک سال با یکدیگر کتابفروشی و انتشارات نیما را اداره کردند تا اینکه ظاهرا به خاطر فروش کتاب‌های ممنوعه، کتابفروشی از طرف سازمان اطلاعات و امنیت وقت تعطیل شد. یک سال بعد کتابفروشی نیما بازگشایی شد و مدیریت آن به مظفری واگذار شد. او می‌گوید: «با 30، 40 ناشر در تهران حساب باز کردم. کتابفروشی نیما که آن را از مرحوم مسیح ثقفی، صاحب کتابفروشی ثقفی اجاره کرده بودم، بیشتر پاتوق دانشجویان شده بود. یک دبیر ادبیات خوش‌ صحبت، محمد علی موسوی فریدنی که با دانشجویان به بحث و گفتگو می نشست و هنوز هم در عرصه ترجمه و کتاب و فرهنگ فعال است. در شهریور 52 نیز در فضای تنش‏آلود سیاسی آن زمان داستانی دیگر به تعطیل و بازداشت من انجامید، تنها بر سر نامه‏ای که به آدرس انتشاراتی ما ارسال شده بود.»

بعد از بازگشت از زندان، مظفری یک سالی راننده تاکسی می‌شود اما عشق و علاقه به کار فرهنگی باعث می‌شود تا دوباره به فکر راه انداختن کتابفروشی بیفتد. « اواخر سال 54 به‌سختی و با مشکلات مالی فراوان با شوهر خواهر و پسرخاله‌ام کتابفروشی بابک را در همین مغازه در خیابان حکیم نظامی راه انداختیم، بعد از یک سال سهم آنها را دادم و خودم به کار در اینجا مشغول شدم، دانشجویان و مشتری‌های کتابفروشی نیما هم به مغازه‌ام آمدند و مشتری شدند.»

مظفری که دوباره باانگیزه و جدی کار فرهنگی را آغاز کرده بود چند کتاب نیز به چاپ رساند ازجمله: «منطق آموختن» تالیف عبدالعلی قرائتی، کتابی در شعر نو از روشن رامی، از کوچکترها به بزرگترها از نویسندگان مختلف شهر، گامی در اساطیر تالیف محمدرضا درویش، جُنگ شعر و ادبیات زیر نظر جلیل دوستخواه و دو کتاب از کیوان قدرخواه که پخش آن به کتابفروشی بابک واگذار شد؛ اما با پیش آمدن سوءتفاهم و دردسر دیگری برای صاحب کتابفروشی بابک او دیگر کتابفروشی به شکل گسترده را کنار گذاشته و به فروش لوازم‌التحریر پرداخته است. حالا کتاب‌های موجود در مغازه‌اش محدودشده به یکی دو قفسه کوچک کتاب شامل رمان به‌ویژه رمان تاریخی و کتاب شعر.

مظفری به یاد می‌آورد که در سال‌هایی که در چهارباغ کتابفروش بود بازار کتاب بسیار پررونق بود. او می‌گوید: «آن زمان، مردم به‌ویژه دانشجویان خیلی خوب کتاب می‌خریدند. آنها می‌خواستند مسائل اجتماعی‌شان را بدانند و کتاب می‌خواندند. کتاب‌های آل احمد و تنکابنی بسیار طرفدار داشت و یک سری رمان‌نویس خوب مثل سیمین دانشور و محمود دولت‌آبادی هم بودند که کتاب‌هایشان را خوب می‌خریدند. آن زمان، حال و هوای خوبی داشت، مردم حوصله داشتند و مشغله‌شان هم زیاد نبود، کتاب هم ارزان بود اما حالا شرایط خیلی عوض‌شده. وضع اقتصادی مردم بد است و می‌روند سراغ شغل‌هایی که درآمد بیشتری داشته باشد. بازار لوازم‌التحریر بهتر از بازار کتاب است و در بازار کتاب رکود بدی حاکم است، کتاب گران شده و برخی کتاب‌ها نیز چاپ نمی‌شوند. کتابی که آن زمان که من تازه مغازه‌ام را بازکرده بودم 1000 صفحه داشت و قیمتش سه هزار تومان بود، حالا قیمتش 80 یا 100 هزار تومان است. حالا دیگر بیشتر، کتاب‌های نفیس برای کادو دادن می‌خرند اما مطالعه روزمره کتاب خیلی کم شده. مردم همچنین حسابی سرگرم اینترنت و شبکه‌های مجازی شده‌اند و کمتر کتاب می‌خوانند. در همین کار لوازم‌التحریر فروشی هم رونق چندانی نیست. اینجا مرتب مشتری می‌آید اما کسی چیز خاصی نمی‌خرد، همه دنبال معاش خودشان هستند؛ مثلا مشتری 10 دفتر نیاز دارد اما می‌آید دو دفتر می‌خرد، توان مالی مردم خیلی کم شده است. لوازم‌التحریر هم که بیشتر جنس خارجی است به‌ویژه اجناس چینی، خیلی از شرکت‌های ایرانی تعطیل‌شده‌اند چون یا مواد اولیه ندارند یا نمی‌توانند کار را اداره کنند و کارگرها را اخراج می‌کنند. خیلی شرکت‌ها را می‌شناسم که تعطیل کرده‌اند.»

اصفهان امروز نیز از نگاه مظفری، شهر شلوغی است که وسعتش زیادشده و ترافیک بسیار بدی دارد چنانکه او روزهایی را می‌بیند که از چهارراه حکیم نظامی تا پل فلزی ماشین‌ها پشت چراغ خطرند. مظفری می‌گوید: «اصفهان شهر زیبایی است اما حیف که این آب بسته است و مردم دلمرده شده‌اند. وضع هوا هم که آلوده است و کارخانه‌هایی که باید شرق اصفهان ساخته می‌شد غرب اصفهان ساخته‌اند، همیشه هم باد از طرف غرب می‌آید.»

مظفری اگرچه روزها و سال‌های سختی در کار فرهنگی گذرانده و ملالی در صدا و چهره‌اش نشسته اما می‌گوید که هیچ‌وقت از انتخاب کار فرهنگی پشیمان نیست و حتی دوست داشته که فرزندانش هم در این زمینه فعالیت کنند، حالا هم یکی از پسرانش که مهندس کامپیوتر است و مدتی مدیر بخش IT هتل عباسی بوده را نزد خودش آورده تا با او کار کند. مظفری می‌گوید: «سه بار زندگی‌ام رفت و همه‌چیزم را از دست دادم و سه بار از نو شروع کردم، گفتم بگذار سودی فرهنگی به مردم برسانم. کسی که تاریخ گذشته این سرزمین را بخواند حتما برای فعالیت در عرصه فرهنگ قدم‏هایی را برمی‏دارد.»


برای خواندن یادداشت غلامرضا ثقفی در مورد محمدرضا اصفهانی مظفری روی اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر

New Project اخرین اخبار
New Project پربیننده‌ترین اخبار