اصفهانِ علی فاطمی

نویسنده، خوب در اصفهان چرخیده و اصفهان را در رمان چرخانده. بی­جا و به جا اصفهان را مطرح کرده در داستان. اولین گزینه­ای که می­شود به آن فکر کرد در رابطه با اصفهان، زاینده­رود است که اگر در داستان یک اصفهانی نباشد؛ تعجب برانگیز است

اصفهانِ علی فاطمی

رمان "کشتن" نوشته نویسنده جوان "علی فاطمی" را تازه خوانده­ام. حرفی نیست که فکرم را مشغول کرده. رمان خوش تکنیکی است که تعلیقش آدم را تا آخر می­کشد. نمی­خواهم از تکنیکش حرف بزنم. چیزی که فکرم را مشغول کرده اصفهان در این رمان است. نویسنده، خوب در اصفهان چرخیده و اصفهان را در رمان چرخانده. بی­جا و به جا اصفهان را مطرح کرده در داستان. اولین گزینه­ای که می­شود به آن فکر کرد در رابطه با اصفهان، زاینده­رود است که اگر در داستان یک اصفهانی نباشد؛ تعجب برانگیز است. زاینده­رود چه بی آب باشد و چه یک تکه خشک ولع­زده آب، در داستان­های اصفهان جاری است. می­شود با زاینده­رود در داستان زیست و مرد. کاری که نویسنده خوب از عهده آن برآمده است. زاینده­رود چه زنده­اش و چه نیمه­جانش در داستان جریان دارد. خواننده می­تواند همراه راوی دهانه پل­ها را بشمارد، صدای آب را چه وقتی که هست، چه در نبودش؛ بشنود و با دلهره راوی روزهایی را که مانده تا دریچه­های سد باز کنند، بشمارد و بعد افسوس بخورد که چه فایده باز هم که آب را می­بندند. یک روز هست و یک روز دیگر نیست. اما علی فاطمی به اسم زاینده­رود و درد و دل خشکی­ بودن و پرنده­های مهاجرش بسنده نکرده. به بقیه اصفهان هم پرداخته. نویسنده دلبستگی داشته به اصفهان قدیم و دلخون بوده از معماری بی تناسب و وارداتی که محله­های اصفهان را از ریخت انداخته و در جای جای رمان حسرت خانه­های قدیمی و بوی کاهگل را نشانده در جان خواننده. به تناسب پیشبرد روایتش وارد یکی از این خانه­ها شده و ویرانی و خاک گرفتگی این تاریخ را خوب تصویر کرده.

محله­ها هم در نوشته فاطمی نفس می­کشند. مخصوصا محله جلفا که معلوم است دغدغه و عشق نویسنده بوده است. نویسنده از کافه­هایش نوشته و حال و هوای خاصش. شاید خواننده با خودش عهد می­کند حتما به این کافه­ها سر بزند. اما هوسی که پر می­کشد در دل خواننده، رفتن به کافه­ای است که راوی مرتب به آنجا می­رود و با صاحب کافه که با هم دوست شده­اند، چای می­خورد. اصلا حال و هوا و شکل و شمایل این کافه و چشم­اندازهایش است که خواننده را به هوس کافه­های خیابان جلفا می­اندازد. کافه­ای که اتفاقا در جلفا نیست و باز هم کنار رودخانه قرار گرفته و چشم اندازش رودخانه خشک و درخت­های اطراف آن است. کافه میناسیان به طور خاص و ساعت دوازده ظهر به طور خاص­تر در ذهن خواننده مانده تا کافه­های انبوه خیابان جلفا که انگار خودشان را بند داستان کرده­اند.

نویسنده باز هم پا را فراتر گذاشته. به اصفهان و زاینده­رود و جلفا بسنده نکرده و رفته تا بیشه­های اطراف زاینده­رود در بیرون شهر و اصغرآباد و باغ­هایش. باغ­هایی که برای بیشتر اصفهانی­ها آشنا و شناخته شده است. اصلا مخوف­ترین رخداد داستان در باغی در اصغرآباد اتفاق می­افتد و شاید خواننده غیر اصفهانی متوجه شود که اصغر آباد جایی است بیرون از اصفهان که باغ­های میوه دارد و شاید بعضی اصفهانی­ها آنجا ملکی داشته باشند. اما نکته­ای که باز هم ذهنم را مشغول کرده این است که می­شد همین رخدادها در جایی غیر از اصفهان رخ بدهد و نویسنده دیگری در جایی غیر از شهر اصفهان آنها را به تصویر بکشد؟ کجای رخدادها فقط و فقط به اصفهان و هویتش وابسته است؟

آخر اینکه با وجودی که علی فاطمی در رمان کشتن، اصفهان را خوب به تصویر کشیده؛ نمی­دانم چرا هنوز هم از خودم می­پرسم آبادانِ زویا پیرزاد را بهتر می­شناسم یا اصفهانِ علی فاطمی را؟

ارسال نظر

New Project اخرین اخبار
New Project پربیننده‌ترین اخبار