همه مثل من خوششانس نیستند که زنده بمانند
«من اگر میدانستم ١٣ سال تاوان یک لحظه را میدهم و حتی ممکن است جانم را پای آن بدهم، هیچ وقت آن چاقو را برنمیداشتم. الان هم که آزاد شدهام هنوز تاوان میدهم و در خانواده خودم غریبهام. بزرگترین چیزها را از دست دادهام. باید جای من باشید تا بدانید چه میگویم. من در زندان دیدم یکی سر اینکه چه کسی مسافر را زودتر سوار کند یا یک دقیقه زودتر سر عابربانک برود، یکی را کشت و قصاص شد... همه مثل من خوششانس نیستند که زنده بمانند.»
«من اگر میدانستم ١٣ سال تاوان یک لحظه را میدهم و حتی ممکن است جانم را پای آن بدهم، هیچ وقت آن چاقو را برنمیداشتم. الان هم که آزاد شدهام هنوز تاوان میدهم و در خانواده خودم غریبهام. بزرگترین چیزها را از دست دادهام. باید جای من باشید تا بدانید چه میگویم. من در زندان دیدم یکی سر اینکه چه کسی مسافر را زودتر سوار کند یا یک دقیقه زودتر سر عابربانک برود، یکی را کشت و قصاص شد... همه مثل من خوششانس نیستند که زنده بمانند.»
جوان ٢٩سالهای که تا چند ماه قبل زیر تیغ بود و اکنون بیشتر از یک ماه است که پس از ١٣ سال از زندان آزاد شده، ماجرای قتل و آزادیاش را توضیح داد. او میگوید با این که نجات پیدا کرده اما حتی با خانوادهاش هم غریبه است.
در ادامه مصاحبه با او را بخوانید:
ماجرای روز قتل را تعریف کن!
آن روز صبح مدرسه و بعد هم سر کار رفته بودم. یادم هست آن روز شنبه بود و از سر کار آمده بودم. دیدم عدهای جلوی خانه ما جمع شدهاند و میپرسند چه کسی اینجا خاک ریخته است. من که رسیدم، گفتم من ریختهام. چون کوچه ما آسفالت نبود و چاله زیاد داشت، من خاکریزی کرده بودم تا صاف شود. یادم نیست آنها به چه اعتراض داشتند اما یادم هست بد و بیراه گفتند. فقط مادر و دو خواهر و زنداداشم خانه بودند. مردم میانجیگری کردند و موقتا ماجرا تمام شد اما آنهایی که با من دعوا کرده بودند، زنگ زدند به فامیلهایشان که بیایند و دوباره درگیری اتفاق افتاد و بعد فهمیدم مقتول را که قصد میانجیگری داشت، کشتهام. آن موقع بود که خودم را معرفی کردم.
کلاس چندم بودی؟ شغلت چه بود؟ مقتول را میشناختی؟
کلاس سوم راهنمایی بودم. کارگری میکردم که کمکخرج باشم. مقتول همسایه ما بود ولی با او مشکلی نداشتم و آن روز هم برای میانجیگری وارد ماجرا شد.
در این مدت که زندان بودی، چه میکردی؟
شش، هفت دور قرآن را خواندم چون آرامش میداد. کتاب میخواندم و در کلاسهای فنی و حرفهای مشبک، جوشکاری و خیاطی یاد گرفتم. ورزش هم میکردم که هم برای روحیه خوب بود و هم سرگرمی.
در جلسه دادگاه به خانواده مقتول چه گفتی؟
من و مادرم آنجا از خانواده مقتول خواهش کردیم و گفتیم میدانیم که قابل جبران نیست. شما عزیزترین کس خود را از دست دادهاید اما با قصاص من که پسر، پدر و همسر شما زنده نمیشود. اگر با کشتن من زنده میشود، اشکال ندارد.
پای دار هم رفتهای. آن روز چه گذشت که اولیای دم به تو مهلت دادند؟
گفتم که پشیمانم. به خاطر خدا ببخشید! آن روز سه نفر بودیم که جرم آنها هم قتل بود اما پرونده آنها ربطی به من نداشت. آنجا رئیس زندان و انجمن خیران امام علی(ع) بودند و از هر سه خانواده اولیای دم خواهش میکردند. دست آخر آن دو نفر قصاص شدند و من تنها به سلول بازگشتم. رئیس زندان برای هر سه ما خواهش میکرد اما وقتی دید که آن دو خانواده دیگر کوتاه نمیآیند، به اولیای دم من گفت این متهم تغییر کرده و در این ١٣ سال اصلاح شده است. در نهایت اولیای دم یک ماه مهلت دادند تا پول را فراهم کنیم. بعد از آن شما هم در روزنامه ماجرای من را منتشر کردید و خیران امام علی(ع) هم خیلی کمک کردند.
در شب آخر قبل از آن که پای چوبه دار بروی، در انفرادی بودی؟
نه، شب آخر ما سه نفر با هم بودیم. چون زندان شلوغ بود، ما سه نفر را در انفرادی نینداختند. گفتند این جوری بهتر است و شاید بهتر بگذرد.
آن شب تا صبح چه کردید؟
کاغذ و خودکار به ما دادند و تا صبح به خودم و خانوادهام فکر کردم چون برای آنها هم که بیرون بودند زندگی فرقی با زندان نداشت و من برای آنها پسر خوبی نبودم. از پدر و مادرم و رئیس زندان و قاضی پرونده حلالیت خواستم و نوشتم که اگر اعدام شوم هم حقم است.
همیشه چاقو در جیبت میگذاشتی؟
نه من اصولا چاقو در جیبم نمیگذاشتم. شغل ما دامداری است و همیشه یک چاقو دم دست است که اگر بز و گوسفندان داشتند تلف میشدند آنها را سر ببریم. روز دعوا هم بعد از آن که چوب من را از دستم گرفتند، رفتم توی حیاط و دیدم چاقو لب پنجره است. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. این در حالی است که طرفهای من چاقو و قمه برای دعوا داشتند که من را هم زخمی کردند.
اهل دعوا بودی؟
نه اصلا اهل دعوا نبودم. میتوانید از کسانی که من را میشناسند، بپرسید.
توصیهات به افرادی که ممکن است اهل دعوا باشند و ماجرای تو را بخوانند، چیست؟
توصیه میکنم زود از کوره درنروند. وقتی یک لحظه ناراحتاند و کسی حرف میزند، سرشان را بیندازند پایین و بروند. ممکن است تقصیر آنها هم نباشد اما وقتی کسی کشته شود، دیگر به این حرفها کاری ندارند و در یک لحظه بلای جان خودشان و دیگران میشوند. اصلا چاقو را از خودشان دور کنند. من اگر میدانستم ١٣ سال تاوان یک لحظه را میدهم و حتی ممکن است جانم را پای آن بدهم، هیچ وقت آن چاقو را برنمیداشتم. الان هم که آزاد شدهام هنوز تاوان میدهم و در خانواده خودم غریبهام. بزرگترین چیزها را از دست دادهام. باید جای من باشید تا بدانید چه میگویم. من در زندان دیدم یکی سر این که چه کسی مسافر را زودتر سوار کند، یا یک دقیقه زودتر سر عابربانک برود، یکی را کشت و قصاص شد. به نظر من اصلا اشکال ندارد بگویند فلانی ترسید و فرار کرد تا این که دعوا کنند و یکی کشته شود و خودشان هم به احتمال زیاد قصاص شوند. همه مثل من خوششانس نیستند که زنده بمانند.
در این ١٣ سال که زندان بودی، چند نفر را دیدی که قصاص نشوند؟
خیلی هم پیش میآمد که قصاص نمیشدند. شاید ٢٠٠ یا ٣٠٠ نفر قصاص شدند فقط سالی دو، سه نفر بخشیده میشدند ولی قصاص تا دلت بخواهد دیدم.
جوابت به آنها که میگویند از کجا معلوم اگر قاتلان قصاص نشوند، باز هم آدم نکشند، چیست؟
میگویم ممکن است خود آن فردی که این حرف را میزند، قاتل شود. هیچکس ذاتا قاتل نیست. البته حساب قتلهای برنامهریزیشده جداست اما همه افراد ممکن است که در یک لحظه یکی را هل بدهند و سرش به جایی بخورد و بمیرد. من و بسیاری از ما که قصاص نمیشویم، به خاطر حادثه قاتل شدیم و لازم است با ما همدردی شود. اشتباه کردیم و خودمان هم میدانیم. به ما سرکوفت نزنید و رهایمان کنید! خودمان به اندازه کافی اذیت شدهایم و تاوان میدهیم. من اگر فکر میکردم که به خاطر این کار حتی یک ساعت ممکن است زندان بروم، هرگز این کار را نمیکردم؛ حالا که ١٣ سال زندان بودم.
چه مدت است آزاد شدهای و در این مدت چه کردهای؟
الان حدود ٤٦ روز است که آزاد شدهام. بعد از زلزله به کرمانشاه رفتم و مجانی به مردم کمک کردم. بیشتر از یک هفته آنجا بودم و از ساعت شش صبح تا ١٢ شب هر کاری که از دستم برمیآمد، کردم. دوستانم در «جوانرود» بودند و من به «کلاتباباجانی» رفتم و هیچ کم نگذاشتم و اصلا هم یک لحظه خسته نشدم. الان هم راضی هستم و دوباره هم میخواهم بروم.
برای آیندهات چه فکری کردهای؟
در این چهلوچند روز به آبادان رفتم شاید بتوانم کاری پیدا کنم که متأسفانه نشد و به خرمآباد برگشتم و گفتند باید کارت پایانخدمت داشته باشم. نمیدانم معاف هستم یا نه باید دنبالش بروم. اگر قرار باشد که سربازی بروم، بیشتر از این عقب میافتم. من از ١٧سالگی زندان بودم و الان ٢٩ سال دارم. علاوه بر آن یکسریها هم میگفتند کار به سابقهدار نمیدهند. به خدا دست من کج نیست. اگر کسی من را استخدام کند، اولین خطایی که از من دید اخراجم کند. خانوادهام برای آزادی من وام گرفتهاند و باید حداقل کار کنم که بتوانم آن را بدهم نه که زندهام هم برای خانواده دردسر باشد. بعد هم میخواهم کمکدست مادر و پدرم باشم که الان پیر شدهاند و بعد به زندگیام سروسامان بدهم و ازدواج کنم.
با تجربهای که داری باز هم در درگیری شرکت میکنی؟
نه به هیچ عنوان. اگر کتک هم بخورم یا کشته شوم، فقط از خودم دفاع میکنم و کسی را نمیزنم.
در این مدت که آزاد شدهای، دعوایی دیدهای و واکنشات چه بوده؟
نه در این مدت دعوا ندیدهام اما فکر میکنم بروم میانجیگری کنم.
میدانی که افراد زیادی با مبالغ مختلف برای نجات جان تو تلاش کردند. اگر یکی از آنها را ببینی چه چیزی میگویی؟
دستشان را میبوسم، قول میدهم سنگتمام بگذارم و کاری کنم که از کارشان پشیمان نشوند. میخواهم زندگی جدیدی بسازم اما هنوز به کمک نیاز دارم. خواهش میکنم به من اطمینان کنید! آن حادثه یک اشتباه بود و قول میدهم از اطمینان پشیمان نشوید. الان به شغل نیاز دارم. جوشکاری، مشبک و خیاطی بلدم ولی هر کاری که باشد انجام میدهم. فقط میخواهم درآمد حلال داشته باشم. الان دارم دیوانه میشوم و حتی بلد نیستم با موبایل کار کنم و گاهی خانوادهام نگرانم میشوند که گم نشوم.
الان که آزاد شدهای، به این فکر میکنی که به دیگرانی که شرایطی مشابه خودت دارند و زیر تیغ هستند، کمک کنی؟
اتفاقا همین امروز یک مورد در تلگرام دیدم که مردی سر قتل ناموسی همسر خود را کشته و دخترش هشت ماهه بوده و الان هشت سال دارد. دخترش کمک خواسته بود، میخواستم پول بریزم، بلد نبودم. منتظرم شب برادر کوچکم بیاید و به شمارهحسابش پول بریزم. قول میدهم تا هر وقت هم که نفس بکشم هر کاری از دستم بربیاید انجام دهم.»
منبع: روزنامه شرق