اعترافات تکان دهنده زن خیانتکار و همدستش برای قتل شوهرش
زن جوان که با همدستی یک بلاگر دست به قتل شوهرش زده است در اعترافاتشان قتل را به گردن دیگری می اندازند.
خیانت زنانه این بار در پایتخت صحنه هولناکی را رقم زد. در پرونده خیانت زنانه، مرد تهرانی به قتل رسید. خیانت زنانه وقتی به اوج خود رسید که زن تهرانی همراه پسر جوان اقدام به آتش زدن جسد مرد تهرانی کردند. شروع این پرونده خیانت زنانه با آشنایی زنی با پسر جوان در فضای مجازی آغاز شد که تحقیقات پرونده خیانت زنانه برای شناسایی عمل اصلی جنایت ادامه دارد.
مادر نگران در تحقیقات پلیسی به مأموران گفت: از چند روز قبل پسرم که یک بلاگر است ناپدید شد و هرجایی را که احتمال میدادیم سرکشی کردیم و این در حالی است که عروسم ادعا میکند پسرم به کشور امارات مهاجرت کرده است اما هیچ وقت از پسرم در مورد این مهاجرت حرفی نشنیده بودم.
بازداشت خانم بلاگر معروف در خیانت به همسرش
بدین ترتیب تیمی از مأموران پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس سهرابی برای تحقیقات وارد عمل شدند و کارآگاهان در گام نخست به سراغ خانم بلاگر معروف رفته و وی را هدف تحقیق قرار دادند.
زن جوان در تحقیقات ابتدایی خود را بیگناه میدانست اما وقتی در تناقض گوییهایش گرفتار شد به ناچار لب به سخن باز کرد و در به قتل شوهرش اعتراف کرد.
زن جوان به مأموران گفت: مدتی بود با همسرم که او نیز یک بلاگر است دچار اختلاف شدم و چندی قبل در فضای مجازی اینستاگرام با پسر جوانی که او نیز یک بلاگر است آشنا شدم و در مورد اختلافاتم با او صحبت کردم و تصمیم بر آن شد که مشکل ما را حل کند اما دست به قتل زد و جسد شوهرم را آتش زد.
بازداشت پسر بلاگر در ماجرای قتل و خیانت زنانه
همین کافی بود تا تیمی از کارآگاهان به دستور بازپرس سهرابی برای دستگیری پسر جوان وارد عمل شوند و در یک عملیات غافلگیرانه پسر جوان دستگیر شد و او نیز دست به افشاگری در قتل مرد جوان زد و کارآگاهان با اطلاعات به دست آمد به محل آتش افروزی جسد رفته و موفق به کشف جسد مرد جوان شدند.
تناقض گویی زن و مرد جوان در قتل خیانتکارانه
حامد ۳۵ ساله که سابقه زندان دارد با خونسردی در خصوص جزئیات قتل حرف میزند و همه ماجرا قتل را به گردن ساناز میاندازد.
سابقه داری؟
بله، هفت سال به خاطر گردنبند قاپی زندان بودم.
بعد از آزادی چه کار میکردی؟
در اینستاگرام صفحاتی داشتم و از طریق تبلیغاتی که میکردم پول میگرفتم و به قول معروف کمی برای خودم بلاگر بودم.
چند صفحه اینستاگرامی داشتی؟
۱۰ صفحه.
ساناز میدانست که تو مرد هستی؟
بله. ولی چون همسرم به او شک میکرد مرا با نام سحر صدا میکرد.
چند بار همدیگر را ملاقات کردید؟
سه بار همدیگر را دیدیم.
قرصها را برای چی خریدی؟
نمیدانم، مدتی بود که به من میگفت که میخواهد از دست شوهرش خلاص شود تا اینکه من راضی شدم برایش قرصها را از داروخانه بخرم و جلوی داروخانه قرصها را به او دادم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
بعد از چند ساعت به من پیام داد و خواست تا به خانه اش بروم، شک کردم چون تا به حال مرا به خانه اش دعوت نکرده بود. وقتی وارد خانه شدم چراغها خاموش بود و شوهرش روی زمین افتاده بود که به من گفت او را به قتل برسانم که من گفتم دست به این کار نمی زنم، بعد ساناز با روسری که کنارش بود او را خفه کرد که ناگهان شوهرش تکان خورد و من از ترس با چاقو ۳ ضربه به سمت راست بدنش زدم.
نفر سوم چه کسی بود که وارد خانه شد؟
به غیر از من و ساناز و دخترش هیچ کسی داخل خانه نبود.
جسد را چطور به بیرون انتقال دادی؟
به خانه خالهام که نزدیکی خانه ساناز بود رفتم و ویلچر پسرخالهام را قرض گرفتم و به خانه ساناز رفتم و شوهرش را روی ویلچر گذاشتیم و با هم به پایین خانه آمدیم و من قصد داشتم او را به بیمارستان منتقل کنم اما ساناز اجازه این کار را نداد.
در زمان خروج از ساختمان کسی شما را ندید؟
مدیر ساختمان ما را دید که ساناز ادعا کرد که شوهرش مشروب خورده و حال خوبی ندارد و مرا به عنوان برادرش معرفی کرد.
بعد از قتل کجا رفتی؟
ساناز خواست به یک پمپ بنزین برویم و بعد ۲ گالن ۴ لیتری بنزین خریدیم و خودروی شوهرش را که دست ما بود پر از بنزین کردیم و سپس به یک بیابان اطراف تهران رفته و چند لاستیک ماشین نیز پیدا کردیم.
جسد را چه کسی آتش زد؟
من و دختر ساناز داخل ماشین بودیم که ساناز جسد را بیرون برد و بین لاستیکها قرار داد و سپس چاقو و لباس خونی من و روسری ای که با آن شوهرش را خفه کرده بود آتش زد، من داخل ماشین بودم که ناگهان متوجه آتش سوزی شدم و سپس چند ساعتی در خیابان پرسه زدیم و دوباره از من خواست به محل آتش زدن جسد بازگردیم که از سوخته شدن جسد اطمینان پیدا کند.
دخترش در خودرو حضور داشت؟
بله، او شاهد ماجرا بود که من داخل خودرو بودم.
چرا؟
میخواست ردی از ما به جا نماند، که در محل آتش سوزی جسد ساناز تکههای استخوان ستون فقرات شوهرش را برداشت، مانتویش را در آورد و استخوانها را داخل آن گذاشت و سپس بسته استخوانهای جسد همسرش را داخل صندوق عقب گذاشت و دستور به حرکت داد.
شنیدم تصادف کردی؟
بله، عصبانی شده بودم، مواد کشیده بودم و کم خوابی داشتم که با هم بحث کردم که در جاده ساوه در یک زیرگذر خودرو داخل چالهای افتاد که ساناز به سرعت پیاده شده و استخوانها و قمه شوهرش را برداشت و پشت یک تپه رفت و فکر کنم آنها را دفن کرد و بازگشت.
بعد از قتل با ساناز در ارتباط بودی؟
نه، ساناز ادعا میکرد که دخترش ماجرا را به عمویش گفته و از من خواست که فرار کنم.
قرار بود با هم ازدواج کنید؟
تصمیم بر این بود که بعد از مدتی من، ساناز و دخترش به ترکیه برویم.
ادعاهای عجیب در پرونده قتل شوهر
سحر ۲۹ ساله که در فضای مجازی کارهای تبلیغاتی میکند در ماجرای قتل شوهرش ادعاهایی را مطرح میکند که همه مخالف حرفهای حامد است و تاکید میکند که او شوهرش را کشته در حالی که اصلاً قرار نبوده همسرش به قتل برسد.
با حامد چطور آشنا شدی؟
او با نام سحر بود و من فکر میکردم با یک زن در ارتباطم که در فضای مجازی با هم آشنا شدیم و من با او درددل میکردم و فیلمهای شوهرم را که دخترم را کتک میزد برای او میفرستادم. همسرم ترامادول مصرف میکرد.
شوهرت که ورزشکار بود؟
بله، باشگاه میرفت و ظاهر خودش را حفظ میکرد اما قرص مصرف میکرد و تعادل نداشت.
چند ساله بودی که ازدواج کردی؟
۱۴ سالم بود که ازدواج کردم.
با همسرت چطور آشنا شدی؟
بچه محل بودیم، دو هفته بعد از اینکه با همسرم آشنا شدم به خواستگاری ام آمد و با هم ازدواج کردیم.
شنیدم یک بار طلاق گرفتی؟
بله، دو سال مرا داخل خانه حبس کرده بود که درخواست طلاق دادم و به خانه پدرم رفتم اما شوهرم بعد از یک ماه به جلوی در خانه پدرم آمد و پذیرفت که اشتباه کرده و قول داد که دیگر ما را اذیت نمیکند و زندگی را دوباره شروع میکنیم که من به خانه بازگشتم.
اختلاف داشتی؟
همسرم من و دخترم را کتک میزد.
نقش حامد در این پرونده چه بود؟
من که ابتدا فکر میکردم او سحر نام دارد و تصمیم گرفتیم همسرم را گوش مالی بدهیم که پیشنهاد داد داخل خودروی همسرم مواد مخدر جاساز کنیم و به پلیس خبر بدهیم که من نپذیرفتم و میترسیدم متوجه این کار ما شود.
پس چطور کار به قتل رسید؟
قرار بود همسرم را بیهوش کنیم و او را آرایش کنیم و لباس زیر تنش کنیم و یک تل به سرش بزنیم و سپس از او فیلمبرداری کنیم و تهدیدش کنم اگر یک بار دیگر ما را اذیت کند فیلمش را منتشر میکنم. قرار نبود همسرم به قتل برسد.
قرصها را چه کسی به دست تو رساند؟
سحر گفت شوهرش قرصها را خریده است که من قرصها را از او گرفتم و کمی از قرصها را داخل شربت خاکشیر ریختم اما رنگش تغییر پیدا کرد که به سحر پیامک دادم که رنگ شربت تغییر پیدا کرد و شوهرم خواهد فهمید که من شربت را دور ریختم تعدادی از قرصها همراهم بود که سحر پیامک داد که شوهرش به بهانه کار تبلیغاتی وارد خانه میشود و من مأموریت داشتم قرصها را در اختیارش قرار دهم.
شوهرش را میشناختی؟
وقتی شوهرش که همین حامد است وارد خانه شد در یک لحظه که شوهرم ضبط خانه را روشن کرد قرصها را به دست حامد رساندم و دیگر نمی دانم چه شد اما در یک لحظه دیدم شوهرم که نیمه بیهوش است و حامد تل پارچهای را دور گردن همسرم انداخت و سپس با چاقوی همسرم که روی میز بود چند ضربه به شوهرم زد و من برای دفاع از شوهرم با شیشه روی کمر حامد زدم.
چرا سحر وارد خانهتان نشد؟
سحر میگفت که فرزند معلول دارد و نمیتواند آنها را داخل خانه رها کند و به خانهمان بیاید.
همسرت را چه کسی به قتل رساند.
حامد.
همسرت زنده بود؟
از حامد میخواستم که شوهرم را به بیمارستان برسانیم و به همه می گویم که دعوای خیابانی بود و کاری به تو ندارم اما او حرف گوش نمیکرد و بعد همسرم را به داخل خودرو بردیم و شروع به حرکت کرد.
چه کسی جسد را آتش زد؟
داخل ماشین بودیم که در یک بیابان، حامد شوهرم را از خودرو پیاده کرد و ناگهان من شعلههای آتش را دیدم و متوجه شدم که همسرم را به آتش کشیده است.
فرد دیگری در خانه بود؟
بله، بعد از اینکه همسرم را به قتل رساند حامد به یک مرد معتاد زنگ زد و او با گرفتن پول به حامد کمک کرد و جسد را روی ویلچر انداختند و همسرم را داخل خودرو گذاشتند.
دخترت همراهتان بود؟
بله.
چه حسی داشتی؟
جیغ میکشیدم و ترسیده بودم، حامد میگفت زیاد سرو صدا کنم مرا هم به قتل میرساند و در یک صحنه آنقدر با او بحث کردم که دیدم روی من یکسری استخوان میریزد. التماسش میکردم که کاری با ما نداشته باشد، ۲ روز در خیابان ما را میچرخاند.
چطور تصمیم به اعتراف گرفتی؟
من خانوادهام را اذیت میکردم و از طرف دیگر خانواده همسرم بود که آنها نیز مرا حمایت نمیکردند که تصمیم به اعتراف گرفتم.
چه وقت متوجه شدی حامد همان سحر است؟
بعد از قتل متوجه شدم حامد همان سحر است، در صحنه واژگونی خودرو وقتی جرثقیل آمد به او گفتم میخواهم با سحر صحبت کنم که شروع به خندیدن کرد و تازه فهمیدم همه این ماجراها نقشه بوده است.
تصمیم به قتل داشتی؟
نه، میخواستم شوهرم را ادب کنم، من نمیخواستم شوهرم کشته شود.
عذاب وجدان داری؟
از اینکه همسرم الکی الکی کشته شد عذاب وجدان دارم.
حرف آخر؟
از مسئولان میخواهم که فرزندم را به بهزیستی ببرند و پیش خانواده پدری اش نبرند.
بنا بر این گزارش، ساناز و حامد که قتل را به گردن یکدیگر میاندازند با دستور بازپرس پرونده در اختیار مأموران اداره ۱۰ پلیس آگاهی تهران قرار گرفته اند.