گارد بسته‌ی زنده رود!

در زمستان 87 همراه یکی از دوستانم که از اعضاء زنده‌رود بود به جلسه‌ی فصلنامه‌ی زنده‌رود رفتم. دیدار با محمد‌رحیم اخوت، احمد اخوت، حسام‌الدین نبوی‌نژاد، بهرام فرهنگ، برهان‌الدین حسینی و محمدعلی موسوی فریدنی برایم هیجان‌انگیز بود. محمد‌حسین خسروپناه، شاپور بهیان و علی خدایی را از قبل می‌شناختم...

نوشته محسن رزمجو

در زمستان 87 همراه یکی از دوستانم که از اعضاء زنده‌رود بود به جلسه‌ی فصلنامه‌ی زنده‌رود رفتم. دیدار با محمد‌رحیم اخوت، احمد اخوت، حسام‌الدین نبوی‌نژاد، بهرام فرهنگ، برهان‌الدین حسینی و محمدعلی موسوی فریدنی برایم هیجان‌انگیز بود. محمد‌حسین خسروپناه، شاپور بهیان و علی خدایی را از قبل می‌شناختم. آخرین جلسه‌ قبل از چاپ شماره‌ی پاییز بود. رضا ارحام‌صدر آذر‌‌ماه همان سال درگذشته بود. قرار بود جمله‌ای بابت تسلیت در فصلنامه چاپ کنند. حدود ده یا پانزده دقیقه برای انتخاب واژه‌ی استاد، هنرمند و ... وقت صرف شد. واژه‌ها با دقت و سخت‌گیرانه‌ بررسی شدند. پس‌ازآن نوبت رسید به مطالب دریافت شده از بیرون فصلنامه. مطالب بیشتر شعر یا داستان بودند. حسام‌الدین نبوی‌نژاد مطالب را می‌خواند و دیگران بررسی می‌کردند. درنهایت با رأی اکثریت اعضاء، نسبت به چاپ یا عدم چاپ آن تصمیم‌گیری می‌‌شد. جالب بود؛ هر کس فقط یک رأی داشت! حتی حسام‌الدین نبوی نژاد که مدیرمسئول بود! پس‌ازآن نوبت رسید به اعضاء که مطالب خودشان را بخوانند. نخست احمد اخوت ترجمه‌اش را خواند و بعد بهرام فرهنگ. نقدها سخت‌گیرانه‌تر شد. این بار حدود دو ساعت وقت صرف شد و فرصتی برای مقالات دیگر نماند. قرار شد جلسه‌ی فوق‌العاده‌ی دیگری در همان هفته برگزار شود. هنگام خداحافظی، شوخی‌ها و خنده‌ها و گپ‌و‌گفت‌ها از سر گرفته شد. اثری از فضای خشک و جدی چند دقیقه‌ی پیش نبود. دیگر از آن هیجان اولیه‌ی من هم اثری نبود. بیشتر تحت تأثیر فضای جلسه بودم. برای اولین بار معنای هیئت تحریریه یا شورای سردبیری را درک کرده بودم. وقت خروج با چند نفر از دوستان همراه شدم. در مورد گارد بسته‌ی زنده رود که بارها شنیده بودم سؤال کردم. بارها شنیده بودم که اعضاء زنده‌رود کسی را در جمع خودشان نمی‌پذیرند. گرچه در جلسه تا حدودی پاسخ سؤالم را گرفته بودم اما باز پرسیدم. یک نکته در تمام پاسخ‌ها مشترک بود: «تعدادی آدم که کلی مشغله‌ در زندگی شخصی دارند، می‌آیند و در دفتر، هر هفته سه چهار ساعت وقت می‌گذارند تا مطالب را بخوانند و نقد کنند؛ اما چون به آن صورت مطلب نوشته نمی‌شود و کسی حال و وقت نوشتن ندارد (چراکه نوشتن مستلزم کار و تحقیق است) نوشتن بیشتر مطالب هر شماره به گردن اعضاء می‌افتد. اگر مطالب خوب باشد و تعداد آن‌ها کفاف هر شماره را بدهد، اعضاء خیلی هم خوشحال می‌شوند؛ اما چون این اتفاق نمی‌افتد، خودشان می‌نویسند و درنتیجه در هر شماره، نام همان اشخاص روی جلد مجله دیده می‌شود.» از طرفی احتمالاً برخی از دوستانی که اسم‌ورسمی برای خود به هم زده‌اند زیر بار نقد و بررسی مطالبشان نمی‌روند. «در حالیکه هیچ اراده‌ی گروهی وجود ندارد که فضا را برای کسی ببندد و مانع ورود دیگران شود. آنچه مانع می‌شود قواعد مشخص مربوط به نظم، دل‌مشغولی، دلسوزی، پیگیری و دانش لازم در حیطه‌ی ادبیات است. اگر کسی باشد که مقاله‌اش این‌ها را داشته باشد، زنده رود او را با آغوش باز می‌پذیرد.» به‌جز اشتراک اعضاء، همین مشی و سختگیری آگاهانه است که زنده‌رود را به جنگ اصفهان شبیه می‌کند. زمانی زنده‌رود در نشست اعضای جنگ مطرح می‌شود که سال‌ها از انتشار آخرین شماره‌ی جنگ اصفهان گذشته؛ «بنابراین قرار می‌شود با همکاری اعضای جنگ، زنده رود به‌نوعی ادامه‌ی جنگ باشد.» اکنون پس از گذشت 25 سال باوجود "تعطیلی‌های ناخواسته"، زنده‌رود همچنان منتشر می‌شود...

ارسال نظر