آقای رارنده يالا بزن تو دنده!
جشنواره فيلم كودک و نوجوان از آن دست جشنواره هايی است كه مخاطبان آن بی ريا و در عين حال رو راست ترين مخاطبانی هستند كه می توان برای يک جشنواره فرهنگی پيدا كرد. مخاطبانی كه از شوق آمدن پروانه ها به خانه هايشان سر از پا نمی شناسند و هر سال منتظر آمدنش هستند تا هر روز سال بعد، خاطرات شيرين آن را زير لب مزمزه كنند؛ اما چيزی كه هست، هميشه و همواره از ماهی پيش از شروع تا ماهی پس از پايان اين جشنواره، بحث ها و كشاكش های آن تنها در ميان بزرگسالان است و كودكان نقش كمرنگ تری در آن دارند.
جشنواره فيلم كودک و نوجوان از آن دست جشنواره هايی است كه مخاطبان آن بی ريا و در عين حال رو راست ترين مخاطبانی هستند كه می توان برای يک جشنواره فرهنگی پيدا كرد. مخاطبانی كه از شوق آمدن پروانه ها به خانه هايشان سر از پا نمی شناسند و هر سال منتظر آمدنش هستند تا هر روز سال بعد، خاطرات شيرين آن را زير لب مزمزه كنند؛ اما چيزی كه هست، هميشه و همواره از ماهی پيش از شروع تا ماهی پس از پايان اين جشنواره، بحث ها و كشاكش های آن تنها در ميان بزرگسالان است و كودكان نقش كمرنگ تری در آن دارند.
كودكانی كه جامعه هدف این جشنواره هستند و گویا تمامی این بحث ها بر سر حق آنها در چشیدن فیلمهای شیرین بر پرده نقره ای است حال آنكه خود آنها از این كشاكش بی خبرند و نمی دانند كه به نام آنها چه شیرینیهایی به كام دیگران رقم می خورد و مهم هم نیست! چرا كه آنها عاشق این هستند كه پروانه ها روی گل های لاله عباسی خانه های مادر بزرگ هایشان بنشینند و تنها دغدغه شان این است كه مرغان هوا آن پروانه ها را شكار نكنند تا بتوانند این رویا را مانند ما از كودكی هایشان تا سال ها بعد در ذهن هایشان نگاه دارند و آن را به فرزندان خودشان منتقل كنند مانند این گزارش كه از خاطرات پدران شروع می شود و به آرزوی كودكان ختم. محمد علی، هفت ساله است و دست پدرش را محكم گرفته است. پدری كه كودكی هایش را پای تلویزیون دوكاناله آن روزها به عشق روزهای جشنواره گذرانده است. او می گوید:« ما كه بچه بودیم، پدر و مادر هایمان فرصت نمی كردند ما را به جشنواره ببرند. یعنی اصلا چنین چیزهایی برایشان مطرح نبود. آنها گرفتاری ها و مشكلات خودشان را داشتند و صبح تا شب دنبال دوندگی بودند. ما اما تنها دل خوشی مان در طول سال، بعد از آن یک ساعت برنامه كودكی كه صبح و عصر می گذاشت، همین جشنواره فیلم كودک و نوجوان بود كه رسیدنش را از نشستن آن پروانه های بزرگی كه از توی نگاتیو درمی آمدند و سر پل خواجو می نشستند می فهمیدیم و حضورش را هم از تلویزیون می دیدیم.» محمد علی را می نشاند روی پایش و ادامه می دهد:« برای محمد علی تعـــریف كــــرده ام كه ما سر از پا نمی شناختیم چون یک روز كامل می توانستیم بنشــینیم پای تلویزیون و مدام و پشت كله هم برنامه كودک ببینیم و از اتفاق تنها روزی بــود كه هیچ كس كانال تلویزیون را عوض نمی كرد و نمی آمد تا حال ما را خراب كند.» انگار هنوز بچه است. محمد علی از سر و كولش بالا مــی رود و او خنده كنان ادامه می دهد:« ما همین یک روز را مجاز بودیم كه هر موقع كه دل مان می خواهد مشقهایمان را بنویسیم. مادرمان تخمه بو می داد و ماهم یک چادر پهن می كردیم روی فرش و می نشستیم به فیلم دیدن. مجری های برنامه ها بیشتر از ما سر از پا نمی شناختند. شما كم و بیش هم سن و سال منی، باید مدرسه موش ها را یادت باشد!» و من در حالی كه از او خداحافظی می كنم با خودم می اندیشم مگر می شود مدرسه موش ها را فراموش كرد. مجموعه ای كه اوائل دهه 60 به وسیله مرضیه برومند ساخته شد تا كاری كند كه فسقلی های این دهه با میل بیشتری به مدرسه بروند و موفقیتی تكرار نشدنی هم به دست آورد تا آنجا كه پس از مجموعه تلویزیونی اش، برومند را ترغیب کرد که فیلم سینمایی «شهر موشها» را به کارگردانی محمدعلی طالبی و کارگردانی عروســکی خــودش بسازد. فیلمی كه به گفته یكی دیگر از پدران جوان:« آنقدر تعلیق و كشش داشت كه نمی گذاشت آدم راحت بنشیند و قصه را دنبال كند. من هرچه فكرش را می كنم می بینم از آن سال ها تا الآن دیگر هیچ فیلمی به لذت بخشی « مدرسه موش ها» ندیدهام و همین هم باعث شد كه توقع ما از سینمای كودک بالا برود و به همه فیلمی روی خوش نشان ندهیم. نمی دانم باور می كنید یا نه اما آن روزها سینمای كودک كاری می كرد كه حتی پدر و مادر ها هم به هر ضرب و زوری بود بچه هایشان را به سینما می بردند یا كنار آنها پای تلویزیون می نشستند تا فیلم ببینند.» و اگر اندكی انصاف داشته باشیم به آسانی متوجه این موضوع می شویم؛ چرا كه حتی نوجوانان این روزها، اگر چه با دنیای سرشاری به نام «اینترنت» سر و كار دارند؛ اما مثل كامران 16 ساله كه خوره سریال و بازی های كامپیوتری است، معتقدند كه آن روزها:« نوستالژی حرف اول را می زده است. چیزی كه این روزها نه تنها در فیلم و سینما، بلكه توی كل زندگی پیدا نمی شود و در واقع آدم با این چیزها «حال» نمی كند. شما بیا و همین مجموعههای كلاه قرمزی را ببین كه از توی سینمای دهه 70 كشیده شد توی تلویزیون و ببین كه چه بازخوردی هم داشت!» و كی یادش می رود خلاقیت های بی پایان « دنیا فنی زاده» را وقتی توی اتوبوس فریاد می زد:« آقای راننده! آقای راننده! یالا بزن تودنده، برو به سمت تهرون می خوام برم تلویزیون!» و انگار كه دسته دسته دلهای ما بچه های دهه شصت را با خودش به تهرون و به تلویزیون و به سینما می برد تا توی زمان سفر كنیم و برویم به تماشای «دزد عروســـکها» با آن ترانه معروف « آهای ننه، من گشـــنمه» كه یكی از ماندگارترین فیلم های سینمای كودک ایران است و اگرچه در جشنواره كودک سال 69 جایزه ای را به خود اختصاص نداد؛ اما توانست با فروش 24 میلیون تومانی خودش بر صدر فیلم های آن سال بنشیند.