
خبرنگاران: حقیقتنویسان فراموششده
بیانیهای از دل زخم، از زبان قلم به نام حقیقتی که هرگز تیتر نشد.

اصفهان امروز_شهرزاد فلاح:
بیانیهای از دل زخم، از زبان قلم
به نام حقیقتی که هرگز تیتر نشد.
من خبرنگارم. اما نه فقط یک خبرنگار.
من یک دخترم، وارث دوربینی که چهلودو سال روایتگر درد، جنگ، سیل، بحران و واقعیت بود. پدری دارم که هر عکسش یک صفحه از تاریخ این سرزمین است. من با نفسهای اضطرابی مادرم، با شبهای مأموریتی که پایان نداشت، و با تیترهایی که جای خواب قصه شبم بودند بزرگ شدم.
حالا این حرفه ارث من است؛ نه از جنس ملک و مال، که از جنس زخم، تعهد، تنهایی و عشق. من خبرنگار شدم چون نتوانستم نادیده بگیرم. چون از کودکی دیدم که چگونه یک تصویر، یک گزارش، میتواند جهان کسی را تکان دهد؛ اما کسی جهان ما را ندید.
یک روز از ماست، اما باقی سال از آنِ وعدههاست
ما خبرنگاران ۳۶۵ روز سال، تیتر میزنیم، تصویر میسازیم، بحران روایت میکنیم، خبر میگیریم و حقیقت را بلند میگوییم.
اما تنها یک روز از سال تقویم از آن ماست.
در آن یک روز، مسئولان لبخند میزنند، وعده میدهند، عکس یادگاری میگیرند، و لوح تقدیر پخش میکنند.
و فردای آن روز، ما میمانیم با همان قلم، همان دوربین، همان بیقراردادی، همان بیبیمهگی، همان اضطراب فردا.
وعدههایی که میدهند از همان جنساند که سال قبل دادند:
حق مسکن، بیمه خبرنگاری، امنیت شغلی، صندوق حمایت، شفافسازی قراردادها، رتبهبندی حرفهای...
وعدههایی که نه در واقعیت، که فقط در قاب عکسها حضور دارند.
ما، آوارههای رسمی رسانهایم
امروز در یک تحریریهایم، فردا شاید روزنامه بسته شود.
با یک تیتر، با یک گزارش، با یک حقیقت تلخ.
و ما، باز باید کوچ کنیم.
بدون قرارداد رسمی، بدون سابقه بیمه، بدون حتی امید به بازگشت.
ما کوچنشینان رسانهایم. آواره بین تحریریهها، بین سایتها، بین روزنامههایی که گاه جانمان را فدای حیاتشان میکنیم، اما عمرشان از عمر یک وعده کوتاهتر است.
خبرنگاری یعنی کار در میدان مین، بدون کلاه ایمنی
ما خبرنگاریم، اما مثل معدنچی در عمق بحران فرومیرویم.
اما نه با کلاه ایمنی، نه با دستمزد سختی کار، نه با بیمه.
فقط با قلم.
فقط با دوربین شخصی.
فقط با دل و جان.
ما در دل بحرانها میرویم؛ سیل، زلزله، جنگ، خیابان، تحریم، تورم.
اما هیچکس در دل ما نمیآید.
ما ثبت میکنیم، اما هیچکس درد ما را ثبت نمیکند.
زخمهایی که تیتر نمیشوند
ما نوشتیم از کارگران معترض، از معلمان بیحقوق، از مادران داغدیده، از خیابانهای پر ترافیک.
ما صدای جامعه بودیم.
اما صدای ما که شد؟
چهکسی تیتر زد:
«خبرنگاری که پول ویزیت نداشت»؟
«دختری که ارثش یک دوربین شکسته بود»؟
«خبرنگاری که ماهها حقوق نگرفت، اما باز هم نوشت»؟
ما گزارش کردیم، ولی هیچکس از ما گزارشی ننوشت.
آنچه ما میخواهیم، حق است؛ نه لطف
ما نه ترحم میخواهیم، نه لطف، نه هدیه.
ما حقوقمان را میخواهیم:
حقوق ثابت و پایه، مطابق با هزینه زندگی
بیمهای کامل، بدون تبعیض بین رسمی و حقالتحریر
حق مسکن واقعی، نه فقط وعدهای در قالب تیتر
امنیت شغلی، برای آنها که با صداقت نوشتند و حذف شدند
احترام حرفهای؛ نه صرفاً در روز خبرنگار
ما انسانیم، نه ماشین تولید محتوا
ما هم فرزند داریم.
ما هم اجارهخانه داریم.
ما هم مریض میشویم.
ما هم روانمان فرسوده میشود از دیدن هزار بحران و نوشتن از آن.
اما هیچ حمایت روانی، مالی یا صنفی نیست.
بیشتر ما حتی هزینه مشاوره رواندرمانی نداریم.
در تحریریهها، صدای خنده کمتر از صدای آه است.
ما نای خندیدن نداریم. اما باز مینویسیم.
ما هنوز هستیم، چون نمیتوانیم نباشیم
با همه این زخمها، با همه این نادیدهگرفتنها، ما هنوز هستیم.
چون اگر ما ننویسیم، حقیقت دفن میشود.
ما صدای مردمی هستیم که سالهاست فریادشان در هیاهو گم شده.
و اگر قرار است کسی بایستد، ما میایستیم. حتی اگر خمیده، حتی اگر زخمی، حتی اگر تنها.
ما، صدای خاموش حقیقتیم
ما فراموش شدگان عرصهایم که خود وظیفهمان «یادآوری» است.
ما تیتر میزنیم، اما خودمان هرگز تیتر نمیشویم.
ما بحران را روایت میکنیم، اما بحران خودمان بیروایت مانده.
و این بیانیه، فقط برای نوشتن نیست؛ برای فریاد است.
خواسته ما روشن است:
اجرای واقعی بیمه خبرنگاری برای همه، نه فقط رسمیها
تصویب فوری حداقل حقوق خبرنگاران برابر با نرخ تورم
نظارت بر پرداخت منظم و بهموقع حقالتحریرها
تشکیل صندوق حمایت از خبرنگاران آسیبدیده و بیکار
رسمیت دادن به شغل خبرنگاری در قوانین کار
پایان دادن به سیاست عکس و لوح و وعده
و در پایان…
ما دختریم. مادریم. پدریم. خبرنگاریم.
نه ربات تولید محتوا، نه ابزار تبلیغات.
ما صاحبان یک حرفهایم که با جان، نه فقط با قلم، زنده نگه داشته شده.
و این بیانیه، سندی است برای ثبت مظلومیتی که هرگز تیتر نشد.
از طرف:
دختری از نسل خبرنگاران،
وارث دوربین یک عکاس خبری،
و فریاد خاموش صدها خبرنگار بیقرارداد، بیبیمه، بیپناه.