روایت دختر 10 ساله از قتل خونین مادر و خواهر
دختر 10 ساله که نیمه شب شاهد قتل دلخراش مادر35 ساله و خواهر چهار سالهاش بود، با حضور در دادسرای جنایی جزئیات شب سیاه را تشریح کرد.
روزنامه ایران: دختر 10 ساله که نیمه شب شاهد قتل دلخراش مادر35 ساله و خواهر چهار سالهاش بود، با حضور در دادسرای جنایی جزئیات شب سیاه را تشریح کرد. دخترک که با گذشت 43 روز از جنایت هنوز دستها و بدنش بشدت زخمی است، عمویش را عامل جنایت معرفی کرد.به گزارش خبرنگار جنایی «ایران»، آذین- 10 ساله- که ساعت 4 بامداد سهشنبه 28 شهریور امسال شاهد قتل مادر و خواهرش بهدست عمویش بود، در حضور بازپرس محسن مدیرروستا، از شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران به تشریح جزئیات شب قتل پرداخت.
در ادامه پدربزرگ و مادربزرگ «آذین» نیز از متهم به خاطر قتل دخترشان شکایت کرده و خواهان قصاصش شدند. دخترک نجات یافته، در گفت و گو با خبرنگار جنایی «ایران» به بیان جزئیات شب جنایت پرداخت.
آن شب چه اتفاقی افتاد؟
خواب بودم که متوجه سر و صدای مادرم شدم. چشم هایم را که بازم کردم مردی را دیدم که صورتش را پوشانده بود. هیکلش هم از بابام بزرگتر بود. او مادرم را با چاقو میزد. در تاریکی شب فقط چشمهایش مشخص بود.خیلی سریع چراغ را روشن کردم و از پشت به او حمله کردم تا مادرم را رها کند. اما او با چاقو مرا هم زد. اما یک دفعه گره دستمال روی صورتش را باز کردم که عمویم را دیدم. همان موقع موهای خواهرم را گرفت و با چاقو گلوی او را هم برید. بعد از آن بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم.
چقدر بعد به هوش آمدی؟
نمی دانم، ولی میدانم زمان زیادی طول کشید. مادر و خواهرم پشت شان به من بود و آنها را نمیدیدم. فقط چون خیلی تشنهام بود با سیخ کبابی که آنجا بود چند بار به مادرم زدم و گفتم آب میخواهم اما او جواب نمیداد.با این حال خودم را به سختی به پشت در اتاق رساندم و خواستم در را باز کنم اما موفق نشدم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
نمی دانم چقدر طول کشید که متوجه شدم کسی قصد دارد وارد خانه شود. فکر کردم عمویم است و با همان حالتی که خون از من میرفت خواستم مقاومت کنم. اما صدایی به من گفت برای کمک آمده است. خودم را به سختی کنار کشیدم و آنها وارد شدند. تعداد زیادی پلیس بودند. به یکی از آنها گفتم آب میخواهم. یکی از پلیسها با حالتی که بغض داشت گفت تا به حال چنین صحنهای را ندیده. همان موقع بود که به زبان کردی گفتم عمو این کار را کرد و یکی از مأموران که کردی میدانست متوجه حرفم شد.
کی فهمیدی که مادر و خواهرت کشته شده اند؟
من شاهد قتل خواهرم بودم و دیدم ضربه را عمویم زد. اما چون موقعی که نیمه هوش داخل خانه بودم خواهرم را میدیدم که روی زمین آشپزخانه نشسته بود. باورم نمیشد که او مرده است. موقعی که بستری بودم مدام سراغ آنها را میگرفتم که همان اوایل به من گفتند خواهرم کشته شده و مرگ مادرم را هم بعد از چهلشم فهمیدم.
چرا این اتفاق افتاد؟
حدود سه ماه قبل از کشته شدن مادر و خواهرم، عمویم به همراه خانمی به خانه ما آمد. او از مادرم خواست تا به یکی از طبقات خانهمان بروند، اما مادرم اعتراض کرد و گفت تو متأهل هستی. آن روز عمویم با حالت قهر از خانه ما رفت. بعد از آن مادرم به آن خانم زنگ زد و گفت چرا با عمویم ارتباط برقرار کرده و موضوع را به زن عمویم هم گفت. عمویم هم فردای آن روز به مقابل خانه ما آمد و مادرم را تهدید کرد و گفت آبرویت را میبرم.
از عمویت شکایت داری؟
بله، او موقعی که داشت به مادرم با چاقو ضربه میزد گفت میخواهم بچه هایت را جلوی چشمانت بکشم چرا این کار را کردی؟
هیچ وقت خواب شب حادثه را دیده ای؟
اوایل خیلی، اما الان بهتر شده ام. خیلی میترسم. چند روز قبل خانه داییام بودم که برق رفت و ناخودآگاه شروع کردم به جیغ زدن.خیلی سریع هم تصاویر آن شب جلوی چشم هایم آمد. یکبار هم خواب دیدم که دو تا مرد با چاقو میخواهند مرا بکشند. اما از همه اینها که بگذرم با دلتنگی هایم چه کنم. دلم برای مامانم و خواهرم خیلی تنگ شده.
چند وقت در بیمارستان بستری بودی؟
بیشتر از یک ماه. الان هم که مرخص شدهام به خاطر دست هایم نمیتوانم مدرسه بروم. البته بعد از این حادثه با پدر و مادربزرگم در کردستان زندگی میکنیم و دایی هایم با من درس هایم را تمرین میکنند تا بعد از خوب شدن بتوانم به مدرسه بروم. ولی نمیدانم چرا عمویم ما را بدبخت کرد و...
در ادامه پدربزرگ و مادربزرگ «آذین» نیز از متهم به خاطر قتل دخترشان شکایت کرده و خواهان قصاصش شدند. دخترک نجات یافته، در گفت و گو با خبرنگار جنایی «ایران» به بیان جزئیات شب جنایت پرداخت.
آن شب چه اتفاقی افتاد؟
خواب بودم که متوجه سر و صدای مادرم شدم. چشم هایم را که بازم کردم مردی را دیدم که صورتش را پوشانده بود. هیکلش هم از بابام بزرگتر بود. او مادرم را با چاقو میزد. در تاریکی شب فقط چشمهایش مشخص بود.خیلی سریع چراغ را روشن کردم و از پشت به او حمله کردم تا مادرم را رها کند. اما او با چاقو مرا هم زد. اما یک دفعه گره دستمال روی صورتش را باز کردم که عمویم را دیدم. همان موقع موهای خواهرم را گرفت و با چاقو گلوی او را هم برید. بعد از آن بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم.
چقدر بعد به هوش آمدی؟
نمی دانم، ولی میدانم زمان زیادی طول کشید. مادر و خواهرم پشت شان به من بود و آنها را نمیدیدم. فقط چون خیلی تشنهام بود با سیخ کبابی که آنجا بود چند بار به مادرم زدم و گفتم آب میخواهم اما او جواب نمیداد.با این حال خودم را به سختی به پشت در اتاق رساندم و خواستم در را باز کنم اما موفق نشدم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
نمی دانم چقدر طول کشید که متوجه شدم کسی قصد دارد وارد خانه شود. فکر کردم عمویم است و با همان حالتی که خون از من میرفت خواستم مقاومت کنم. اما صدایی به من گفت برای کمک آمده است. خودم را به سختی کنار کشیدم و آنها وارد شدند. تعداد زیادی پلیس بودند. به یکی از آنها گفتم آب میخواهم. یکی از پلیسها با حالتی که بغض داشت گفت تا به حال چنین صحنهای را ندیده. همان موقع بود که به زبان کردی گفتم عمو این کار را کرد و یکی از مأموران که کردی میدانست متوجه حرفم شد.
کی فهمیدی که مادر و خواهرت کشته شده اند؟
من شاهد قتل خواهرم بودم و دیدم ضربه را عمویم زد. اما چون موقعی که نیمه هوش داخل خانه بودم خواهرم را میدیدم که روی زمین آشپزخانه نشسته بود. باورم نمیشد که او مرده است. موقعی که بستری بودم مدام سراغ آنها را میگرفتم که همان اوایل به من گفتند خواهرم کشته شده و مرگ مادرم را هم بعد از چهلشم فهمیدم.
چرا این اتفاق افتاد؟
حدود سه ماه قبل از کشته شدن مادر و خواهرم، عمویم به همراه خانمی به خانه ما آمد. او از مادرم خواست تا به یکی از طبقات خانهمان بروند، اما مادرم اعتراض کرد و گفت تو متأهل هستی. آن روز عمویم با حالت قهر از خانه ما رفت. بعد از آن مادرم به آن خانم زنگ زد و گفت چرا با عمویم ارتباط برقرار کرده و موضوع را به زن عمویم هم گفت. عمویم هم فردای آن روز به مقابل خانه ما آمد و مادرم را تهدید کرد و گفت آبرویت را میبرم.
از عمویت شکایت داری؟
بله، او موقعی که داشت به مادرم با چاقو ضربه میزد گفت میخواهم بچه هایت را جلوی چشمانت بکشم چرا این کار را کردی؟
هیچ وقت خواب شب حادثه را دیده ای؟
اوایل خیلی، اما الان بهتر شده ام. خیلی میترسم. چند روز قبل خانه داییام بودم که برق رفت و ناخودآگاه شروع کردم به جیغ زدن.خیلی سریع هم تصاویر آن شب جلوی چشم هایم آمد. یکبار هم خواب دیدم که دو تا مرد با چاقو میخواهند مرا بکشند. اما از همه اینها که بگذرم با دلتنگی هایم چه کنم. دلم برای مامانم و خواهرم خیلی تنگ شده.
چند وقت در بیمارستان بستری بودی؟
بیشتر از یک ماه. الان هم که مرخص شدهام به خاطر دست هایم نمیتوانم مدرسه بروم. البته بعد از این حادثه با پدر و مادربزرگم در کردستان زندگی میکنیم و دایی هایم با من درس هایم را تمرین میکنند تا بعد از خوب شدن بتوانم به مدرسه بروم. ولی نمیدانم چرا عمویم ما را بدبخت کرد و...