جرقه های کم فروغ نمایشنامه نویسی اصفهان
اصفهان، جریان نمایشنامهنویسی تاثیرگذاری هرگز نداشته و هربار، کسانی چند سالی در این عرصه فعالیت کرده و بعد آن را کنار گذاشتهاند. چیزی که از نبود جریان پرجنبوجوش پایدار در تئاتر اصفهان و سکون آن سرچشمه میگیرد.
الهام باطنی/اصفهان امروز: چرا در اصفهان نمایشنامه نویسی که در سطح کشور مطرح باشد نداریم؟ یکی از دلایل آن را عدم ثبات مدیریت تئاتر اصفهان میدانند، اما مگر فقط در اصفهان این معضل بوده است؟ گرایش بعضی از هنرمندان و اقشاری از مردم به همان تئاتر سنتی تفریحی و در واقع پایین نگه داشتن سلیقه مردم را هم از دلایل افت نمایشنامهنویسی اصفهان میدانند. کارشناسان این هنر، بیتوجهی مسئولان و هنرمندان مدیر به نمایشنامهنویسان را هم از دلایل عدم رشد این هنر دانستهاند.
اینها پرسشهایی است که خسرو ثقفیان، نمایشنامه نویس اصفهانی، طرح میکند. او که پژوهشی درباره نمایشنامههای سالهای 46 تا 86 تئاتر اصفهان انجام داده، میگوید: «تا قبل از سال 57 مراکز هنری زیادی مدام میجوشید و زیادتر میشد، هر یک با سلیقهای آشکار و نهان در صحنه مبارزه فرهنگی حاضر میشدند، از کاخ جوانان گرفته تا مرکز فرهنگی تلویزیون، از دانشگاه گرفته تا فرهنگ و هنر. متنهای نمایشی هم بیشتر خارجی بود، از برتولت برشت تا پالاگرکویست، از یوجین اونیل تا مولیر، گرچه بعضی از گروهها، کارهای ایرانی را هم گاهی مزهمزه میکردند، اما همان هم با احتیاط ویژه اصفهانیها بود و برگرفته از کتابهای چاپی یا کاری از هنرمندان مرکزنشین، بزرگانی چون بیضایی، ساعدی، رادی، مکی و نصیریان.»
او معتقد است که در آن سالها کمتر نمایشنامهنویسی در اصفهان مطرح بود. ثقفیان میگوید: «از کارهای فراوان و مردمی و خوشساخت مرحوم مهدی ممیزان، «نفت»، «مست»، «من میخوام» و «لباس امپراطور» که بگذریم، در دهه چهل و پنجاه نامهای محدودی کمکم و از سر ناچاری در عرصه ادبیات نمایشی اصفهان شکفته شد، غلامعلی عرفان با «دو سر پل» و «عبور از دریاچه یخ»، محمدرحیم اخوت با «هوخشتره» و «پابوس»، منصور کوشان با «فریادی برای گوشهای کر»، «بودن از نبودن» و «وعده ملاقات»، اسدالله شکلآبادی با «پشت آبانبار خرابه»، «عمورضای خودمان» و «آخر شب، اول صبح» و مرحوم محمد هاشمی با «زری سیاه» و «پوریای ولی».» با همه اینها از این هنرمندان جز جرقههایی کمفروغ اما ماندگار دیگر اثری در عالم هنرهای نمایشی اصفهان نمانده.
ثقفیان در این مورد میگوید: «اخوت که مینوشت، همان زمان هم تعلق خاطر بیشتر به ادبیات داستانی داشت، خود را جزء خانواده تئاتر نمیدانست و اینک موفق در کار ادبیات داستانی، به کار مشغول است و آسیابش چرخان. محمد هاشمی که درگذشت و از مرحوم مهدی ممیزان هم اثری که موثر بر احوال نمایشنامهنویسان اصفهان باشد، باقی نمانده است. منصور کوشان هم به عالم روزنامهنگاری رفت و داستان. اگر چیزی بعد از آن سالها نوشته بودند، حتما اثرش را دیده بودیم. ناچار باید گفت از
سال 57 به بعد هیچ یک از این هنرمندان نمایشنامهای ننوشتند یا اگر نوشتند، نه ارائه شده، نه اجرا و نه چاپ.»
انقطاع فرهنگی ناشی از انقلاب هم باعث مسائلی دیگر شد. ثقفیان میگوید: «ریسمان اتصال فرهنگی هنرمندان قبل از سال 40 یا بعد از سال 60 بریده شد و یک خلاء نسبی باعث رویش هنرمندوارههایی شد که یا رفتند یا ماندند و ثابت کردند که از هنر نمایش چیزی نمیدانند و استعدادی در این هنر و در عرصه نگارش نمایش ندارند و اگر هم تخصصی داشته باشند، مدیریت و اجرا است.»
با همه اینها، نویسندگانی جدید در سالهای پس از انقلاب سربرآوردند: «در سال 56 ابراهیم کریمی با نوشتن سیاهمشق «استحاله» فریاد زد، من هم میخواهم نمایشنامه بنویسم و نوشت، عبداللهی، حشمتی، عزیزاللهی، ابدالی، مرادیان و حتی مسائلی. من هم از همان سالها شروع به تجربه کردم با آثاری مثل «اداره».»
نیاز تئاتر اصفهان به آثار بومی و اخلاقی و عدم حضور نمایشنامهنویسان قبل از 57 باعث شد تا همه خود را بیازمایند. آن سالها از نویسنده پیشکسوت که بایستی راهگشا و چراغ راه جوانترها باشد، خبری نبود. از کلاس آموزشی و دوره و کارگاه خبری نبود. از نظر ثقفیان، «در آن بیابان برهوت بینویسندگی نهالهایی شروع به رویش کردند، بالا آمدند، اما افسوس که اکثرشان خشکیدند، بالا آمدند، اما میوه ندادند و رفتند، نه مصاحبهای، نه نقدی، نه تجلیلی، نه رشدی و نه تداومی، اما ظهور نمایشنامهنویسان جوان و پرکار در شهرهای مشهد، تهران، شیراز و تبریز، عامل مثبتی بود بر کار هنرمندان نویسنده اصفهان.»
او نمایشنامهنویسی آن سالهای اصفهان را چنین توصیف میکند: «ابراهیم کریمی نوشت، آرزوهایش، انرژی لازم را در او ایجاد کرد. «صید» را نوشت، بعد «جشن عاشورا» را. فضای نیاز باعث شد من هم بعد از نمایشهای دانشآموزی و آموزشی «دیدار»، «شعلههای انقلاب»، «خاکها» و «شانه محبت» ادامه دادم. «نبرد حطین» را نوشتم و بعد «ماراتن مرگ»، «نعل طلایی»، «عدالت جک مایر» و «خسروی با کمند جهل» به میدان آمد. جهانبخش سلطانی هم با «گلریزون» و «دلشوره» آمد و نوشت، اما یکی کارگردان شد، یکی بازیگر، یکی تهیهکننده فیلم و سریال. بعدی به سینما رفت و دیگری به تلویزیون. راعی فیلم را به تئاتر ترجیح داد به جهت عقل سلیم! عبداللهی، عزیزاللهی و مرادیان رفتند. عباس اسماعیلی هم که موفقترین کارش «بهشت گمشده» بود، آمد و نوشت. او مدت طولانیتری را در عرصه نمایش فعال بود. اما حالا؟ افسوس که سرمایههای نمایشی هر کدام به دلیلی دیگر نیستند، به همین راحتی نیستند. ناصر کوشان که از قبل از 57 هم مینوشت، یکی دو جرقهای زد. میاندار هم از «رویای ژاپن» به «سبز تا فیروزه» و ملکشاه ابدالی که قومی نوشت، «سوگ آفرود». شکرانی هم آمد تا اصولی بنویسد، «حشره»، اما دیگر بهتر از آن ننوشت؟ چرا؟ حسین کریمی هم خود را آزمود. امیر شمسایی، موحدیان، معتمدی، جمشیدیان، خانیان، نریمانی، مقاره عابد، شاهینفر، آریانفر و شهداد. وای چقدر نیروی هنری!»
او از رواج اجرای بداهه در آن سالها هم چنین میگوید: «اکلیلی هم مدام بداهه کار کرد یا قصه گرفت و نمایشاش را چند ماهی بر صحنه نگه داشت. راستی جایگاه نویسنده کجاست؟»
در آن سالها، چند نویسنده به هنرمندان اصفهان اضافه شدند، احمد بیگدلی و «دالو» خاطرهانگیزش و جمشید خانیان که نمایش «دفاع مقدس» نامش را به گوش ما رساند یا «چهارمین نامه». محمدرضا آریانفر از هنرمندان چهره در دفاع مقدس بود یا محمد احمدی با «نقبی به تاریخ» یا فتحی که خودش نه، اما چند اثری از او در اصفهان به صحنه رفت، ازجمله «باد سرخ».»
او به نقش نشر فردا در معرفی آثار نمایشی جهان هم اشاره میکند و این سوال را از اسداله شکلآبادی، مدیر این انتشاراتی میپرسد که برای معرفی نمایشنامهنویسان بومی اصفهان چه کرده است؟
این روزها کمکم اسم جوانان جویای نام و خلاق هم شنیده شد، محسن رهنما، خلیلی، قادر طباطبایی، احسان جانمی، حیدری، کاظمیپور، نریمانی، کاویانی، ابراهیمیان، یاری، احسان رحیمی، سعید محسنی، امیر صفاییپور، محمدرضا رهبری و فهیمه سیاحیان.
از نظر ثقفیان، ابعاد دیگر نمایشنامه نویسی اصفهان از دیدگاه های دیگر چون ایده، بن اندیشه، تکنیک کار، مضمون و حتی عنوان یا تعداد کاراکتر نیاز به پژوهش دارد.
اینها پرسشهایی است که خسرو ثقفیان، نمایشنامه نویس اصفهانی، طرح میکند. او که پژوهشی درباره نمایشنامههای سالهای 46 تا 86 تئاتر اصفهان انجام داده، میگوید: «تا قبل از سال 57 مراکز هنری زیادی مدام میجوشید و زیادتر میشد، هر یک با سلیقهای آشکار و نهان در صحنه مبارزه فرهنگی حاضر میشدند، از کاخ جوانان گرفته تا مرکز فرهنگی تلویزیون، از دانشگاه گرفته تا فرهنگ و هنر. متنهای نمایشی هم بیشتر خارجی بود، از برتولت برشت تا پالاگرکویست، از یوجین اونیل تا مولیر، گرچه بعضی از گروهها، کارهای ایرانی را هم گاهی مزهمزه میکردند، اما همان هم با احتیاط ویژه اصفهانیها بود و برگرفته از کتابهای چاپی یا کاری از هنرمندان مرکزنشین، بزرگانی چون بیضایی، ساعدی، رادی، مکی و نصیریان.»
او معتقد است که در آن سالها کمتر نمایشنامهنویسی در اصفهان مطرح بود. ثقفیان میگوید: «از کارهای فراوان و مردمی و خوشساخت مرحوم مهدی ممیزان، «نفت»، «مست»، «من میخوام» و «لباس امپراطور» که بگذریم، در دهه چهل و پنجاه نامهای محدودی کمکم و از سر ناچاری در عرصه ادبیات نمایشی اصفهان شکفته شد، غلامعلی عرفان با «دو سر پل» و «عبور از دریاچه یخ»، محمدرحیم اخوت با «هوخشتره» و «پابوس»، منصور کوشان با «فریادی برای گوشهای کر»، «بودن از نبودن» و «وعده ملاقات»، اسدالله شکلآبادی با «پشت آبانبار خرابه»، «عمورضای خودمان» و «آخر شب، اول صبح» و مرحوم محمد هاشمی با «زری سیاه» و «پوریای ولی».» با همه اینها از این هنرمندان جز جرقههایی کمفروغ اما ماندگار دیگر اثری در عالم هنرهای نمایشی اصفهان نمانده.
ثقفیان در این مورد میگوید: «اخوت که مینوشت، همان زمان هم تعلق خاطر بیشتر به ادبیات داستانی داشت، خود را جزء خانواده تئاتر نمیدانست و اینک موفق در کار ادبیات داستانی، به کار مشغول است و آسیابش چرخان. محمد هاشمی که درگذشت و از مرحوم مهدی ممیزان هم اثری که موثر بر احوال نمایشنامهنویسان اصفهان باشد، باقی نمانده است. منصور کوشان هم به عالم روزنامهنگاری رفت و داستان. اگر چیزی بعد از آن سالها نوشته بودند، حتما اثرش را دیده بودیم. ناچار باید گفت از
سال 57 به بعد هیچ یک از این هنرمندان نمایشنامهای ننوشتند یا اگر نوشتند، نه ارائه شده، نه اجرا و نه چاپ.»
انقطاع فرهنگی ناشی از انقلاب هم باعث مسائلی دیگر شد. ثقفیان میگوید: «ریسمان اتصال فرهنگی هنرمندان قبل از سال 40 یا بعد از سال 60 بریده شد و یک خلاء نسبی باعث رویش هنرمندوارههایی شد که یا رفتند یا ماندند و ثابت کردند که از هنر نمایش چیزی نمیدانند و استعدادی در این هنر و در عرصه نگارش نمایش ندارند و اگر هم تخصصی داشته باشند، مدیریت و اجرا است.»
با همه اینها، نویسندگانی جدید در سالهای پس از انقلاب سربرآوردند: «در سال 56 ابراهیم کریمی با نوشتن سیاهمشق «استحاله» فریاد زد، من هم میخواهم نمایشنامه بنویسم و نوشت، عبداللهی، حشمتی، عزیزاللهی، ابدالی، مرادیان و حتی مسائلی. من هم از همان سالها شروع به تجربه کردم با آثاری مثل «اداره».»
نیاز تئاتر اصفهان به آثار بومی و اخلاقی و عدم حضور نمایشنامهنویسان قبل از 57 باعث شد تا همه خود را بیازمایند. آن سالها از نویسنده پیشکسوت که بایستی راهگشا و چراغ راه جوانترها باشد، خبری نبود. از کلاس آموزشی و دوره و کارگاه خبری نبود. از نظر ثقفیان، «در آن بیابان برهوت بینویسندگی نهالهایی شروع به رویش کردند، بالا آمدند، اما افسوس که اکثرشان خشکیدند، بالا آمدند، اما میوه ندادند و رفتند، نه مصاحبهای، نه نقدی، نه تجلیلی، نه رشدی و نه تداومی، اما ظهور نمایشنامهنویسان جوان و پرکار در شهرهای مشهد، تهران، شیراز و تبریز، عامل مثبتی بود بر کار هنرمندان نویسنده اصفهان.»
او نمایشنامهنویسی آن سالهای اصفهان را چنین توصیف میکند: «ابراهیم کریمی نوشت، آرزوهایش، انرژی لازم را در او ایجاد کرد. «صید» را نوشت، بعد «جشن عاشورا» را. فضای نیاز باعث شد من هم بعد از نمایشهای دانشآموزی و آموزشی «دیدار»، «شعلههای انقلاب»، «خاکها» و «شانه محبت» ادامه دادم. «نبرد حطین» را نوشتم و بعد «ماراتن مرگ»، «نعل طلایی»، «عدالت جک مایر» و «خسروی با کمند جهل» به میدان آمد. جهانبخش سلطانی هم با «گلریزون» و «دلشوره» آمد و نوشت، اما یکی کارگردان شد، یکی بازیگر، یکی تهیهکننده فیلم و سریال. بعدی به سینما رفت و دیگری به تلویزیون. راعی فیلم را به تئاتر ترجیح داد به جهت عقل سلیم! عبداللهی، عزیزاللهی و مرادیان رفتند. عباس اسماعیلی هم که موفقترین کارش «بهشت گمشده» بود، آمد و نوشت. او مدت طولانیتری را در عرصه نمایش فعال بود. اما حالا؟ افسوس که سرمایههای نمایشی هر کدام به دلیلی دیگر نیستند، به همین راحتی نیستند. ناصر کوشان که از قبل از 57 هم مینوشت، یکی دو جرقهای زد. میاندار هم از «رویای ژاپن» به «سبز تا فیروزه» و ملکشاه ابدالی که قومی نوشت، «سوگ آفرود». شکرانی هم آمد تا اصولی بنویسد، «حشره»، اما دیگر بهتر از آن ننوشت؟ چرا؟ حسین کریمی هم خود را آزمود. امیر شمسایی، موحدیان، معتمدی، جمشیدیان، خانیان، نریمانی، مقاره عابد، شاهینفر، آریانفر و شهداد. وای چقدر نیروی هنری!»
او از رواج اجرای بداهه در آن سالها هم چنین میگوید: «اکلیلی هم مدام بداهه کار کرد یا قصه گرفت و نمایشاش را چند ماهی بر صحنه نگه داشت. راستی جایگاه نویسنده کجاست؟»
در آن سالها، چند نویسنده به هنرمندان اصفهان اضافه شدند، احمد بیگدلی و «دالو» خاطرهانگیزش و جمشید خانیان که نمایش «دفاع مقدس» نامش را به گوش ما رساند یا «چهارمین نامه». محمدرضا آریانفر از هنرمندان چهره در دفاع مقدس بود یا محمد احمدی با «نقبی به تاریخ» یا فتحی که خودش نه، اما چند اثری از او در اصفهان به صحنه رفت، ازجمله «باد سرخ».»
او به نقش نشر فردا در معرفی آثار نمایشی جهان هم اشاره میکند و این سوال را از اسداله شکلآبادی، مدیر این انتشاراتی میپرسد که برای معرفی نمایشنامهنویسان بومی اصفهان چه کرده است؟
این روزها کمکم اسم جوانان جویای نام و خلاق هم شنیده شد، محسن رهنما، خلیلی، قادر طباطبایی، احسان جانمی، حیدری، کاظمیپور، نریمانی، کاویانی، ابراهیمیان، یاری، احسان رحیمی، سعید محسنی، امیر صفاییپور، محمدرضا رهبری و فهیمه سیاحیان.
از نظر ثقفیان، ابعاد دیگر نمایشنامه نویسی اصفهان از دیدگاه های دیگر چون ایده، بن اندیشه، تکنیک کار، مضمون و حتی عنوان یا تعداد کاراکتر نیاز به پژوهش دارد.