نرگس کلباسی: انگلیس رهایم کرد اما ایران ناجیام شد
چند ماهی از زمانی که نام نرگس کلباسی به عنوان یک ایرانی که در هندوستان به قتل یک کودک متهم شده بود در فضای مجازی میگذرد ولی دوسالی بود که او با فکر این اتهام شب را به صبح و صبح را به شب میرساند. هرچند هنوز روزهای تلخ گذشته بر بخشی از وجودش سایه افکنده ولی او امروز خود را امیدوارتر از گذشته میداند و خوشحال از آشتی با کشوری است که در آن متولد شده بود ولی تا چندی پیش خاطرات خوبی از آن در ذهن نداشت. نرگس میگوید خوشحال است که ایران ناجی او در این پرونده ناجوانمردانه بوده و میخواهد زمان بیشتری را صرف آشنایی با وطن داشته باشد و پس از بازیابی خود با تصمیمی منطقی مجدد به کودکان البته این بار کودکان ایرانی کمک کند.
نرگس کلباسی اشتری در گفتوگو با ایسنا از روزهایی میگوید که تلاشهایش برای اثبات بیگناهی به بنبست میخورد. منطقهای دور افتاده در هند که در بدو ورود آن جا را محرومترین منطقه میدانست و میخواست کودکانش را از فقر فرهنگی و مادی نجات دهد، به زندانی برای او تبدیل شده بود.
او گفت اولین جرقههای آزادی از این زندان برایش روزی زده شد که ماشین سرکنسولگری به حیاط خانهاش وارد شد و پس از آن توانست با محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران دیدار کند .
قبلا گفته بودید به واسطه کودکی سختی که پشت سرگذاشتید تلاش میکردید تا شرایط مناسبتری برای کودکانی فراهم کنید که مانند شما پدر و مادر خود را از دست داده اند. درست است؟
بله خیلی سخت است که در دوران کودکی والدین خود ر ا از دست بدهید و در کشوری با زبان غریب باشید. من همیشه فکر می کردم بچه های زیادی مثل من هستند که علاوه براین شرایط وضعیت مالی خوبی هم ندارند و به همین دلیل دوست داشتم وقتی بزرگ میشوم بدترین جا و فقیرترین منطقه را پیدا کرده و به بچههای آنجا کمک کنم.
پس از چند سال به ایران بازگشتید؟
پس از 13 سال به ایران بازگشتم و آخرین بار که به ایران آمدم 16 ساله بودم.
موضوع شما یکی از مهمترین و کم سابقه ترین موضوعات مربوط به پیگیری سرنوشت یک تبعه ایرانی در خارج از کشور بوده است که از سوی دستگاه دیپلماسی کشورمان پیگیری شد و در سطح وسیع رسانهای بازتاب داشت و در نهایت به نتیجه رسید. برداشت شما از ورود وزارت امور خارجه ایران به موضوع حقوقی شما چیست؟
این بازمیگردد به مردم ایران. حتی انگلیس هم از پرونده من با خبر بود ولی اگر مردم انگلیس هم مثل ایرانی ها این قدر عاطفی بودند و آن قدر که مردم در ایران درباره من نوشتند مردم انگلیس هم می نوشتند شاید دولت آنها هم زودتر پیگیری میکرد. پیگیری مردم بود که باعث شد پرونده من آنقدر مطرح شود.
شما گفته بودید که یک بار نمایندهای از طرف انگلیس درحال گذر از منطقه اسکان شما بوده که به دیدنتان میآید. این دیدار چطور بود و چه نتیجهای داشت؟
این موضوع مربوط به آخر پرونده من میشود. از دو سال قبل به دولت انگلیس اعلام کرده بودم که در هند با چنین مسئلهای روبه رو هستم . من در کنسولگری به سر می بردم. پرونده به جایی رسیده بود که دیگر برای خودشان بد بود. اصلا احساس نمیکردم برای من آمده است بلکه بیشتر برای حفظ آبروی خودشان بود که البته تا لحظه آخر هم هیچ کمکی به من نکردند.
علاوه بر بازیگرها و هنرمندان که به ویژه در فستیوالی در هند از شما حمایت کردند و در حالی که انگلستان پاسخی به درخواستهای شما نداد دستگاه دیپلماسی ایران کمک های زیادی به شما کرد. نقش دستگاه دیپلماسی و شخص آقای ظریف در حل این پرونده را چطور دیدید؟
از روزی که کنسولگری ایران در حیدرآباد به پرونده وارد شد همه چیز تغییر کرد . دادگاهها بهتر و سر وقت برگزار می شد. از آن روز به بعد هر جلسهای که داشتم از سرکنسولگری همراه من می آمدند. با این که در دادگاه خیلی اذیت می کردند ولی من دیگر تنها نبودم و نمایندههای ایران کمک زیادی به من کرده و بار بزرگی را از روی دوش من برداشتند.
نرگس درحالی که کمی احساساتی شده بود گفت که آقای ظریف خیلی راحت می توانست بگوید که با من دیدار نمیکند ولی در سفری که به هند داشت متوجه حضورشان شدم و او هم به درخواست من برای دیدار پاسخ مثبت داد و این برای من یک شانس بود. وقتی با آقای ظریف دیدار کردم حس می کردم با یکی از بستگان نزدیکم مثل دایی یا حتی برادرم صحبت میکنم. برخورد بسیار گرمی با من داشتند و به من گفتند اگر راحت تر هستید به انگلیسی با من صحبت کن که این رفتار برایم خیلی آرامش بخش بود.از همان روز دیدار به خودم گفتم وقتی یک چنین فرصتی به من دادند پس تا آخر ماجرا همراه من خواهند بود و رهایم نخواهند کرد. ایران مرتب حمایت های خود از من را بیشتر میکرد و از همه لحاظ به من کمک می کردند و دلیل آن هم این بود که واقعا پرونده مسخرهای بود و هر کس که آن را میخواند متوجه مسخره بودنش می شد.پرونده در شهر کوچکی از هند تشکیل شده بود و به همین دلیل فکر می کردم کسی متوجهاش نمی شود؛ ولی سرکنسولگری با اطلاع از موضوع پیگیر آن شد و در نهایت واقعا ایران پیروز شد و این خیلی خوب بود چرا که نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر پرونده من رسانهای شده بود و نظر
بسیاری در رابطه با ایران تغییر کرد.
فکر می کنید چه عاملی توجه بیشتر را به پرونده شما جلب کرد؟
شاید اگر دو تابعیتی نبودم موضوع من آنقدر برای همه جالب نمیشد. نکته قابل توجه در رابطه با پرونده من این بود که یک تابعیتم مربوط به کشوری میشد که همواره ادعاهای زیادی در خصوص شهروندانش دارد. در حالی که ایران به طرف من آمد و توانست پرونده من را به نتیجه برساند .کنسولگری ایران در حیدرآباد نزد من آمد و فکر میکنم این اقدام آنها برای حمایت از من هم به واسطه کار و حرفه آنها بود و هم بعد انسانی داشت. آنها به دیدن من آمده و شرایط زندگی بچههای من را دیدند و پس از آن با قدرت بیشتری پشتم بودند و از همه لحاظ به من کمک کردند.
بعد از پایان پرونده هم از طرف انگلستان تماسی با شما گرفته نشد؟
خیلی خنده دار است که دو هفته پیش ایمیلی از طرف انگلستان دریافت کردم که به من میگفت اگر برای تمدید ویزای اقامت در هند به کمک نیاز دارید ما هستیم. یعنی پیامی با این مضمون زمانی به دست من رسید که پرونده من تمام شده و من هندوستان را ترک کردم. به نظرم اطلاعات آنها به روز نیست.
وضعیت فعلی بنیاد پریشان چطور است؟ این بنیاد در حال حاضر چطور اداره میشود و آیا برنامهای برای مدیریت آن در آینده دارید؟
دوستانم همچنان هستند و آن را مدیریت میکنند. تا حدودی از دور من هم بر امور نظارت دارم ولی در نظر دارم در آینده از مدیریت آن کنار بروم.
با توجه به اینکه گفته بودید پس از اتمام پرونده به ایران آمده و مدتی را برای بازیابی خود صرف میکنید آیا برنامهای برای آینده در نظر گرفتهاید یا در حال استراحت هستید؟
نرگس در حالی که کمی به فکر فرو میرود گفت که فعلا قصدی برای برنامهریزی ندارم. بیشتر میخواهم با ایران آشنا شده، کمی در ایران بگردم و تصمیم ندارم خیلی زود و با عجله تصمیم بگیرم. کمی بهتر که شدم بعد تصمیم میگیرم.
آیا بعد از بازگشت به ایران از سوی خیرین پیشنهاد همکاری داشته اید؟
افراد زیادی هستند ولی من در این شرایط نمیتوانم تصمیم بگیرم و به زمانی برای بازیابی نیاز دارم و فرصتی هم برای مرور خود می خواهم. (درحالکی که بغض دارد)حتی الان هم بعضی شبها از خواب پریده و فکر میکنم در هند هستم. بدنم سرد شده و عرق میکنم. هر کسی باشد در چنین شرایطی فرصت لازم دارد تا خود را پیدا کند.
در هندوستان تعدادی از دانشجویان و برخی از جوانها از شما حمایت و حتی تجمع کردند. زمان خروج فرصت خداحافظی با آنها و یا دوستانتان را داشتید؟
من روزهای آخر تمام مدت در سرکنسولگری بودم. روز تولدم هم در آنجا گذراندم. شرایط به جایی رسیده بود که دیگر اصلا امنیت نداشتم که به جایی بروم و بتوانم با کسی دیدار کنم. به محض پایان پرونده جنگ تازهای شروع شد و آن این بود به من اجازه خروج بدهند و تا لحظه آخر حتی در فرودگاه هم احساس میکردیم مانعم میشوند یا بالاخره یک چیزی به من میگویند. به همین دلیل اصلا شرایطی نداشتم که کسی را ببینم.
پرونده شما براساس ادعای قتل یک کودک تشکیل شده بود، درحالی که هیچ جسدی در میان نبود؛ اما چنین روند طولانی در رابطه با آن طی شد. آیا در نهایت دادگاه هند در این زمینه پاسخی به شما داد؟
شما باید بدانید در روستایی که من در آن به سر می بردم قانون به شکلی که در ذهن ما نقش بسته وجود نداشت. اتاقی بسیار کوچک که سگهای ولگرد کف زمین و سایر حیوانات در اطرافش وجود داشتند درواقع همان دادگاهی بود که به پرونده من رسیدگی میکرد. باید داستان من را این طوری در نظر بگیرید و در چنین جایی نباید انتظار داشته باشید که امور بر اساس قانون و منطبق بر قوانین نوشته شده پیش بروند.در این منطقه دادن رشوه و گذاشتن پول روی میز رواج داشت. همیشه گفتهام کار من به این جا نمی کشید اگر همان روز اول پول روی میزشان می گذاشتم . تا روز آخر هم به غیر از وکیل به هیچ کس پولی ندادیم و خوشحالم که توانستیم حرفم را بدون رشوه ثابت کنیم. آنها هم از همین ناراحت بودند که چرا یک دختر خارجی تنها باید آن قدر پررو باشد که فکر کند میتواند از پس این همه مرد و فرهنگ حاکم بر آنجا بر بیاید. خواستم به بچه ها به خصوص دختران خودم نشان دهم که هر چند سخت است ولی اگر بی گناه باشید می توانید برنده شوید.
قطعا پیام توییتری سوشما سوارج، وزیر امور خارجه هندوستان مبنی بر پیگیری پروندهتان و بعد بلافاصله پس از آن پیام دیگری که حاکی از عدم پیگیری او را داشت دیدهاید. آن زمان چه حسی داشتید؟
نرگس با جدیت گفت که در آن لحظه حسن میکردم بهتر است ساکت باشد. با این کار وجهه خودش را خرابتر کرد. در کمتر از 24 ساعت هم گفت که تحقیق میکنم و هم گفت که کاری نخواهد کرد. پرونده من پرونده یکی دو ساعته نبود. پرونده بسیار بزرگ بود که حتی خود من هم نمیتوانستم در مدت کوتاه آن را بخوانم. مشخص بود که اصلا پرونده را مطالعه نکرده است و دلیلی نداشت که اصلا توییت کند. می توانست همانطور ساکت بماند. شاید میخواست به مردم خودش نشان دهد که هیچ کس نمی تواند کاری انجام دهد. شاید به همین دلیل توییت کرد. نمی دانم. آن روز برایم بسیار خوشحال کننده ولی روز بعد از آن بسیار ناراحت کننده بود.
در نوشته هایتان از زمانی گفته بودید که شاید بخواهید خاطرات خود را بنویسید. آیا قصد دارید کتابی منتشر کنید؟
شاید اگر کسی بخواهد بخواند.
چه چیزی باعث شد که شما تمام سختی ها و مشقاتی که در هند داشتید را تحمل کنید؟ انگیزه شما برای این همه صبر چه بوده است؟
وقتی زندگی و کودکی سختی داشته باشید این شرایط برای شما عادی میشود. اگر مدتی سختی و مشکلی نداشته باشم می ترسم و تعجب میکنم که چه چیزی قرار است اتفاق بیفتد. همیشه منتظر رخ دادن یک اتفاق هستم. آدمها متفاوت هستند. برخی زندگی یکسان و آرامی دارند و زندگی برخی دیگر هم پرپیچ وخم است. روزهایی بود که داشتم ناامید می شدم. خیلی خیلی سخت بود ولی وقتی می خوابیدم برای فردا دوباره انرژی می گرفتم. چون می دانستم بالاخره پایانش میرسد . زمانش را نمیدانستم ولی احساس میکردم دیگر تنها نیستم. شما باید این را در نظر بگیرید که من دو سال تمام تنها با اینها سر کردم و به هر کسی که مشکلم را میگفتم به من گوش نمیکرد . بعد از اینکه ایران برای پیگیری کارم پیش قدم شد احساس می کردم که بالاخره کسی هست که به حرفهای من گوش بدهد و این کمکم میکرد که بتوانم تحمل کنم.
تعدادی از هموطنانمان در خارج از کشور در حالی در زندان به سر میبرند که حتی حاضر نیستند اسم خود را به دفاتر نمایندگی کشورمان اعلام کنند و در نتیجه وزارت امور خارجه هم از وجود آنها اطلاعی نداشته و نمیتواند کار آنها را پیگیری کند. شما میگویید حضور وزارت امور خارجه در پرونده کاملا تعیین کننده بوده است. نکات مثبت یا منفی که دنبال کردن پروندهتان توسط وزارت خارجه به همراه داشته است را میتوانید عنوان کنید؟
هیچ نکته منفی نداشت. من در بدترین شرایط از سرکنسول ایران پیغامی دریافت کردم و همین راه را برایم باز کرد. ساعت 12 شب بود و اصلا تحمل نداشتم که تا صبح صبر کنم. میخواستم همان لحظه با او صحبت کنم. چند روز بعد آنها آمدند. برای من مثل ابرقهرمان بودند مثل روزی که در گوشهای گرفتار شدی و منتظر رسیدن قهرمانی هستی که تو را نجات دهد. منتظر ورود ماشین سرکنسولگری به داخل حیاط بودم که به همه همسایهها بگویم ببینید آمدهاند مرا نجات دهند.احساس میکردم دارم نجات مییابم و چقدر هم خوشحال هستم که این ناجی من ایران بود. حضور آنها باعث شد ارتباط من با ایران دوباره برقرار شود. دو بار آخری که به ایران آمده بودم با خاطرات تلخی همراه بود. همیشه احساس میکردم شاید دیگر به ایران باز نگردم و اگر هم بازگردم به این زودی نخواهد بود. وزارت امور خارجه کاری را برای من انجام داد که برای بازگشت به ایران ثانیه شماری میکردم.
چرا خود شما زودتر برای گرفتن کمک به سرکنسولگری ایران مراجعه نکردید؟
با توجه به اینکه پاسپورت انگلیسی داشته و مدرک ایرانی نداشتم و اینکه انگلستان مرا رها کرده بود پیش خود میگفتم اگر آنها نتوانستند کس دیگری هم نمیتواند. برای همین به نمایندگی ایران مراجعه نکردم. وقتی به آنجا (نرگس در حین مصاحبه حتی اسم رایاگادا را هم نمیآورد) رفتم کسی را در جریان قرار ندادم و دوست داشتم زندگیام همینطور آرام ادامه یابد. احساس می کردم اگر کنسولگری ایران متوجه شود به نوعی خبرها به خانوادهام یا سایر افراد در ایران خواهد رسید.همیشه دوست داشتم زندگی مستقل و آرامی داشته باشم.
افراد محلی و اطرافیان شما در مورد بیگناه بودن یا پروندهتان چه نظری داشتند؟
افراد در آنجا (رایاگادا) عموماً بیسواد بوده و فقر فرهنگی داشتند. از آنها انتظار زیادی نمی شد داشت. به زبان می گفتند که ما میدانیم تو این کار را نکردی ولی کاری از دستمان برنمیآید.
شما از تهدیدهای زیادی گفته بودید که در رایاگادا می شدید. از آن روزها بگویید.
از همان روز اول مرا تهدید کردند که بلایی سر من می آورند وقتی در خانه هستم کسی را می فرستند. آنجا به خاطر هزار روپیه آدم می کشتند. اسید می پاشند و این رفتار اصلا چیز عجیبی نیست. وقتی یک نفر از صبح تا شب سرکار باشد 2 هزار روپیه میگیرد و با هفتصد روپیه میتوان آدم کشت. به خاطر همین تهدیدها بود که کنسولگری تاکید داشت که من در آنجا نمانم؛ چراکه تهدیدها واقعا جدی میشد.
در خاطراتتان از اتفاقات ناراحت کننده دیگری مثل وقتی که به یک خانم باردار برای رسیدن به بیمارستان کمک کردید ولی او شما را مقصر مرگ کودکش دانست، گفته بودید. ماجراهای دیگری هم از این دست داشتید؟
این خانم که خیلی رفتار سختی با من داشت ولی من در مورد مایا هم نوشته بودم. او اچ آی وی داشت و مادرش روسپی بود. آنها را به خانهام آوردم و از آنها نگهداری میکردم. با وجود اینکه مرتب به حساب آنها پول می ریختم ، مادرش شروع به دزدی از من کرد و خیانتهای اینطوری همیشه وجود داشت. سطح فرهنگی آنها بسیار پایین بود و در شرایطی بودند که یک سری مسائل برایشان مهم نبود. باید شرایط را تحمل میکردم چون انتخاب خودم بود که برای چنین مردمی کار کنم و این موارد هم جزو مسائلی بود که هرچند سخت ولی باید حلش می کردم.شرایط برایم سخت بود. به ویژه اینکه از ته دلم برای آنها کار می کردم و خیلی دردآور است وقتی به کسی عشق هدیه می کنی و او در مقابل به تو خیانت می کند. البته تجربه خوبی بود و کمی بیشتر در برخورد با مردم حواسم را جمع میکنم. معلوم است که اگر مسیری هموار و راحت را انتخاب کنی زندگیات هم آرام خواهد بود. ولی وقتی مسیر پیچیدهای را انتخاب میکنی زندگیات هم همراه با فراز و فرود خواهد بود.
نرگسی که به رایاگادا رفت با نرگسی که امروز در تهران است خیلی فرق میکند؟ به نظر می رسد وجه مشترک آنها انجام کار خیر است . آیا پیشنهاد هایی برای همکاری در این زمینه داشتهاید؟ با توجه به تجربیات گذشته آیا میتوانید باز هم به افراد اعتماد کنید؟
بله، نرگس امروز خیلی ایرانیتر شده است.عاشق بچهها هستم ولی باید بیشتر از همه مراقب (با خنده) بزرگترها باشم. این یک واقعیت است که وقتی به برخی خوبی میکنی آنها به تو خیانت می کنند و فکر می کنند که شاید متوجه نشوی و فرد سادهای باشی. ولی واقعیت ندارد. فقط می خواهم آنها را دوست داشته باشم اما خیلی ها از این موضوع سوء استفاده می کنند. از این به بعد باید عشقی که دارم را روی بچه ها و کمتر روی بزرگترها بگذارم.
آیا شما عصبانی هم میشوید؟
خیلی کم،(به شوخی)باید بشوم و باید شروع کنم.
خیلی جالب است. با تمام ماجراها و سختیهایی که داشتهاید میگویید عصبانی نمیشوید وتازه میخواهید تمرین کنید.
عصبانیت کاری را حل نمیکند و تنها باعث خوشحالی فردی میشود که قصد ناراحت کردن تو را داشته است. من به هیچ وجه اهل انتقام گرفتن نیستم اگر میخواستم انتقام بگیرم فرصتش را داشتم ولی فایدهای ندارد و تنها خودم اذیت میشوم.
اگر بخواهید سه پیام جداگانه به مسئولان ایران، انگلیس و هندوستان بدهید به آنها چه میگویید؟
به مسئولان هند میگویم امیدوارم درسشان را خوب یاد گرفته باشند و دیگر از این آبروریزیها نکنند و قدر کسی را که آمده تا به آنها کمک کند بدانند. به انگلیس هم میگویم که باید کمی بیشتر مرد باشند و به حرفهایی که میزنند عمل کنند. حرفم به ایران هم این است که برای من مثل یک ابرقهرمان بودند و به تمام دنیا مخصوصاً انگلیس نشان دادند که حرفهایی که علیه این کشور میزنند واقعاً درست نیست و بیشتر از انگلیسها مرد هستند. واقعاً به ایران و ایرانی بودنم افتخار میکنم .
کنسولگری از صمیم قلب برای نجات من جنگید
خیلی شانس داریم که چنین وزیر امور خارجهای در کشورمان داریم
برخی میگفتند وزارت امور خارجه برای انجام تبلیغات از پرونده شما حمایت میکند. در مورد این صحبتها چگونه فکر میکنید؟
افراد دیگری هستند که در زندانهای هند به سر میبرند، چرا برای آنها کاری نکردند؟ آنها برای من کاری بالاتر از وظیفه انجام دادند. فکر میکنم دلیلش این بود که خودشان آمدند و شرایط و حق بودن حرف مرا از نزدیک دیدند. از زمانی که پشت تلفن صحبت میکردند تا وقتی به منطقه محل سکونت من آمدند و بچههایم را دیدند رفتارشان کلی تغییر کرد. کنسولگری از صمیم قلب برای نجات من جنگید. من یک زن تنها بودم. متوجه شدم در ایران نسبت به زنان غیرت وجود دارد. حس غیرت آنها اینگونه بود که برویم و دختر ایرانی خودمان را نجات بدهیم. به خاطر پیگیری کنسولگری خبر من پخش شد و باعث شد که موضوع به سطح آقای ظریف برسد. ما خیلی شانس داریم که در حال حاضر چنین وزیر امور خارجهای در کشورمان داریم که اینقدر خوشرفتار است.خیلی خوشحال هستم که این مسأله رسانهای شد بعد از آن دوستانم به من پیغام میدادند که ما نمیدانستیم اینقدر ایران خوب است ما هم دوست داریم به ایران بیاییم.
شما فکر میکنید مشکل دانشجویان پزشکی ایرانی که در هند هستند همین بیبرنامگی و بیضابطگی در هند است؟
حتماً همینطور است. این دانشجویان هم بیگناه هستند و هزینههای سنگینی کردهاند. این نشانهای از فقر فرهنگی است. برای آنها اصلاً زندگی یک نفر دیگر مهم نیست و به مشکلات یک انسان توجه نمیکنند. دلم برایشان میسوزد. زیرا برای این دانشجویان هیچ اقدامی از سوی هند انجام نشده است.
الان در اصفهان و نزد خانواده پدری و مادری زندگی میکنید؟ کدام بخش شهر را بیشتر دوست دارید و به شما آرامش میدهد؟
من الان در خانه پدربزرگم زندگی میکنم و آنجا آرامش دارم. از آن خانه های قدیمی بزرگ است که حیاط بزرگی هم دارند با یک حوض در وسط که از کودکی هم به یاد داشتم. آنجا خاطرات خوب زیادی دارم.
دکتر محسن رنانی هم نقش بسیاری در آزادی شما داشت، درست است؟
بله. هنوز هم ملاقاتهای زیادی با آقای رنانی دارم. واقعاً فردی مهربان و اندیشمند هستند. میتوانستند به راحتی مرا نادیده بگیرند ولی چندین بار در رابطه با من نوشتند.
آیا اخباری که از شما در رسانههای ایران منتشر میشد را دنبال میکردید؟
تقریباً اخباری که در ایران منتشر میشد را برای من میخواندند. همیشه از بازتابهای مثبتی که نسبت به من در ایران وجود داشت تعجب میکردم. بسیار خوشحال میشدم که واقعاً مردم از ته قلبشان پیگیر ماجرای من بودند. احساس میکردم کار خدا بود و میخواست به من بگوید حدود سه یا چهار سال کار خوب کردی و این اجر کارهای خوب تو است. درس بزرگی برای من و برای همه بود که فکر نکنم کارهای خوبی که انجام میدهم بدون پاداش خواهد ماند. در نهایت یک روز کار خوب به سوی آنها باز میگردد.
درهند بدون پرداخت رشوه نمیشود کاری از پیش برد؟ یا منطقهای که در آن زندگی میکردید شرایط خیلی بدی داشت؟
(استان اودیسا) آنجا شرایط بسیار بدی داشت، فقیرترین استان هند است. هر کاری که بخواهید در این منطقه انجام بدهید باید از ابتدا تا انتها رشوه بدهیم. در شهرهای بزرگتر هند مثل بمبئی و دهلی همین شرایط بهتر است.
اول به سریلانکا رفتم. ولی دیدم با وجود فقری که داشتند جایی نبود که دنبالش باشم بعد به هند سفر کردم. وقتی آن منطقه(رایاگادا) را دیدم متوجه شدم که دیگر بدتر از آن وجود ندارد، برای همین در همان منطقه ماندم. اگر باز منطقه مورد نظر را پیدا نمیکردم به منطقه دیگری مثلاً آفریقا یا افغانستان میرفتم. میخواستم 6 ماه هندوستان را بگردم و بعد به سمت آفریقا بروم. دنبال جایی بودم که وضع مردم بد باشد و به کمک نیاز داشته باشند. وقتی اولین بار ماجرای شما را منتشر کردم برخی به من گفتند او یک دختر پولدار است که در اروپا تحصیل کرده و دنبال ماجراجویی بوده، سئوال من این است که آیا شما فردی ثروتمند بودهاید؟
نه، من هیچگاه در زندگیام ثروتمند نبودهام و حتی همزمان با درس کار می کردم . در هند هم برخی احساس میکردند که من خیلی پولدار هستم، چون کمکهای زیادی به بچهها میکردم. ولی نمیدیدند که برای گرفتن 10 دلار از دوستم تا ساعت دو پشت کامپیوتر نشسته و ایمیل میفرستادم. از صبح تا شب با بچهها کار میکردم و از شب تا صبح هم به دنبال گرفتن کمک مالی از طریق اینترنت بودم تا از دوستان و دانشجویان کمک دریافت کنم. کسانی که به من پول میدادند هم پولدار نبودند و از آنها کمکهای پنج، شش یا در نهایت 10 دلار میگرفتم و اینطور نبود که پولهای من باشد یا پساندازی داشته باشم.
نرگس در بخش هایی از مصاحبه سعی می کرد از برخی مشکلاتی که در گذشته آنها را پشت سر گذاشته با خنده بگذرد
سازمانی بود که به شما برای انجام کارهای خیریه کمک کند؟
موسسه خیریه هم بود که کمک میکرد ولی پول آن مستقیم برای بچهها هزینه میشد و پول غذا و زندگی آنها بود. مبالغ کمی به بچه اختصاص میدادند ولی با همین مبالغ میتوان در هند زندگی کرد.حرفهای زیادی در رابطه با من نوشته بودند؛ یک نفر نوشته بود که من 35 سالم است. در مطلب دیگری محل رخ دادن اتفاق جای دیگری ذکر شده بود و اخبار و اطلاعات اشتباه زیاد وجود داشت. هر وقت شما مطلبی در حمایت از من مینوشتید فردای آن رسانههای هندی علیه من مینوشتند تا توازنی برقرار شود. آنها نمیخواستند این مطلب در کشورشان منتشر شود. در واقع جنگی بین رسانهها در گرفته بود.در استانی که من زندگی میکردم دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند آخر ماجرا مطلع شده بودند به خاطر اطلاع رسانی در صفحات اجتماعی خودم سعی میکردم این مطالب را پوشش بدهم ولی هند قصد مخفی کردن آن را داشت و این نشان میدهد که تا چه حد رسانه ها اهمیت دارند و هم میتوانند به فردی کمک کنند و هم حقیقت را کتمان کنند.
در عکسهایی که از خودتان و بچهها در فضای مجازی قرار میدادید شادی بسیاری در چهرهتان نقش میبست غیر از لحظات سخت چه خاطرات خوبی از هندوستان دارید؟
خاطره خوب از هند فقط مربوط به بچههای هند است. همه بچههای هند را تا قبل از 16 سالگی دوست دارم ولی بعد از 16 سالگی آنها را دوست ندارم.
گاهی احساس میشد که شما از خانواده خود بریدهاید، آیا این موضوع به خاطر خاطراتی بود که در اصفهان داشتید؟
من نبریده بودم، از ابتدا رابطهای وجود نداشت. من سه الی چهار سال داشتم که از ایران رفتم. دفعه بعد که برای دو الی سه هفته به ایران آمدم 11 سال داشتم. به طور کلی زمان کمی در ایران بودم. ما به همان زندگی که میشناختیم برگشتیم، به خانهای که بزرگ شده بودیم. وقتی اتفاقات بدی برای انسان میافتد آن هم در یک جای غریب میترسد و دوست داری به خانه خودت باز گردی. من فامیل خود را به خوبی نمیشناختم و محیط برایم غریبه بود. اما این بار بیشتر با آنها آشنا شدم. دخترداییهایی که ندیده بودم را ملاقات کردم و با اقوام زیادی آشنا شدم. مرتب از خانه یکی به خانه دیگری میروم. امروز بعد از 29 سال برای خود یک فامیل دارم و تازه فهمیدم که یک دختردایی دارم که شبیه من است و چشمانم که چشمان مادربزرگم است و وقتی نگاهش میکنم بسیاری از حرکاتم کاملاً شبیه اوست. سلایق غذاییمان هم شبیه به هم است. فکر میکنم که اگر این اتفاقات بد نمیافتاد امروز چنین تجربیات خوبی نداشتم. در تهران یک نفر مرا شناخت که اصفهانی بود اما در اصفهان بیشتر پیش میآید که مرا بشناسند.
از تجربه شرکت در دوازدهمین دور انتخابات ریاست جمهوری چه حسی داشتید و چرا شرکت کردید؟
من نمیتوانم هیچ کاری برای دولت آقای روحانی و آقای ظریف انجام بدهم، این تنها کاری بود که می توانستم برای تشکر از این دولت قوی که چنین ریسکی را برای کمک به من انجام دادند، بکنم.من تا به حال در هیچ انتخاباتی شرکت نکردم و خوشحال بودم که در این زمان به کشورم بازگشتم و دیدم مردم در در صف های طولانی برای شرکت در انتخابات ایستاده بودند و این برایم هیجان انگیز بود.
نرگس کلباسی با ورود به تحریریه سیاسی ایسنا، از تعداد زیاد خانم های خبرنگار و فعالیت آنها در این بخش تعجب کرد و از نقش رسانه ها به خصوص ایسنا در حل پرونده اش سپاسگزاری کرد.