ابعاد ژئوپلیتیکی جنگ غزه
جنگ خشونتبار غزه و طولانی شدن آن، ابعاد و پیامدهای ژئوپلیتیکی متعددی را در سطح منطقه و بینالملل به دنبال داشته و دارد. این روزها بررسی ابعاد این جنگ و علل و عوامل تأثیرگذار بر روند آن از موضوعاتی است که کارشناسان مسائل سیاسی منطقه بدان میپردازند. «ژئوپلیتیک جنگ غزه» عنوان نشست مشترک کلاب علوم سیاسی و موسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر (مرام) است که در تاریخ ۲۹/۱/۱۴۰۳ برگزار شد و در آن دکتر محمد مسجدجامعی به بیان دیدگاههای خود در این زمینه پرداخت و ابعاد جدیدی از این موضوع را برای مخاطبین و علاقمندان این حوزه، روشن ساخت.
۱-در ابتدا لازم است از کلاب علوم سیاسی و مجری محترم جناب آقای دکتر دهقاندار صمیمانه تشکر کنم. امیدوارم بتوانم ابعادی از جنگ غزه را خدمت شرکتکنندگان عزیز عرضه بدارم.
عنوان را فرمودند: «ژئوپلیتیک جنگ غزه» و البته عنوان دقیقتر و علمیتر چنین است: «ابعاد و پیآمدهای ژئوپلیتکی جنگ غزه». جهت کوتاهی عبارت، عنوان فوق انتخاب شده بود. در اینجا به دلیل رعایت اختصار از توضیح مفهوم ژئوپلیتیک که آقای دهقاندار مطرح کرده بودند، به ویژه مفهوم آن در حال حاضر، درمیگذریم.
محورهای اصلی بحث چنین است: ۱- نظام بینالملل در حال حاضر و چگونگی تحولات و پیآمدهای آن، ۲- جنگ اوکراین و چگونگی تاثیرگذاری آن بر جنگ غزه، ۳- راستگرایی دینی: اونجلیکالیسم امریکایی و اندیشههای مسیحایی یهودیان راستگرا، ۴- شرائط در جهان عرب و چگونگی نگاه به اسرائیل از جانب بخشهای مختلف آن، ۵- اسرائیل و وضعیت داخلی آن، ۶- افکار عمومی در سطح جهانی و چگونگی تاثرش از جنگ غزه و تاثیرهایش بر روی آن، ۷- جهان در حال گذار و چالشهایش و نسبت آن با جنگ غزه.
این محورها تقریبا میتواند ابعاد و نیز پیآمدهای ژئوپلیتیکی جنگ غزه را نشان دهد. نمیدانم با توجه به محدودیت وقت چه مقدار از مطالب را بتوان ارائه داد، امّا در پایان سخن با کمال میل در خدمت شرکتکنندگان عزیز خواهم بود.
لازم است به نکتهای اشاره شود. این صحبت به موضوع غزه تا قبل از حمله اخیر موشکی ایران که در پاسخ به حمله به کنسولگری بود، بازمیگردد.
۲- محور نخست به نظم و نظام بینالملل کنونی بازمیگردد و اینکه چرا این جنگ علیرغم خشونت بیسابقهاش تا بدن حد طولانی شده است. این در حالی است که عموم رسانهها تصاویر و گزارشهای وحشتناک این جنگ را نشان داده و ارائه میدهند. از بمباران مناطق مسکونی و غیر نظامی گرفته تا بیمارستانها و محلهای تجمع جمعیت جهت گرفتن مواد غذایی و آب، و تا بمباران کاملاً متعمّدانه آشپزخانه بینالمللی که در طی آن هر هفت نفر مسئولان آن که شش تنشان غیر فلسطینی بودند، کشته شدند. مضافاً که آنها مورد تحریم شدید در مورد مواد غذایی و حتی آب آشامیدنی هستند و هماکنون یکی از مشکلات آنان تهیه این دو و نیز تهیه دارو و لوازم جراحی است. چنانکه بسیاری گفتند و میگویند آنها مشمول نوعی پاکسازی نژادی هستند.
با توجه به این نکات و شکایت کشور افریقای جنوبی و اخیراً نیکاراگوئه به دادگاه بینالمللی لاهه، نباید این جنگ تا بدین حدّ طولانی شود. علت چیست؟ این بازمیگردد که عدم وجود نظم و نظام بین الملل در حال حاضر. در نتیجه علیرغم اعتراضهای مختلف و مکرر بخشهای متعدد سازمان ملل، به دلیل عدم وجود همین نظم و نظام، جنگ ادامه یافته است. بدون شک بخش مهمی از داستان به سرکشی اسرائیل مربوط میشود و اینکه پیوسته خود را فراتر از قانون دانسته و میداند و کسان فراوانی هستند که علیرغم این همه، از او حمایت میکنند.
حال ببینیم داستان چیست.
۳- پس از جنگ جهانی دوم، نظامی دو قطبی حاکمیت یافت. یک طرف امریکا بود و متحدانش و طرف دیگر شوروی بود و متحدانش. این هر دو حضوری قدرتمند داشتند. میدانستند چه میخواهند و به مثابه دو رقیب و بلکه دو دشمن در برابر یکدیگر قرار داشتند و یکدیگر را کنترل میکردند و مهمتر این بود که کشورهای خارج از حوزه متحدان، این دو را جدّی میگرفتند. نه تنها از آنان حرف شنوایی داشتند، بلکه عملاً تابع تصمیمات آنان بودند. به همین دلیل بحرانهایی که وجود داشت، سرانجام مییافت و عموماً چندان به طول نمیانجامید.
نمونه خوب آن جنگ ۱۹۵۶ پس از اعلام ملی شدن کانال سوئز توسط ناصر است که جنگ سه جانبه انگلستان و فرانسه و اسرائیل را موجب شد و بخشهای مهمی از صحرای سینا به اشغال اسرائیل درآمد. این حمله مورد مخالفت امریکا و نیز شوروی قرار گرفت و به سه کشور یاد شده اولتیماتوم دادند که میباید جنگ را تمام و خاک مصر را ترک گویند. این درخواست به سرعت جامه عمل پوشید و جنگ خاتمه یافت و حتی نخستوزیر وقت انگلستان مجبور به استعفا شد.
نمونه دیگر بحران موشکی کوبا است. به دلیل استقرار موشکهای هستهای امریکا مخصوصاً در ترکیه، شورویها موشکهای خود را در کوبا مستقر ساختند. این جریان واکنش شدید امریکاییها را موجب شد و جهان را تا مرز جنگ هستهای به پیش برد؛ امّا به دلیل نظامی که وجود داشت، در نهایت هر دو طرف عقبنشینی کردند و موشکها را از دو کشور یاد شده، فراخواندند.
به جز این دو نمونه، نمونههای کوچک و بزرگ فراوان دیگری وجود داشت که به دلیل استحکام نظم و نظام یاد شده، دیر و یا زود پایان مییافت.
این جریان تا پایان دوران نظام دوقطبی ادامه یافت و حتی پس از آنکه جهان به نظام تکقطبی امریکایی تبدیل شد، باز هم امریکاییها این توان را داشتند که به تنهایی به مثابه ناظم و مبصر جهان، برخی از بحرانها را مدیریت کنند.
۴- اولین بحران جنگ ۱۹۹۱ خلیج فارس است که اگرچه در آن زمان بلوک شرق هنوز به طور کامل فرونپاشیده بود، امّا به عنوان یک قطب دیگر حضور نداشت و عملاً جهان تکقطبی شده بود، این قطب واحد توانست اجماع بزرگی را شکل دهد و جنگ را مدیریت کند.
نمونه دوم به قرارداد دیتون و آتشبس در بوسنی و یوگسلاوی سابق بازمیگردد. به دلائل مختلف حداقل برخی از کشورهای با نفوذ اروپایی، به عنوانی خواهان ادامه جنگ و به ویژه پراکندگی مسلمانان بوسنی بودند. در اواسط دهه نود امریکا تصمیم گرفت که به جنگ خاتمه دهد و تقریبا چنین شد.
نمونه سوم به جنگ دوم خلیج فارس در ۲۰۰۳ مربوط میشود که امریکا به دلائل مختلف نفوذ سابق خود را از دست داده بود و نتوانست همچون دو مورد گذشته ارادهاش را تحمیل کند. فرانسه و عموم کشورهای مهمتر اروپایی با این جنگ مخالف بودند که وزیر دفاع اسبق امریکا، رامسفلد، آنها را «اروپای پیر» نامید در برابر «اروپای جوان»، که در کنار امریکا ایستادند. این مخالفت را به بهترین صورت وزیر خارجه فرانسه دومینیک دو ویلپن در سخنرانیش در سازمان ملل بیان داشت.
۵- از این به بعد تک قطب موجود که امریکا باشد، از درون دچار مشکل شد و انسجام قبلی خود را از دست داد. اشغال عراق و کثرت کشته شدگان نظامی امریکایی و مشکلات فراوان دیگر، سیاست خارجی و بلکه سیاست داخلی امریکا را دچار چالش کرد که در نهایت به سرکار آمدن اوباما، انجامید که واکنشی بود به اوضاع سخت داخلی امریکا. بدین ترتیب قدرت قاهرهای که نظام تکقطبی را اداره میکرد، خود دچار بحران شد و طبیعتاً در چنین حالتی چنین نظامی نمیتوانست پشتوانه نظم و نظام مستحکم جهانی باشد. آمدن پرسر و صدای ترامپ و سپس بایدن هم نتوانست خلأ یاد شده را جبران کند. قطب واحد از درون دچار مشکل بود و طبیعتاً نفوذش را از دست داد.
در کنار این همه خصوصاً در طی دهه اخیر شاهد رشد روزافزون قدرتهای جدید هستیم. از چین و روسیهِ پوتین گرفته تا هند و برزیل و مجموعه بریکس. ضعف روزافزون قطب اول و رشد فزاینده قطبها و یا نیم قطبهای جدید، بیشترین تاثیر را در سست کردن نظم و نظام کنونی داشته و دارد. در چنین شرائطی طبیعی است که جنگ غزه تا بدین حدّ طولانی و وحشیانه شود. خصوصا که طرف مقابل از هیچ اقدامی سرکوبگرایانهای فروگذار نمیکند و به هیچ سخن و توصیهای گوش فرانمیدهد. مضافاً که به حامیان بعضاً سینهچاک خود، متّکی است.
۶- طولانی و مزمن و فرسایشی شدن جنگ اوکراین خود نمونه دیگری است از سستی نظام بینالملل. امّا آنچه در اینجا مورد توجه است، نتایج آن بر روی جنگ غزه است و نه خود این جنگ.
به طور خلاصه جنگ اوکراین، مجموعه غرب و خصوصاً بخش آنگلوساکسون آن را عمیقاً قطبی کرد. به این معنی که افکار عمومی و احزاب و گروههای مختلف و نیز حاکمیتهای موجود غربی احساس کردند که به عنوان یک مجموعه مورد تهدید هستند. تهدید از جانب روسیه و یا مجموعه «روسیه و چین»، و یا دیگرانی که در نهایت غیر غربی هستند. چنین احساسی و بدین شدت و عمق در طی دوران اخیر، هیچگاه وجود نداشته است. مجموعه اروپا و امریکا، و حتی استرالیا و کانادا و نیوزلند، و حتی بخشهای کمتر توسعهیافته شرق و جنوب اروپا، چنین احساسی داشت و دارد. اینکه دلائل پیدایش این احساس چه بود، خود بحث دیگری است. مهم این است که چنین واقعیتی وجود داشت و هنوز هم وجود دارد.
این پناه بردن به خود و بلکه فرورفتن به درون خود، زمینه را برای تعارض با دیگرانی که ممکن بود همچون روسها تلقی شوند، آماده ساخت و بدین ترتیب دشمنی با کشوری همچون چین و یا مجموعه وسیع مسلمانان به گونهای ناآگاهانه افزایش یافت. همچنانکه نوعی گرایش نسبت به کسان دیگری که در برابر این گروهها بودند، فراهم آمد، که در اینجا منظور اسرائیلیها هستند.
آنچه این احساس را نیرومندتر میکند نوعی «ترس تمدنی» است و اینکه مجموعه خارج از غرب در مسابقه تکنولوژی و خصوصاً تکنولوژی پیشرفته کوانتومی از غرب سبقت گیرد و این به قیمت سقوط جایگاه منحصر بهفرد چندین قرنه او تمام میشود. این نکته را جورج سوروس در کنفرانس داووس به صراحت بیان داشت و اینکه اگر چین در تکنولوژی جدید از ما پیشی گیرد، جهان آینده را خواهد برد. به جز این نوعی ترس تمدنی در مفهوم فرهنگی و هویتی آن هم وجود دارد که عمدتاً به رشد کمی و کیفی مسلمانان بازمیگردد.
۷- برای نمونه آلمان مرزهایش را بر روی پناهندگان سوری گشود و صدها هزار تن را پذیرفت که البته دلائل خاص خود را داشت. مهم این است که در شهرهایی که تعداد فراوانی از پناهندگان را پذیرفته بودند، در سال اول مراسم آتشبازی شب اول ژانویه برگزار نشد، بدین علت که سروصدای آتشبازی موجب وحشت پناهندگانی که از جنگ داخلی گریخته بودند، میشود و برایشان آن اوضاع و احوال را تداعی میکند. همین آلمان در حال حاضر از مدافعان بی چون و چرای اسرائیل است و پیوسته بدان تاکید میکند، در حالی که نسلکشی آنان را به عیان میبیند.
کشوری چون اتریش که بخشی از میراثش بیزانسی است و پیوسته در طول تاریخ جدید کوشیده بود تعادلی در رابطه خود با بلوک شرق و غرب ایجاد کند، هماکنون بیمحابا از اسرائیل طرفداری میکند. حال آنکه همین اتریش در جریان جنگ بوسنی بیشترین کمک را به آوارگان آنها ارائه کرد و سیاستی بسیار متوازن اختیار کرد. هواداری کشورهایی چون مجارستان و چک تا حدودی مفهوم است، امّا در مورد اطریش به واقع تحولی رخ داده است.
این تحولات فراوان و چند لایه است، امّا به احتمال فراوان در خود فرورفتگی ناشی از جنگ اوکراین و ترس از روسیه را در این میان سهم بزرگی است. چنانکه گفتیم در اینجا آنچه مهم است «دفع غیر خودی» است که در مورد غزه، از نظر اینان فلسطینیها غیر خودی و اسرائیلیها خودی هستند.
۸- راستگرایی دینی: هماکنون با نوع شدیدی از راستگرایی دینی مواجه هستیم. خصوصاً در بین مسیحیان اونجلیکان امریکایی، یهودیان ارتدوکس و اولترا ارتدوکس و نیز هندوها. آنچه در اینجا اهمیت دارد نوع اول و دوم است.
سابقه اونجلیکالها به قرنهای هجدهم و نوزهم بازمیگردد، امّا جهش بزرگ آنان به پس از انتخابات ریگان در اوائل دهه هشتاد مربوط میشود. سقوط بلوک شرق این جریان را تشدید کرد و در دوران ترامپ به اوج خود رسید و هماکنون در موقعیتی نیرومندتر از دوران ترامپ قرار دارد.
قبلاً در همین کلاب علوم سیاسی درباره نسبت «راستگرایی دینی و جنگ غزه» صحبت شد. هدف تکرار آن نکات نیست. مسئله این است که در طی ماههای پس از جنگ غزه این جریان پیوسته نیرومندتر شده و با جنجالآفرینیهای اخیر ترامپ که خود را برای انتخابات جدید آماده میکند، شدت یافته است.
اینان تفکراتی آخرالزمانی دارند و فلاح و رستگاری شخصی و جمعی و بلکه ملی خود را در خدمت به یهودیان و اسرائیل میدانند. خواهان تجمع یهودیان در فلسطین و ساختن مجدد معبد سلیمان هستند و اینکه این معبد میباید بر روی خرابههای مسجدالاقصی ساخته شود. و این لازمه فرود عیسی مسیح(ع) است که با فرود او مسیحیان به رستگاری نهایی میرسند و جهان گلستان میشود. آنها صریحاً میگویند و معتقد هستند که عزت و سروری امریکا مرتبط است با پشتیبانی آنها از اسرائیل و در خدمت او بودن. این بیش از آنکه جریانی سیاسی باشد، اعتقادی است، اگرچه سیاستبازان از پتانسیل آن بهره برده و میبرند.
این نوع تفکرات هماکنون در اوج خود قرار دارد و آنچنان صحنهگردانی میکند که امریکاییهای غیر اونجلیکال را هم تحت تاثیر قرار داده و میدهد. سیاست دولت بایدن عمیقاً متأثر از این جریان بوده و هست. مخصوصاً که ترامپ و همفکرانش بیشترین فشار را از این نقطه به دولت او وارد میسازند.
۹- این راستگرایی به واقع افراطی، برخی از یهودیان خصوصاً داخل اسرائیل و حتی هندوها را نیز تحت تأثیر قرار داده است. اینکه خاخام معتبری بگوید که کودکان فلسطینی را میتوان کشت، بدان دلیل که اگر او بزرگ شوند، تو را خواهند کشت و لذا میتوان هماکنون چنین کرد، حاکی از راستگرایی لگامگسیخته است. و یا آنکه بگوید زنان را نیز میتوان کشت چراکه اینان پرورشدهنده کسانی هستند که در آینده در برابرت میایستند، لذا کشتن اینان نیز بلامانع است.
به احتمال فراوان چنین دیدگاههایی و چنین تفسیرهایی از متون یهودی برای اولین بار است که مطرح میشود. اگرچه تورات عمدتاً داستان فرازونشیبهای قوم یهود است و به همین دلیل در خدمت این قوم بوده و هست و مشتمل بر فرازهایی نژادگرایانه است، امّا به نظر میآید چنین تفسیرهایی نتیجه تأثر آنان از دیدگاههای آخرالزمانی اونجلیکالها و اصرار آنان بر برگزیده بودن قوم یهود، میباشد. اونجلیکالها معتقدند که باید در خدمت یهودیان باشند، حتی اگر آنان افراد صالحی نباشند. صرف تعلق بدین قوم برای خدمت بدانها، کافی است.
در برخی از اسفار عهد عتیق، همچون سفر سموئیل اول، آیاتی یافت میشود که از یهودیان میخواهد که دشمن خود را با شدت و حدّت از میان بردارند و حتی حیوانات آنها را. بعضاً چنین آیاتی در سفر تثنیه هم وجود دارد، امّا چنین آیاتی باید در پرتو سایر آیات عهد عتیق مورد بررسی قرار گیرد. مضافاً که مهمترین فرمان ده فرمان معروف موسی، «قتل مکن» است. اینکه خاخام و بلکه خاخامهایی چنین بگویند حاکی از تسلط بیچونوچرای رادیکالیسم دینی است.
مضافاً که این احکام در مورد ساکنان فلسطین داده میشود و نه بازماندگان نازیها. اینان هزاران سال است که در این سرزمین زندگی میکنند و پیوسته تا دهههای اخیر در کنار یهودیان زندگانی مسالمتآمیزی داشتهاند و واقعیت این است که که تنش ایجاد شده نه از جانب، آنها که از جانب طرف مقابل بوده است.
نکته دیگر رشد اندیشه آخرالزمانی در بین خود یهودیان اسرائیلی است. نخستوزیر اسبق اسرائیل یهود باراک در هفته گذشته در مصاحبه با یکی از کانالهای تلویزیونی فرانسه گفت نتانیاهو اسیر وزرای راستگرایش است و اینان خواهان ادامه و توسعه درگیریها هستند چراکه معتقدند این لازمه ظهور «مسیحا» است که قوم یهود را به سروری مطلق میرساند.
۱۰- شرائط در جهان عرب: این واقعیت است که برخی از رژیمها و برخی از احزاب و گروههای عربی به معنای واقعی اسرائیل دوست هستند. اسرائیل در این کشورها نفوذ فراوانی دارد و اینان از این نفوذ استقبال میکنند، چراکه این نفوذ در خدمت منافع سیاسی و تجاری و امنیتی آنها است. این جریانی جدید است و در سالیان اخیر توسعه کمی و کیفی فراوانی یافته است.
به جز این، کشورها و نیز گروههای دینی و قومی دیگری، وجود دارند که پیروزی ایران و متحدانش را برنمیتابند، اگرچه مخالف اسرائیلیها هستند. زیرا آن را در تعارض با تعادل اجتماعی - سیاسی و دینی - فرهنگی خود و موقعیت و آینده خود میدانند. این نکته خصوصاً پس از حمله موشکی ایران به مراتب قابل لمستر است.
اگرچه قابل انکار نیست که بخش وسیعی از افکار عمومی آنان چنین نیست، امّا واقعیت یاد شده اساساً قابل مقایسه با آنچه در دهههای گذشته وجود داشت، نیست. در گذشته کلاً چنین بود و هیچ رژیم و گروهی جرأت نمیکرد مواضعی داشته باشد، که هماکنون دارد. اجازه دهید که در مورد سه بند دیگر در جلسهای دیگر صحبت شود.
این نشست در تاریخ 1402/9/29 در کلاب علوم سیاسی و موسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر (مرام) برگزار شد.
۳۱۱۳۱۱
منبع: khabaronline-1897731