زندانی شدن سعید در ازای آزادی ماهیگیران/ داغدار مادر بعد از ۶ سال
۱۴ نفر از ماهیگیران ایرانی که توسط الشباب زندانی بودند؛ آزاد شده و از سومالی راهی چابهار شدند. خبرنگار مهر آنها را در این مسیر همراهی کرد تا راوی تحمل شکنجه ها و امیدشان به زندگی باشد.

خبرگزاری مهر _ گروه جامعه_ فاطیما کریمی ؛ ۸ سال برای ۱۴ نفر و دو سال برای ۹ نفر گذراندن روزها و شبهایی که پایانش مشخص نیست، در زندانی بدون دادگاه، اسیر یک گروه تروریستی بودن و تهدید به مرگ شدن در زبان ساده است. همه این سالها در غل و زنجیر بودن و دو نوع غذا خوردن و شکنجههای روحی و جسمی شدن طاقت وصف نشدنی، آمادگی برای زنده ماندن در شرایط سخت و امید به زندگی پس از آزادی میخواهد وگرنه شرایط زندگی حداقلی در زندان بدون نور سومالی آن هم در گرمای طاقت فرسا و شیوع بیماری رایج مالاریا برای ماهیگیران ایرانی غیر قابل تحمل بود.
. غیر از سه نفر که در اثر بیماری مالاریا درگذشتند و ۶ پاکستانی که به کشورشان برگشتند، ۱۴ ایرانی از موگادیشو راهی ایران شدند و شب سوم دی ماه به ایران آمدند.
از آنجا یک راست سوار اتوبوس شدند تا به خطه بلوچستان برسند. اهالی کنارک، ایرانشهر، چابهار و روستاهای آن در انتظار اسرای رها یافته از چنگال الشباب در سومالی بودند.
خانوادهها سر از پا نمیشناختند. همانها که مدتها بود تصور میکردند اعضای خانواده شأن در دریا غرق شده یا کشته شده اند .
همه این مدت که ماهیگیران ایرانی در زندان بودند یک طرف، انتظار ۲۱ ساعته برای رسیدن به مقصد نهایی نیز یک طرف. این مسیر با اتوبوس طولانیتر از آن ۸ سال زندانی بدون دادگاه میگذشت.
من به عنوان خبرنگار خبرگزاری مهر پس از اطلاع یافتن از آزادی ۱۴ ماهیگیر دو لنج گرفتار شده در آبهای دور آنها را در این مسیر همراهی کردم تا راوی اتفاقاتی که برای آنها افتاده باشم.
در سه بخش اول گزارشهایی که در خبرگزاری مهر منتشر کردم؛ به گوشههایی از زندگی تعدادی از این ماهیگیران پرداختم و از شرایط زندگی شأن در یک اتاق نمور تاریک بدون هوا و نور گفتم و از اینکه چطور با پلاستیک داغ و آب جوش ماهیگیران را وادار میکردند تا اعتراف کنند که برای جاسوسی آمده اند نه برای شکار ماهی.
در این گزارش با یادآوری اینکه چطور دستگیر شدند، قرار است از زمانی روایت کنم که خبر آزادی را شنیدند و همین طور از مردی که در غم از دست دادن مادرش در اتوبوس نشسته است.
فیلم و عکسی که موجب دردسر ماهیگیران هنگام دستگیری شد
لنج مهران و سدیس دو لنجی بودند که خراب شده و در دریاهای سومالی گرفتار شدند به فاصله ۶ سال از هم. وقتی جریان آب و باد لنج اول را که سدیس نام داشت بعد از ۶ ماه سرگردانی در آبهای دور به ساحل رساند، سرنشینانش تصور کردند که نجات یافتند درست همان لحظه تروریستهای الشباب از راه رسیدند.
کاظم کلکلی که بعد از ۸ سال آزادی، ۳۱ ساله شده درباره آن روز میگوید: وسایلمان را گشتند. کارت پایان خدمتم دردسر شد. نیروهای الشباب آن را دیدند و گفتند نظامی هستی. پس حتماً برای جاسوسی آمدی.
به زبانهای مختلف و دست و پا شکسته و گاهی با زبان اشاره به آنها حالی میکردیم جاسوس نیستیم؛ تصاویری از کمک ماهیگیران لیبی را نشانشان دادیم.
میخواستیم بگوییم در دریا بدبختی کشیدیم و وقتی لنجهای کشور لیبی به ما رسیدند در ازای سوخت، آب و لباس و غذا دادند ولی آنها فکر میکردند ما از طرف لیبی هم حمایت میشویم پس اوضاع بدتر شد.
به خیالشان مطمئن شده بودند که ما جاسوس هستیم. ۵ روز و ۵ شب ما را چشم بسته به جنگلی بردند و در یک خانهای اسیر کردند. هر سه نفر در یک اتاق. بی صدا بی تحرک بی غذا.
کاظم جای تازیانههایی که به کمرش زده اند را نشانم میدهد و میگوید: نه فقط برای اعتراف گرفتن این بلکه برای عادی حرف زدن هم کتک خوردم وقتی با هم سلولی خودمان با تن صدای معمولی حرف میزدیم کتک میخوردیم و ما را به انفرادی میانداختند تا تنبیه شویم.
نمیدانستیم آیا همگی آنجا اسیر شدیم یا نه. چون ۶ سال همدیگر را ندیدیم. فقط از صدای پای زنجیر افرادی که به دستشویی میرفتند میفهمیدیم افراد دیگری هم هستند. همه این ۸ سال را تنها با دو نوع غذا سر کردیم. شاید به این دلیل که در دریا بزرگ شده بودیم و جنگیدن با شرایط سخت را یاد گرفته بودیم.
وقتی اتوبوس به ایرانشهر نزدیک میشود؛ تعداد تماسهای کاظم هم بیشتر میشود. یک دستگاه تلفن در اختیار ۱۴ نفر است که همه را کاظم پاسخ میدهد. او اولین مسافر این اتوبوس است که باید پیاده شود. میخواهد سریعتر از روایت دردسرهایی که در زندان کشیده بگذرد و برسد به روایت زمان آزادی و ماجرای سعید.
وقتی فکر میکردم ما را می کشند ؛ آزاد کردند
اما قبل از آن ناخدا حسین برایم از آن روزی تعریف میکند که به او گفتند آزادید.
ناخدا حسین بازدار میگوید آنها ما را تهدید میکردند که اگر سرتان را ببریم به بهشت میرویم. من را به یک جایی بردند نمی دانم کجا بود. نگران بودم. من انگلیسی را کمی یاد گرفته بودم و میتوانستم حرف بزنم. شاید به خاطر همین من را کنار کشیدند.
وقتی فکر میکردم قرار است ما را بکشند. گفتند با خانواده تان تماس بگیرید و بگویید یک لنج بفرستند تا شما را از طریق دریا به کشورتان برگردانند. در عین ناباوری خوشحال شدم.