شبی شاد و کودکانه

کی یک کرگدن ارزان می‌خواهد؟/من یکی فروشی سراغ دارم./با گوش‌های بل‌بلی و پاهای کوپ‌کوپی،/و دم نازی که می‌جنبد/بامزه و تپلی و بغل کردنی‌ است./مثل موش ساکت و بی‌سروصداست/و خیلی کارهاست که می‌تواند توی خانه برایت انجام بدهد

ارنواز فیروزیان اصفهانی (دکترای ادبیات تطبیقی)/اصفهان امروز: کی یک کرگدن ارزان می‌خواهد؟/من یکی فروشی سراغ دارم./با گوش‌های بل‌بلی و پاهای کوپ‌کوپی،/و دم نازی که می‌جنبد/بامزه و تپلی و بغل کردنی‌ است./مثل موش ساکت و بی‌سروصداست/و خیلی کارهاست که می‌تواند توی خانه برایت انجام بدهد

مثلاً...

شل سیلور استاین نویسنده‌ای محبوب در میان کودکان و بزرگسالان؛ شاعر، کاریکاتوریست، آهنگساز و تصنیف‌پرداز آمریکایی که با خلاقیتش در ذهن‌ها جاودانه ماند. وی با ساده‌ترین شیوه نوشتن و جملات کوتاه درس‌های بزرگی به کودکان آموخت. نقاشی‌هایش به همان سادگی نوشته‌های اوست. شیوه طنزی خاص خود داشت و با نگاه متفاوتش به داستان و نقاشی کودکان، جایی در میان دل‌ها برای خود باز کرد.

به‌خوبی در خاطرم هست سال‌هایی که مربی فرهنگی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم؛ از کتاب‌های سیلور استاین برای خلاقیت کودک در نوشتن داستان، شعر، نمایشنامه و اجرای تئاتر استفاده می‌کردم و در حین کار لذت کودکان را لمس می‌کردم که خنده‌هایشان برای همیشه در ذهنم نقش‌بست.

شب گذشته به دعوت دوست عزیزم خانم شفق کاظمی، مدیر آموزشگاه هنرهای نمایشی تخصصی تئاتر کودک و نوجوان آدمک، به دیدن تئاتر « چه کسی کرگدن ارزان می‌خواهد؟» به کارگردانی خانم «نازیلا شریعتی» رفتم.

نمایشی برگرفته از کتاب کی یک کرگدن ارزان می‌خواهد؟ نوشتۀ شل سیلوراستاین، صدای خنده کودکان و شادی چهره‌هایشان من را بر آن داشت تا چند سطری درباره این کار بنویسم به این امید که در شب‌های پیش رو کودکان بیشتری به سالن نمایش بروند و لذت کار دوچندان شود.

نمایش با حضور دست‌فروشی شروع می‌شود که چیز‌های عجیب‌وغریبی در چنته دارد. دختری (گلدونه) به دنبال لنگۀ جورابش در بازار سرگردان است و خنزر پنزری دست‌فروش او را به چند مغازه آن‌طرف‌تر راهنمایی می‌کند که ناگهان به تبلیغی برمی‌خورد و با تعجب، بلندبلند می‌خواند:

چه کسی کرگدن ارزان‌قیمت می‌خواهد؟

او جذاب و تپل است و مثل موش آرام و در کارهای خانه به شما کمک می‌کند.

گلدونه کرگدن را می‌خرد و به خانه‌ می‌برد. خانه‌ای که مادر مقرراتی و پرافاده‌ای دارد و پدری با موهای فرفری، احساساتی و ترسو که با تصویرش در آینه شطرنج‌بازی می‌کند و به گفتۀ مادر؛ نه هیچ‌وقت می‌برد و نه می‌بازد.

فضاسازی خانه گلدونه و لباس‌های بازیگران شاد و رنگین است و شخصیت پدر بسیار باعث شعف کودکان است.

کرگدنِ دوست‌داشتنی، همبازی گلدونه می‌شود و با تلاش کرگدن و گلدونه، پدر و مادر راضی به پذیرفتن کرگدن در جمع خانواده می‌شوند.

در این نمایش چنانکه در نوشته سیلور‌استاین هم می‌خوانیم؛

«می‌توانی ازش به‌جای رخت‌آویز استفاده کنی.

پایه چراغ خوشگلی می‌شود.

پشت خاراندنش معرکه است» پشت پدر را می‌خاراند.

«راحت در قوطی نوشابه را برای عمویت باز می‌کند» که در نمایش در قوطی آبمیوه پدر را باز می‌کند.

«خوشش می‌آید که طناب بازی را برایت بچرخاند» در نمایش با گلدونه و شاپرک طناب‌بازی می‌کند.

«می‌توانی روی پایش بنشینی، خیلی نرم و راحت است اما چندان راحت نیست اگر او روی پای تو بنشیند» که همین صحنه را گلدونه و کرگدن، به زیبایی، به نمایش درمی‌آورند.

«حرف ندارد وقتی در پختن شیرینی به مادربزرگت کمک می‌کند» کرگدن با شاخش به مادر گلدونه برای پختن شیرینی (دونات) کمک می‌کند.

«با خوشحالی به خاله‌ات کمک می‌کند ژاکت ببافد» در بافتنی مادر گلدونه سهیم می‌شود.

«اگر کشاورز باشی خیلی خوب می‌تواند مزرعه‌ات را شخم بزند» در شخم زدن به پدر کمک می‌کند.

درواقع شاخ کرگدن باعث پذیرفتنش در خانه است و هرکسی برای حل مشکلش از شاخ کرگدن به‌گونه‌ای استفاده می‌کند.

در قسمتی از داستان شل سیلورستاین می‌خوانیم «کرگدن؛ برایت کَشتی جنگی می‌شود؛ از آنهایی که هیچ‌وقت غرق نمی‌شوند». این قسمت از داستان جرقه‌ای است برای نویسنده این نمایش‌نامه تا صحنه‌ای خلق کند با کاراکتر‌هایی به نام‌های «سوتی» و «شوتی» که فریاد شادی و شعف را در کودکان برمی‌انگیزد.

روزها می‌گذرد؛ کرگدن عضوی از خانواده می‌شود؛ کارهای آدم‌ها را یاد می‌گیرد تا روزی که گلدونه از مدرسه پازلی با نقش جنگل‌های آفریقا می‌آورد و کرگدن با دیدن این تصویر غمگین می‌شود و به یاد محل زندگی و خانواده‌اش می‌افتد. کرگدن افسرده و کم‌کم از شاخش متنفر می‌شود. تصویری بر روی آینه می‌کشد؛ تصویری از کرگدنی بی‌شاخ، دَم از آزادی می‌زند و شاخش را مایۀ اسارت می‌داند. پس سعی در از بین بردن آن می‌کند. گلدونه که واقعاً کرگدن را دوست دارد او را به زادگاهش می‌فرستد و کرگدن هم عکس‌هایی برای او می‌فرستد. عکس‌هایی در حال طناب‌بازی، شیرینی‌پزی، کشاورزی و آنچه از زندگی با آدم‌ها آموخته. نازیلا شریعتی با دیدی کاملاً آموزشی، دوست داشتن و گذشت را به کودکان می‌آموزد.

در پایان نمایش، پدر تمام‌کارهایی که کرگدن برای او انجام می‌داد را با بیلچه‌ای انجام می‌دهد و این نیز نکته درخور توجهی در آموزش به کودک است که در انجام کارهایش از دیگران سوءاستفاده نکند.

آخرین جملۀ کتاب سیلوراستاین «دوست داشتن» کرگدن است؛ دوست داشتن حیوانات و طبیعت از درس‌های بزرگی است که سلیوراستاین در کتابش و نازیلا شریعتی در تئاترش به کودکان آموختند.

کار با کودک شیرین و دشوار است، خانم شفق کاظمی در آموزش تئاتر به کودکان موفق بوده این موفقیت را روی صحنه می‌توان دید. به‌عنوان یک مخاطب مثلث همکاری خانم کاظمی، شریعتی و محبوبه نصیری‌فر را تیم کارآمدی دیدم که جا دارد از آنها برای تلاشی که در راه پرورش کودکان شهرمان در عرصۀ تئاتر می‌کنند، قدرانی کرد.

ارسال نظر