اصغر آزادی؛ مرد نور، آیینه و آنالوگ

اصغر آزادی، یکی از عشق فیلم‌های دهه 40 و 50 ایران است. کسی که با دیدن آپارات‏خانه سینما، عاشق نور شد و دوربین و با دوستانش، اولین گروه سینمایی اصفهان را راه انداخت. مغازه او این روزها، موزه دوربین و نشانی از عشق او به نور است.

اصغر آزادی؛ مرد نور، آیینه و آنالوگ

اصغر آزادی را عکاسان و فیلمبرداران اصفهانی خوب می‏شناسند، نه‌تنها به خاطر مغازه پروپیمانش از انواع دوربین‏ها که به یک موزه سینما و عکاسی بیشتر شباهت دارد که به سبب نبوغی که در به هم بستن قطعات قدیم و جدید نسل‏های مختلفی از دوربین‏های آنالوگ به دوربین‏های دیجیتال امروزی. او خود می‏گوید: «تا حالا هزاران دوربین عکاسی و فیلمبرداری و آپارات را به‌هم‌ریخته‌ام، تعمیر کرده‌ام و بسیاری دیگر از اقلام تجهیزات سینمایی را تولید کرده‏ام و ریل، شاریو، کرین، دالی و استدی کم را هم به این شکل به مشتریانی متنوع عرضه کرده‌ایم.»

آزادی می‏گوید: «اولین گروه سینمایی اصفهان را ما راه‌اندازی کردیم، 16 سالمان بود و به دبیرستان نشاط در خیابان بزرگمهر کوچه شاه سید علی بغل مسجدالکریم می‌رفتیم که حالا شده آموزش‌وپرورش ناحیه 2 و بروبچه‌‫های هنرمند تئاتری از آن بلند شدند.» این افتادن به ورطه سینما در حالی بود که تا 10 سالگی حتی پایش به سینما هم باز نشده بود بانی خیر سینما رفتن اصغر و برادرش غلامرضا، پاسبان کشیک سینما همایون بوده است. آن پاسبان جمعه‫ها در سینما همایون از 8 صبح تا 8 شب کشیک می‏داد.

ماجراهای سینما رفتن این دو برادر را یکی‏شان در فیلم خودش تصویر کرده، غلامرضا آزادی، برادر اصغر آزادی در فیلم «قبیله من»، نشان داده که چطور پای آن‏ها به سینما بازشده است. اصغر آزادی این ماجرا را چنین تعریف می‏کند: «پاسبان به بابایم گفت بگذار این بچه‫ها را ببرم سینما. ما را سینما برد و از 8 صبح تا 8 شب توی لژ ‫نشستیم. شب، من و برادرم و پسر آن پاسبان، خواب‌آلود برگشتیم خانه.»

«وقتی آن روز سینما رفتیم، فیلمی سیاه‌وسفید از داراسینگ که یک پهلوان هندی بود، اکران می‌شد. شمشیرزنی و اسب و بزن‌وبکش. وقتی فیلم تمام شد، من و داداش دویدیم پای پرده سینما تا ببینیم این‌ها که هم را زدند و بردند و کشتند، کجا رفتند. به فکرمان نمی‌رسید فیلم چی هست. پرسیدیم این‫ها از کجا می‌آیند روی اینجا. یارو گفت این پرده است. فیلم می‌آید روی این. فیلم چه هست؟ نور می‌آید روی این. نور از کجا می‌آید؟ از آپارات. آپارات یعنی چی؟ بیابرویم آپارات‌خانه.»

شاید رفتن به آپارات‏خانه بود که عشق به نور و فیلم را در وجود آزادی پرورش داد: «در دبیرستان نشاط یک آینه گذاشته بودم بیخ ستون و یک آینه مقعر هم روی شکمم. یک فیلم هم گرفته بودم جلویش و فیلم را جلو عقب می‌کردم و می‌انداختم روی دیوار کلاس و بچه‫پسرهای کلاس از ‌جمله اکبر خواجویی همه می‫زدند زیر خنده. استاد فیزیکمان، آقای ستوده‫نیا بود. او مانده بود چطور من این کار را می‌کنم. بالاخره فهمید یک آینه کنار ستون است تو راهرو و آفتاب تابیده توش و بعد می‌تابد توی آینه مقعر روی شکم که نور را در 15 سانتیمتری مرکزیت می‌دهد و در آن مرکز، من فیلمی را روی دیوار انداخته‌ام. بعد معلم‫مان گفت که آزادی چه کار می‌کنی پدر... . آقای هاشم‫الحسینی آن موقع مدیر دبیرستان‫مان بود. مرا بردند دفتر و اول می‌خواستند تنبیهم کنند. بعد معلم‏مان گفت این کارهایی می‌کند که ما هنوز توی فیزیک درس نداده‌ایم. در ضمن من هم درباره نور خوانده‌ام، ولی تا حالا یک ذره‌بین یا آینه مقعر دستم نگرفته‌ام، اما این دارد فیلم روی دیوار می‌اندازد.»

نخستین تجربه آزادی در فیلمسازی به سال‏های نوجوانی‏اش برمی‏گردد و راه‏اندازی نخستین گروه سینمایی اصفهان با هم‏دوره‏ای‏هایش: «سال 45 اصفهان‫فیلم را اکبر خواجویی، آقای حشمتی، من، اخوی و محمد میاندار راه انداختیم که فقط خواجویی متولد 26 بود و 18 سالش شده بود. حسن اکلیلی که بعدها به ما پیوست، بچه‌ای بود. به کمک رضا ارحام صدر رفتیم اداره فرهنگ و هنر و مجوز تأسیس یک دفتر سینمایی را گرفتیم و اصفهان‫فیلم را در یک بالاخانه، بالای سر یک کفاشی در خیابان شیخ بهایی نزدیک سرتیپ راه انداختیم. نخستین فیلم 16 میلی‌متری بی‌صدا را هم‌ساختیم به اسم «آقای مطالعه» که 5 دقیقه بود و فلاکتی کشیدیم برای ساخت آن. عشق کارگردانی در سر اکبر خواجویی بود که آن روزها به او می‌گفتیم باباعلی خواجویی. به این تشکیلات سینما 20 یا 50 تومان دادند و اگر زیر 18 سال بودیم، رضایت والدین را هم نیاز داشتیم.»

«در طول شش ماه 100 نفر در این دفتر ثبت‌نام کردند. آن روزها چندان کسی تلویزیون نداشت. ما اعلامیه دفتر را با سریشم به در و دیوار می‌چسباندیم. نصف کسانی که ثبت‌نام کردند، جودوکا بودند، تحت تأثیر فیلم‌های امثال هرکول.»

«ما مانده بودیم با ثبت‏نام‏شدگان چه کنیم. باباعلی گفت این‌ها ثبت‌نام کرده‏ا‏ند و منتظرند کاری کنیم، جوابشان را چی بدهیم.»

همین باعث شد آن‏ها تصمیم بگیرند فیلمی بسازند که روی هیچ نگاتیوی ثبت نشد. آزادی می‏گوید:

«به‌اتفاق رفتیم خیابان شاه‌آباد تهران و یک دوربین bolex rex-5 کوکی 16 میلی‌متری خریدیم که تک‫لنز بود و زوم هم نداشت، فیلم نگاتیو هم گیرمان نیامد. گفتیم باید یک فیلم کارکنیم، نگاتیو نداریم، پس فقط افه فیلم ساختن می‌آییم. حشمتی فیلمبردار بود که تا حالا دست به دوربین نزده بود، خواجویی هم کارگردان و داستان بی‌محتوایی هم به‌عنوان سناریو نوشتیم. دوربین سه‌پایه می‌خواهد و شاریو و ریل. دیدیم هیچی نداریم. رفتیم جلفا، از یک نفر که عکاسی داشت، سه‌پایه چوبی دوربین آتلیه‏اش را قرض کردیم. بعد هم رفتیم شهرداری جلفا، شناسنامه گذاشتیم، یک گاری رفتگرها را که دو بشکه آشغال تویش می‌گذاشتند، گرفتیم. گاری کفی بود و یک دسته داشت برای هل دادن. بعد یک لشکر بازیگر هم دوهفته‌ای پایین پل خواجو هم را می‌زدند که این تمرین فیلم ما بود. در یک آفتاب صبح جمعه‌ای هم مثلا فیلمبرداری کردیم و گفتیم تو مثلا اردشیر و تو هم زهره. واقعا فیلمی بازی شد که یک صبح تا شب طول کشید و در اصفهان صدا کرد که یک گروه جوان، فیلم سینمایی می‌سازند. اعضا یک سال منتظر شدند که فیلم رفته خارج چاپ و لابراتوار شود و بیاید، اما فیلم هیچ‌وقت نیامد، چون روی هیچ نگاتیوی ثبت‌نشده بود.»

کمی بعد البته آن‏ها اولین فیلم واقعی را در اصفهان ساختند، «فرار دیوانه» یا «دیوانه از قفس پرید» که در آن، میاندار نقش دیوانه را داشت. آزادی ماجرای ساخت این فیلم را چنین تعریف می‏کند: «رفتیم دیوانه‌خانه روبروی بیمارستان کاشانی و دوباره گاری و دوربین و 15 دقیقه فیلم بی‌صدا. سه حلقه فیلم 5 دقیقه‌ای سیاه‌وسفید خریدیم. میاندار واقعا از دیوار فرار کرد و آمد توی خیابان و مردم هو می‌کردند، کات و بعد او آمد سر پل خواجو و سی‌وسه‌پل و یک جا هم پرید توی آب. این‌ها چاپ و لابراتوار شد و ماندیم برای نمایش آن چه‌کار کنیم.»

او کمی تأمل می‏کند و می‌گوید: «یکبار وقتی بچه‌ای شش‌ساله بودم و در بازار قیصریه می‌رفتم، دیدم از سوراخی در آن بالا یک باریکه نور مثل دود زوزه می‌کشد و روی زمین می‌افتد. هی زمین را نگاه می‌کردم و هی ستون نور را. و عاشق نور شدم... این نور پدر ما را درآورد.»

ارسال نظر

New Project اخرین اخبار
New Project پربیننده‌ترین اخبار