یاد باد این روزگاران

یادداشت نیمه‌کاره‌ام درباره گل‌وگیاه است؛ اما اصلا توان نوشتن و تمام‌کردنش را امروز و این چند روز ندارم. از گل‌وگیاه بنویسم آن هم در این روزها؟!

یاد باد این روزگاران

یادداشت نیمه‌کاره‌ام درباره گل‌وگیاه است؛ اما اصلا توان نوشتن و تمام‌کردنش را امروز و این چند روز ندارم. از گل‌وگیاه بنویسم آن هم در این روزها؟! چند ماهی می‌شود که سوژه‌ها را یادداشت می‌کنم؛ اما انگیزه‌ای برای پیگیری و نوشتن از آنها نیست. آدم‌های سوژه‌ها هم حال‌وحوصله ندارند. هوا هم که بی‌دل‌و‌دماغ‌تر از همه آن‌قدر گرفته و کثیف است که رفتن بیرون و تنفس آن که دیگر اسمش را باید سم گذاشت، آدم را بیشتر خانه‌نشین می‌کند.
شخصیت‌ بعضی از گزارش‌های سال‌های قبل در ذهنم می‌آیند و می‌روند. حالا چه می‌کنند؟ حالشان خوب است و کار می‌کنند؟ زیاد این فکر را کش نمی‌دهم. اما یکی‌شان بیشتر در ذهنم پرسه می‌زند. سعید کیانی، پسر جوان هنرمند، باانگیزه و خلاقی که سال‌ها پیش برای گزارشی به کارگاهشان در خانه تاریخی جواهری در خیابان ابن‌سینا رفتم. او با پدر و برادر بزرگش فلزکاری می‌کردند و زیباترین و ظریف‌ترین مجسمه‌ها را می‌آفریدند.
پدر مشغول ساختن قفل بود و صادق بازوبند می‌ساخت و سعید تبرزین. هر سه درحالی‌که به بازی دست و ابزار و موسیقی آن گوش سپرده بودند در اندیشه ایده‌ای نو برای آفرینش اثری دیگر بودند. یک‌بار دیگر هم بعد از آن به خانه تاریخی جواهری رفتم؛ اما این بار برای گزارشی از برنامه موسیقی که گروه «پیام هنر»، جمعی از کودکان مبتلا به سرطان که حالشان با کمک موسیقی استادشان بهرنگ کوفگر بهتر شده بود و حالا سال‌های زیادی است که با سازشان امید را به مردم هدیه می‌دهند. آن عصر پاییزی سال 94 آمده بودند به خانه تاریخی جواهری و در آن غروب خنک می‌نواختند و می‌خواندند و فضایی دل‌انگیز آفریدند که هنوز هم حس و حال آن در خاطرم مانده است. سعید کیانی هنرمند هم که از بانیان برگزاری این برنامه بود، پرشور و سرزنده به این‌طرف و آن طرف می‌رفت و پذیرایی می‌کرد. بعد از آن، او و برادر و پدر هنرمندش را دیگر ندیدم. گاهی زنگ می‌زد و هنرمندی را معرفی می‌کرد برای گرفتن گزارش از او. من هم گاهی سؤالی برایم پیش می‌آمد که می‌دانستم او می‌تواند کمک کند تماس می‌گرفتم و او باکمال‌میل همکاری می‌کرد. سال 98 بود که یکی از دوستان روزنامه‌نگار خبر داد که هنرمند جوان تصادف کرد و از دنیا رفت. چند بار خواستم تا به پدر و برادرش زنگ بزنم و تسلیت بگویم اما نتوانستم. از آن سال گاهی این هنرمند جوان و خلاق به ذهنم می‌آید اما نمی‌دانم چرا این چند روز بیشتر در خاطرم پرسه می‌زند. نام و یاد همه هنرمندان جوان و باانگیزه وطنم که رفتند و می‌روند و آنانی که هستند برای آفرینش فرداهای زیبا و خوش، گرامی باد و جاودان.

ارسال نظر