پرتره ناامید زایندهرود
مدتهاست که وقتی زایندهرود باز میشود به دیدارش نمیروم، هیچ آداب و مناسکی برای روزهایی که رودخانه باز است، ندارم. اصلاً همین عبارت مصطلح این سالها، باز بودن رودخانه، آزارم میدهد. مثل این است که از درخشان بودن یا گرم بودن خورشید سخن بگویی؛ چیزی که در ذات خورشید است،
نفیسه قانیان|
اعتراف میکنم که مدتهاست از روی سی و سه پل رد نشدهام؛ پلی که همیشه بیشتر از خواجو و بیشتر از همه پلهای اصفهان دوستش داشتهام و حتی وقتی به تصویرش فکر میکنم آرامش میگیرم. سی و سه پل برای من روزگار کودکی و شبهای تابستانیِ اصفهان است؛ گذر سالهای 18 تا بیست و چند سالگی است؛ ترکیب اساطیری کتاب و پیادهروی و زیادهروی در جدلهای ادبیاتی تا آستانه پل، وقتی آدمها از هم جدا میشدند و به دنیای واقعی برمیگشتند. سی و سه پل برای من تصویر باشکوه و فرهمند سازهای تاریخی-فرهنگی است که هربار انگار، بار اولی است که تماشایش میکنی؛
مدتهاست که وقتی زایندهرود باز میشود به دیدارش نمیروم، هیچ آداب و مناسکی برای روزهایی که رودخانه باز است، ندارم. اصلاً همین عبارت مصطلح این سالها، باز بودن رودخانه، آزارم میدهد. مثل این است که از درخشان بودن یا گرم بودن خورشید سخن بگویی؛ چیزی که در ذات خورشید است، باید باشد و اگر نباشد عجیب است اما حالا عادتمان شده که از باز و بسته بودن یک رودخانه حرف بزنیم و از آن خبر و ارزش خبری بسازیم! زمانی دوستی میگفت که به جای باز و بسته بودن زایندهرود درستتر و بهتر آن است که بگوییم، جریان دارد یا خیر؛ این هم به نظرم اصل ماجرا را عوض نمیکند بلکه نوعی خوشبینی روشنفکرانه و اتفاقاً مضر در خود مستتر دارد؛ خوشبینی مضر از آن جهت که فکر میکنیم با این واژهپردازیها و واژهسازیها رسالتمان را انجام دادهایم، چیزی را تصحیح کردهایم یا قدری از زهر ماجرا کاستهایم؛ اما واقعیت این است که این واژهسازیها از آن جنس که به معتاد بگوییم مصرفکننده و یا به اعتیاد بگوییم سوءمصرف فقط یک پوسته بهتر به ماجرا میدهد اما مشکل لعنتی، آن زیر با همه ابعاد و مصادیقش در جریان است.
مدتهاست تصویر هیجان آدمها برای جریان دوباره زایندهرود آزارم میدهد. چرا کاری نکردیم؟ یا آن قدر که باید نکردیم؟ چرا آینه زایندهرود به یک بستر خشک ترکخورده و خالی تبدیل شد که آدم را به یاد آن قسمت از شعر هوشنگ ابتهاج میاندازد که میگوید: "جهان، چو آبگینه شکستهایست که سرو هم درو شکسته می نمایدت ..."
چرا آدمها باید برای زندهشدن موقت یک جسد، خوشحال باشند و حین همین خوشحالی هم به پیکری که برای زندگی دوبارهاش جشن گرفتهاند، آسیب بزنند! برای باز شدن چندروزه یک رود که از اتفاق و از تلخی روزگار نامش هم زایندهرود است و این روزها فقط با مرگ دمخور است، گِرد رود بیچاره جمع میشوند و ذغال قلیان و پوست چیپس روانهاش می کنند! من این صحنهها را بارها و بارها دیدهام. داستان زایندهرود به جز برای عدهای معدود و اندک، داستان استوری گذاشتن است و پر کردن بخشی از اشتهای صفحات مجازی؛
البته که میدانیم مشکل زایندهرود، مشکل سیاستگذاری و سیاستزدگی در سرنوشت یک رودخانه است. خوب میدانیم که قصه زایندهرود سالهاست به یک مشکل کلان بین چند وزارتخانه تبدیل شده که بین تصمیمگیریهای غیر کارشناسانه و هیجانزدگیهای سیاسی و سلیقهای در رفت و آمد است. اینها را نوشتم چون این روزها، تصویر و موضوع زایندهرود دوباره کارکردهای انتخاباتی خودش را پیدا میکند؛ کمپینها و مطالبهگریهای موقت و یکبار مصرف که هرچه به ایام تبلیغات نزدیکتر میشویم، بیشتر میشود. رود بیچاره، دوباره میشود بستر عکس و فیلم و محتواسازیهای تبلیغاتی و بعد زایندهرود میماند و همان اندک آدمها و معدود گروههای دغدغهمند که امروز و فردای انتخابات حرف و خواستهشان برای احیای این رود مرده را عوض نکردهاند!
زایندهرود عزیز!
"جهان، چو آبگینه شکستهایست
که سرو هم درو شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ
که راه بسته مینمایدت
زمان بیکرانه را
تو با شمار عمر ما مسنج
به پای او دمیست این درنگ درد و رنج.
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ میزند، رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش ..."