ردپای حادثه!
زن و شوهری که هر دو به شغلی آزاد مشغول بودند و فرصت سر خاراندن را نداشتند فرصتی چندروزه را از مدتها پیش به هواخوری در منطقه شمال کشور اختصاص میدهند تا پس از سالها و برای نخستین بار همراه با تنها فرزندشان که در یک چشم به هم زدن دختری چهاردهساله شده است همه خستگیها را از تن بدر کنند.
حسن روانشید- اصفهان امروز: زن و شوهری که هر دو به شغلی آزاد مشغول بودند و فرصت سر خاراندن را نداشتند فرصتی چندروزه را از مدتها پیش به هواخوری در منطقه شمال کشور اختصاص میدهند تا پس از سالها و برای نخستین بار همراه با تنها فرزندشان که در یک چشم به هم زدن دختری چهاردهساله شده است همه خستگیها را از تن بدر کنند. روز موعود فرامیرسد و صبح زود باربند نو را روی اتومبیل خود میبندند تا توشه و وسایل و چادر سهنفره را روی آن ببندند و دل به جاده بسپارند. مسیر کاملاً خلوت است و مرد برای شکستن سکوت و بیدار شدن همسر و دخترش که در حال چرت زدن هستند صدای رادیو را بلندتر میکند و این صدا که حالا گوشخراش شده اجازه نمیدهد تا بوقهای ممتد اتوبوس پر از مسافری که پشت سر حرکت میکند و از او راه میخواهد را بشنود. بالاخره در آینه متوجه چراغ زدنهای پیاپی راننده اتوبوس میشود و کنار میکشد تا او سبقت بگیرد اما کار به همینجا ختم نمیشود چون شاگرد راننده اتوبوس و تعدادی از مسافران که سمت راست نشستهاند از پشت شیشهها برای او و خانوادهاش شکلک درآورده و مسخرهشان میکنند که چرا زودتر راه را باز نکردهاند. راننده جوان سواری که به غرورش برمیخورد، غیرتی میشود و تصمیم میگیرد روکمکنیهای بیابانی را آغاز کند بنابراین پا را روی پدال گاز فشار میدهد و خودش را به جلوی اتوبوس رسانده و با انحراف به چپ و راست این بار اجازه نمیدهد تا از او سبقت بگیرد اما راننده ماهر و حرفهای اتوبوس، در یک فرصت مناسب ولی خطرناک سواری را جا میگذارد و بهسرعت از فاصله چند سانتی متری او میگذرد و بازهم همان مسافران و شاگرد و این بار خود راننده به حرکات رکیکی دست میزنند که باعث میشود به غرور راننده جوان ضربهای سخت وارد شود بنابراین همه مقررات رانندگی را زیر پا گذاشته و این بار در اوج خشم از اتوبوس سبقت میگیرد تا در یک حرکت بسیار خطرناک جلوی آن بپیچد. این بار هم راننده اتوبوس بامهارت خارقالعاده، وسیله نقلیه سنگین خود را همراه با 40 مسافر متوقف میکند و درحالیکه بهشدت عصبانی است و خودش را باخته از پشت فرمان به بیرون میپرد تا یقه راننده جوان را بگیرد. شاگرد او نیز که سرش برای این کارها درد میکند و منتظر چنین فرصتی است، با چماقی که از زیر داشبورد بیرون میکشد بهسوی او هجوم میآورد و با یک ضربه دست راننده جوان را میشکند. در این فاصله نخستین مرد مسافر خوابآلوده اتوبوس که پایش را از پلهها پایین گذاشته در اثر برخورد یک وانت به گوشهای پرتاب و در دم کشته میشود! این بار نوبت مأموران پلیسراه و اورژانس است که وارد ماجرا شوند و جنازه مسافر را همراه با راننده جوان که دستش شکسته به بیمارستان برسانند و راننده اتوبوس و شاگرد آن را نیز دستگیر کنند و از شرکت مسافربری جادهای بخواهند تا با اعزام اتوبوس و راننده جدید نسبت به جابه جایی خیل مسافران سرگردان اقدام کند و سه دستگاه ماشین اتوبوس، سواری و وانت را نیز به پارکینگ پاسگاه پلیس ببرند. بهتر است ماجرا را دوباره و چندباره از آغاز تا پایان بخوانیم و صحنهها را یکبهیک پیش خود مجسم کنیم تا متوجه شویم برنده این قمار بزرگ کسی نیست جز وسوسههایی که از آغاز باعث فریب راننده اتوبوس، شاگرد و تعدادی از مسافران میشود و از آنها میخواهد اینگونه وسیله نقلیه کوچکی را که حامل یک خانواده سهنفره است ملعبه تمسخر خود قرار دهند و از سوی دیگر کاسه صبر راننده جوان را لبریز و فراموش کند به چه نیتی عازم بیابان شده و هماکنون همسر و تنها دخترش در کنار او هستند تا در کمال آرامش همه این ماجراهای زشت و زننده را با یک لبخند ساده پاسخ بگوید و سعی نکند وقاحت را با دنائت جواب دهد. زندگی در جامعه امروز صبوری میطلبد و اطاعت بیچونوچرا از قوانین تا اعضای جامعه بتوانند با آرامش کامل در کنار هم زندگی کنند. حالا مجسم کنیم که تنها یکلحظه خام وسوسهها زندگی دهها خانواده را اینگونه به جهنم تبدیل میکند!
ادامه دارد