بیایید تماشا؛ «سینما با پای خودش اومده محله ما»
«چطوری اومد اینجا»، «نمی دونم، فکر کنم خودش اومد»، «نه بابا خودش که پا نداره»، « چرا دیگه این چرخ ها پاهاش هست»، «این آقا که آن گوشه نشسته آوردش»....
به گزارش خبرنگار ایمنا ، از اشراق، پوریا ولی و یا حتی کنار مادی فدک که بیایید میتوانید حرکت مردم به سمت نقطهای خاص را حس کنید که با چهرههایی تعجب برانگیز و کنجکاو به سمت سه راه پوریای ولی میروند. در آنجا سر و صدایی برپاست و بچهها در میانه زمینی خالی در محله جمع شدهاند و بازی میکنند.
هنوز سرها به دنبال چیزی میچرخد و گویا بچهها و بزرگترها منتظر اتفاقی هستند. ناگهان خودرویی با شکل و شمایل عجیب وارد میشود، بالاخره آن چیزی که منتظرش بودند، رسید؛ خودرو پارک میکند و پس از چند دقیقه دری بالا رفته و صفحهای جادویی ظاهر میشود، کودکان غرق در صفحه میشوند، این اولین باری است که در محله و در کنار خانههای خود بر روی پرده نقرهای، جادویی از جنس سینما را میبینند آن هم بدون صف و بلیت. بچهها محو تماشا هستند، ماشینها میایستند، مردم جمع میشوند و این یک ضیافت می شود.
خوشحالی بچهها حتی چهرههای مردمی را که به سختی میخندند کمی باز میکند و شاید این جنب و جوش چند ساعته بتواند آنها را از روزمرگی برهاند. تماشاخانه سیار، پیر و جوان پوریای ولی را جمع کرده است، برخی حتی با تماس به آشنایان خود خبر میدهند که «بیایید سینما آمده است در محله ما» و لحظه به لحظه بر جمعیت افزوده میشود.
تماشاخانه سیار نوآوری این دوره از جشنواره فیلم کودک و نوجوان است؛ این خلاقیت ثابت کرد که جشنواره برای همه است و فقط در یک نقطه از شهر مرکزیت ندارد. بسیاری از بچههای مناطق کمتر برخوردار شهر شاید هیچگاه نتوانند در چهارباغ حاضر شوند، بلیت بخرند و سینما بروند و فیلم ببینند و یا فرصتی برای حضور در جشنواره داشته باشند، اما این تماشاخانه فرصتی است تا همه از جشنواره استفاده کنند.
پرده کنار میرود، ناگهان تمام محله ای که تا لحظاتی پیش از شوق این تماشاخانه صدایش به آسمان بود را سکوتی عجیب می گیرد، برنامه اصلی آغاز شده و نقش خوش خط و خال سینما بر چشم جاری میشود. چشمهای کودکان همچون ستاره های آسمان میدرخشد، تصویری که امروز در ذهن تک تک کودکان و نوجوانان نقش میبندد تبدیل به یکی از بهترین خاطرهها خواهد شد، خاطرهای از جنس فیلم و دوست داشتن، خاطرهای که آن ها را در جشنی بزرگ سهیم میکند.
راننده ای که تماشاخانه را با خود آورده است به جمع مردم محله می پیوندد، در گوشه ای می نشیند و اندکی به تماشاخانه می نگرد و اندکی با افتخار به شادی بچه ها چشم می دوزد و خستگی را از تن به در می کند.
بچه ها می خندند و گاه با تعجب به این تلویزیون بزرگ نگاه می کنند؛ کودکی از پدرش می پرسد «می شود امشب این را به خانه خودمان ببریم» پدر لبخند می زند و می گوید «اینکه خانه ما جا نمی شود»، بچه ها گاه از صندلی بلند می شوند و تا نزدیکی ماشین حمل کننده سینما می روند و باز می گردند گویی می خواهند مطمئن شوند که آنچه از فاصله دور می بینند در واقعیت همان است که از نزدیک لمس می کنند. کنجکاوی و پرسش و پاسخ بچه ها تا پایان فیلم همچنان ادامه دارد «چطوری اومد اینجا؟»، «نمی دونم فکر کنم خودش اومد»، «نه بابا، خودش که پا نداره»، « چرا دیگه این چرخ ها پاهاش هست»، «این آقا که آن گوشه نشسته آوردش»....شب سایه خود را بر سر محله پوریای ولی می کشد و روشنایی سینمای سیار جای خود را به روشنایی چراغ برق های محله می دهد، اما بچه ها هنوز بر صندلی خود نشسته اند و سوال می کنند «باز یک فیلم دیگه نمی گذاره؟»، «چرا اینقدر زود تمام شد؟»، «آقا میشه دوباره روشنش کنی؟»، «بابا اگر ما بریم خونه و فردا برگردیم این هنوز اینجا هست و برامون فیلم می گذاره؟»...