نوای خوش زندگی در پل خواجو
پل خواجو، نمونهای از یک فضای شهری قدرتمند است که امکان تعامل اجتماعی و فرهنگی شهروندان را فراهم میکند. این ویژگی در این روزهای پرآب و بهاری به اوج خود رسیده است.
حسین یاوری، نینواز و جلالالدین تاج اصفهانی، خواننده موسیقی سنتی در یک دهانه پل خواجو درباره تصنیف «به اصفهان رو» حرف میزنند، کمی بعدتر، حرفهای صادق هدایت و ملکالشعرای بهار درباره مشکلات انقلاب مشروطه و تبعید بهار به اصفهان را در دهانه دیگر میشنویم، پسازآن، صحبتهای یحیی تارساز ارمنی و محمدعلی جمالزاده درباره آینده کشور را در دهانه سوم و گپوگفت علی رجایی و رضا ارحام صدر، بازیگران گروه تئاتر سپاهان را در دهانه چهارم.
در طبقه پایین پل هم، مقصودبیگ سفرهچیباشی که شاهعباس دوم پس از ساخت پل خواجو، به او دستور آذین کردن آن را داده بود، ظلالسلطان، حاکم اصفهان دوره قاجار، مرشد عباس زریری از نقالهای دوران معاصر اصفهان و محمود افغان که به اصفهان حمله کرده، ظاهر میشوند و در این میان، مضامین مختلف مربوط به فرهنگ، جامعه و تاریخ اصفهان مطرح میشود.
این چکیدهای است از نمایش «روشناییهای شهر» به نویسندگی امیر صفاییپور و کارگردانی اسماعیل موحدی که دو سه سال پیش با محوریت پل خواجو در تالار هنر اصفهان اجرا شد.
نمایشی که یکی از شاهدان این واقعیت است که پل خواجو همیشه بستری بوده برای اتفاقات ادبی و هنری، جایی که همیشه به آوازخوانی زیر دهانههایش شهرت داشته و شاعرانی چون صائب یا بهار تحت تأثیرش اشعاری سرودهاند. انتخاب این پل برای یک اثر نمایشی، نشان از پویایی دراماتیک آن در حیات اجتماعی شهر اصفهان در طول تاریخ دارد. پلی که بسیار فراتر از یک جاده ساده برای عبور از عرض رودخانه است و کارکرد کاملی بهعنوان یک فضای شهری با بستری برای تعاملات اجتماعی و فرهنگی دارد. معماری خاص این پل، همزمان فضاهایی خصوصی در هر یک از دهانههای آن میسازد و درعینحال، با ارتباط یافتن این دهانهها باهم، نوعی تعامل اجتماعی بین افراد حاضر در هرکدام در دهانهها به وجود میآید، چیزی که در نمایش «روشناییهای شهر» هم مشهود است و آدمهای هر دوران تاریخی، در دهانهای جدا از بقیه و همزمان متصل با آنها هستند.
جالب است که هنوز هم با وجود ساختهشدن پاساژها، پارکها، میدانها و پلهای جدید توسط نهادهای شهری، این پل کارکرد خود را از دست نداده و بسیاری از اصفهانیها در جستجوی یار، آواز شنیدن، گپوگفت با دوستانشان یا پر کردن تنهاییهایشان به آن میآیند. این روزها که هوا رو به گرمی گذاشته و آب هم در زایندهرود جاری است، شادی مردم دوروبر پل خواجو را پیش از هر چیز در بادبادکهای سرخوش و رنگبهرنگی میشود دید که در آسمان کنار پل میرقصند.
از دیدن این بادبادکها که فارغ شدیم و به نزدیکی پل رسیدیم، بیش از هر چیز صدای مسلط موسیقی رسمی «سرای فرهنگ» متعلق به شهرداری، تحمیلکننده و آزاردهنده به نظر میرسد، صدایی که وجه خودجوش موسیقی در این پل را زیر سؤال میبرد، این دلخوری اما چندی نمیپاید و کافی است چند دهانه را رد کنیم تا به گروهی از مردانی برسیم که کف و سوتزنان، دستهجمعی میخوانند «خدا منو قربونت کنه ایشالا، اسیر دو چشمونت کنه ایشالا» و بعد از تمام شدن این تصنیف، در یک هماهنگی پنهان که کمتر در فضاهای رسمی دیدهایم، آواز خواندنشان را با تصنیف «کجا میری فلونی، ترسم بری و بمونی» پی میگیرند. آدمهای زیادی زیر این دهانه و دهانه کناریاش جمع شدهاند و به افسوسهای عاشقانه همشهریهایشان گوش سپردهاند. بساط سلفی گرفتن با آوازخوانها هم بهپا است. توریستهای پرتعداد روی پل هم که از شنیدن این آواز ذوق کردهاند، مدام از آوازخوانها عکس میگیرند تا احتمالاً تصویری پر از عشق و موسیقی از ایران به دوستانشان نشان دهند. این ذوق و شوق اما با ظاهر شدن نیروهای گشت در دهانه میمیرد. آوازها و فیلم گرفتنها قطع میشود و کمی بعد گروه آوازخوانها، آن دهانه و بعد هم پل را ترک میکنند.
تا میخواهیم از این وضعیت افسرده شویم، میرسیم به چند دهانه بالاتر که دو آوازخوان حرفهایتر در آن، صدا سر دادهاند و بهنوبت از دلی میگویند که وقتی به گیسوی پریشان میرسد، باید چه کند. تماشاچی بیشتری دوروبر این دو خواننده که حضور مداومتری روی پل خواجو دارند، حلقهزده و فیلمبرداری زنان جوان از این خوانندگان جوانتر و خوشصداتر بیشتر است. این لذت هم گذرا است و با عبور مأموران گشت از جلوی دهانه، در نطفه خفه میشود. گرچه آواز دو خواننده قطع میشود، اما دست زدن مردم نمیگذارد دلسرد شوند.
آوازها خاموش شده، اما زندگی اجتماعی زیر پل و خلوت آدمهای نشسته بر لب دهانههای طبقه بالای پل هنوز جریان دارد. پیرمردهای بازنشسته ابتدای طبقه پایین پل، کنار هم نشستهاند و فالوده بستنی میخورند، پسران نوجوان در فضای باز کنار پل والیبال بازی میکنند. گروه دختران یا پسران و یا ترکیبی از آنها هم روی دهانههای طبقه بالای پل جمع شدهاند. بساط جستجوی یار زیر پل و خلوت با او در دهانههای طبقه بالای پل هم حسابی پررونق است. دختر و پسرهای جوان، داخل دهانههای طبقه پایین خلوت کردهاند و زنهای چادری روی پل به جریان آب و عمر خود چشم دوختهاند، همانطور که فرزندانشان، کنار دهانههای لبه بالای پل، با پسزمینه رود جاری عکس میگیرند.
مردی جوان با دیدن جریان آب، شاید یاد کسی افتاده که آرام و زیر لب در دهانهای بالای پل آواز میخواند، در همین لحظه است که چند خانواده روی چند دهانه طبقه پایین پل حصیر پهن کردهاند و وسط تخمه شکستنهایشان به دخترها و پسرهای جوانی نگاه میکنند که با انگلیسی دستوپاشکستهشان سعی میکنند با توریستها حرف بزنند. مردی جوان به صدای آوازخوانی آرام مرد دهانه کناری، گوش سپرده و در تنهایی سیگار میکشد، چند دهانه آنطرفتر، جمع پسران جوانی که در میان سیگار کشیدن برای هم چاخان میکنند، جمع است.
صدای باد در دهانهها میپیچد و آوازخوانهای خاموش که در دهانهای در پایین پل جمع شدهاند، دوباره هوس میکنند دهانی با موسیقی تازه کنند. به طبقه بالای پل میروند و شروع به آوازخوانی سؤال و جوابی در دو سوی جاده اصلی میان این طبقه میکنند. مردم و توریستهایی که در حال عبور از طول پل بودند، در عرض آن جمع میشوند و به صدای آنها گوش میسپارند، تا وقتیکه این بزم هم به هم بخورد.