سفرنامه اربعین ۱۴۰۳
سفر به بی نهایت -2
به کربلا که می رسی گویی وارد خود سوگ شده ای اما سوگی از نوع سوگ سازنده و حماسی. این حماسه را می توان در رگ و پوست این شهر دید. کربلا شهر کشف است. کشف آسمان ها! و برای کشف آسمان، اگر به زمین نگاه کنی، زمین می خوری! کربلا شهر نیست، یکی از بزرگ ترین ظرف های تاریخ است. ظرفی که خوبی و بدی در آن به اوج رسیده است
همان گروه سه نفری سال گذشته یعنی من و برادر و خواهرم که تجربه همکاری با روزنامه را داشتیم پس از سفر شیرین و زیبای اربعین 1402، به لطف خداوند و نگاه اهل بیت عصمت و طهارت، مقدمات سفر اربعین 1403 را نیز فراهم کردیم و در صبح شنبه 27 مرداد ماه از اصفهان به مقصد مرز خسروی و کربلای معلی حرکت کردیم. امسال نیز مانند سال قبل هر روز سفرنامه را با گوشی همراه می نوشتم و برای دوستان روزنامه ارسال می کردم. آنچه در پی می آید در شماره های 4970، 4971، 4972 و 4973 و 4974 روزنامه اصفهان امروز به تاریخ های 29، 30، 31 مرداد و اول و دوم شهریور چاپ شد. بر خلاف سال گذشته، در این یادداشت ها کمتر به داده های مردم نگاری توجه شده است. قبل از سفرنامه بخش هایی از یکصد و بیست و ششمین شماره اصفهان گرد که به نوعی مقدمه این سفر بود نیز آورده شده است.
*بوی مهمانی امام
سال گذشته توفیقی بود و در خیل زائران اربعین بودیم. گروه سه نفری ما در برگشت و در شهر شوش و در جوار مقبره دانیال نبی، مهمان مردی بزرگوار به نام عباس فاضلی شد که یکی از بهترین پذیرایی ها را از ما به جا آورد. گفتگویی بین من و این خادم زائران امام حسین (ع) در لحظات پایانی حضور ما، انجام شد و توفیق رد و بدل کردن شماره را پیدا کردم. اما من بی معرفتی کردم و در یک سال گذشته، حتی یک تماس کوچک هم با این هموطن عاشق امام حسین (ع) نداشتم! بسیاری از خوبی این مردم گفتم ولی خودم همتی به خرج ندادم. پسی از یک سال در بیست مرداد ماه امسال و همزمان با آغاز ایام سفر زائران اربعین، پیام زیر را از او دریافت کردم: « سلام فاضلی هستم از شهرستان شوش اگه اومدید واسه زیارت خوشحال میشم بیاید طرفمون»! این پیام در مقابل آن همه بزرگی و ارادت، مرا مات خود کرد. بوی مهمانی امام را دوباره شنیدم. اگرچه می خواستیم امسال هم دوباره راهی این سفر معنوی بشویم ولی این پیام گویی خواب مرا از سرم پراند. هنوز سفری را آغاز نکرده ایم و هنوز نمی دانم اگر برویم از کدام مرز می رویم؟ و آیا فرصت می شود تا یک بار دیگر این مرد بزرگ که می گفت کشاورز هستم را ببینم؟ و از او بابت این همه معرفت تشکر کنم؟ او را ببینم و به او بگویم: جنس جان شما گویی تمام حسینی شده است! آفرین! حالا واقعا دلم می خواهد بروم ... سفرنامه کوتاه سال گذشته را در نشانی http://esfahanemrooz.ir/?newsid=889046 می توانید بخوانید. از زیر پرچم سلام بر حسین که سلام خداوند و پیامبران خدا بر او باد، رد می شوم و دعا می کنم که توفیق همراهم گردد و زائر حضرت عشق گردم. ان شاء ا...
*جایی بین هجر و وصل
نقطه صفر مرزی! جایی که برای رفتن به کشور دیگر، هیچ فاصله ای وجود ندارد. حکایت از نوعی وصال و رسیدن است. با این همه، حکایت از نوعی دل کندن و هجران و جدایی هم دارد. همزمان حس اندوه و شادی را با هم دارد. حالا اگر این دو کشور، ایران و عراق باشند و ایام زیارتی اربعین سید و سالار آزادگان در پیش باشد، بی شک این با هم بودن حس های مختلف، بیشتر و شدیدتر می شود. رسیدن به خیل عاشقان و زیارت مولا در پیش است و دوری فرزندان و خانواده در پس! وطن ایمانی، روبروی تو قرار دارد و وطنی که در آن به دنیا آمده ای، بزرگ شده ای و ایمان را آموخته ای در پشت سر! صبح روز شنبه ۲۷ مردادماه، کار بزرگی را شروع کردیم و همان گروه کوچک سه نفری سال قبل در مغناطیس عشق، اصفهان را به مقصد کربلا ترک کردیم. بر خلاف سال قبل و با توجه به تجربه خوب مرز چذابه در سال گذشته، تصمیم گرفتیم این بار از مرز خسروی، وارد عراق شویم. با اینکه ساعت ۷ صبح از اصفهان بیرون آمدیم، شب و ساعتی بعد از غروب آفتاب به مرز خسروی رسیدیم. اولین کار پارک ماشین در بیابان های از ماشین ها بود و بعد باید قدم در مسیری می گذاشتیم راهی که بیشتر از عقل، عشق می خواهد. در این مسیر اگر کار دست عقل بیفتد، زود خسته می شوی، نگران می شوی و ...ولی اگر با عشق قدم بگذاری، درهای رحمت باز می شوند و شیرینی آن را با وجود سختی ها، می چشی! شب را در حسینیه برکت الحسین مرز خسروی درست در همان نقطه صفر تا نزدیکی های صبح پشت سر گذاشتیم. اولین نماز صبح در خاک عراق را در همان مرز و بعد از عبور گیت های بازرسی خواندیم. عجیب است به محض رد شدن از مرز، گویی از دنیایی به دنیای دیگری پرت شدیم. امکانات. بهداشت و نظم ایران قابل مقایسه با عراق نیست. دیروز در موکب های حاج قاسم سلیمانی در استان اصفهان. ابوالفضل العباس الیگودرز در استان لرستان، موکبی در نزدیکی نهاوند در استان همدان و امام رضای دانشگاه صنعتی کرمانشاه ایستادیم. نظم، بهداشت و ادب خادمان این موکب ها، سرمایه بزرگ اجتماعی است که نباید به راحتی از آن گذشت. یکی از تفاوت های موکب ها در این مسیر نسبت به مسیر چذابه، وجود موکب هایی بود که در ساختمان ها شکل گرفته بود و اصلا وجوه و صورت چادر و موقتی را نداشت. در عوض جاده ها و مسیرها با همه تلاش های که شده بود به کیفیت مسیر چذابه نبود. تجربه دنیای جدید و متفاوت ما را بر آن داشت که این مرز را تجربه کنیم. این یادداشت را درون ون و زمانی که در حال حرکت به سوی کاظمین هستیم، می نویسم. بیشتر افراد خواب هستند و من دلم می خواهد که بخشی از این تجربه را ثبت کنم. اما چه کنم که بسیاری از تصاویر وجه کیفی دارند و در حصر کلام و کلمه نمی گنجند. تجربه این سفر از سوی زائران، البته زیباییهای منحصر بفردی را دارد ولی از دریچه و نگاه خادمان و موکب داران نیز بیشک سرشار از زیباییهای یگانه و خاص است.
*دروازه عشق
از کنار بیستون که عبور می کنی یاد این شعر می افتی که « بیستون را عشق کند و شهرتش را فرهاد برد» کمی جلوتر به کرمانشاه می رسی، شهری که نام دروازه کربلا به خود گرفته است. ولی اینجا در رخداد اربعین، هر چیزی می بینی جز حضور عشق و معجزه حب حسین چیزی نیست. عشق را دروازه ای است و هر دروازه ویژگی خاصی دارد مهم ترین و اولی ترین دروازه عشق، قلب است ولی برای عشق دروازه های دیگری هم هست. وقتی تصمیم می گیری بیایی کربلا، از هر دری که بیرون می آیی، گویی از یکی از همین دروازه های عشق عبور می کنی. این تجسم و حضور عشق را وقتی خوب می بینی که زائرانی را پیاده در مسیرهای مختلف منتهی به کربلا و در زیر آفتاب و گرمای که ماندن آن لحظه ای ممکن نیست، می بینی. مسیرهای منتهی به کربلا، مملو از موکب و زائر هستند. مسیر معروف که ایرانی ها برای پیاده روی انتخاب می کنند مسیر نجف به کربلاست ولی این تنها مسیر نیست. از مرز خسروی که به داخل عراق بیایی می توانی زائران پیاده را ببینی این حرکت از کاظمین به سمت کربلا شدت می گیرد. جالب این است که کاظمین به سمت کربلا هم عمودها با شماره گذاری وجود دارد ولی اینجا برخلاف مسیر نجف کربلا شماره ها کم می شوند و عمود ۱ کربلا است همان طور که عمود ۱ نجف است. سمت هر امام بزرگ تری عمود ۱ همان جا وجود دارد. حضور در راهپیمایی کاظمین کربلا، فرد را بیشتر با فرهنگ عراقی آشنا می کند. این مسیر تقریبا کسی غیر عراقی وجود ندارد. از خسروی که عبور کردیم از روی دریاچه دیاله به معنای زندگی رد شدیم. به کاظمین که رسیدیم هوا گرم بود و ماندن سخت بود. با این همه تلاش کردیم تا در زیر آفتاب هم جایی برای نماز ظهر و عصر پیدا کنیم ولی نشد. بعد از نماز جایی در حرم پیدا شد. جمعیت به اندازه ای بود که امکان دست رساندن به ضریح منور امامان کاظم و جواد که درود خداوند بر آن دو باد وجود نداشت. حس و حال مشهد، اینجا حاکم است. در یکی از مسیرهای روضه و نوحه با موضوع امام رضا علیه السلام پخش می شود. فرصت ماندن به علت گرما زیاد نبود و باید راهی کربلا می شدیم. عصر به کربلا رسیدیم و در سیل عاشقان و زائران قدم زدیم. چه قدم زدن مبارکی! از میان مکان هابی که در نظر داشتیم بالاخره تصمیم می گیریم در همان حسینیه ابوجعفر در محله حر صغیر که سال گذشته هم بودیم ساکن شویم. رفتیم ولی تعداد زائران زیاد بود ولی بالاخره پذیرش شدیم و شب را آنجا ماندیم. از تفاوت های مهم امسال نسبت به سال قبل، یکی اهتمام بیشتر به جمع آوری مواد بازیافتی بود که اگر چه تا حد انتظار و مطلوب، فاصله دارد ولی اتفاق خوب و خرسندی است. یکی از ویژگی های مهم این رخداد حضور شیعیان عراقی برای خدمت رسانی در همه سنین است. این نوع حضور و همکاری و همراهی اجتماعی، کم نظیر بلکه به جرئت می توان گفت: بی نظیر است. یکی عاشقانه و خالصانه به تمام معنا خدمت کردن است. حتی نوعی التماس می کنند تا از خدمت آنها بهره برداری شود. همچنین اینجا آدمها بیشتر از هر زمان دیگری با هم بودن و مهربانی جمعی را تجربه می کنند. این یادداشت را در طبقه دوم حرم امام حسین علیه السلام در حالی به پایان می برم که صدای قرآن قبل از نماز ظهر و عصر بلند شده است و اشاره دارد که خداوند هستی را در شش روز خلق کرد. اینجا که باشی معنای جدیدی از وقت و روز را می توانی درک کنی. خدایا ما را جزو عاشقان حسین علیه السلام قرار بده!
* کشف آسمان ها
در راه و در شهرهای مرزی ایران تابلو نوشته ای با این مضمون را دیدم: « این شهر عزادار حسین است» این جمله به جانم نشست. کم کم که جلو آمدم و دیدم که ایران گویی عزادار امام حسین علیه السلام است. وارد عراق که می شوی و مسیرهای مختلف را نگاه می کنی، این عزا و این عزم زیارت بیشتر مشخص می شود. جهان این جا، قطب نمایش کربلا است. به کربلا که می رسی گویی وارد خود سوگ شده ای اما سوگی از نوع سوگ سازنده و حماسی. این حماسه را می توان در رگ و پوست این شهر دید. آهنگری که کارش را برای مواکب مجانی و رایگان اعلام کرده تا چهره هایی که در سیمای آنها جز حضور و بروز وجهی از وجود حسین علیه السلام را نمی توانی ببینی، بخش هابی از اتفاقات کربلاست. کربلا شهر کشف است. کشف آسمان ها! و برای کشف آسمان، اگر به زمین نگاه کنی، زمین می خوری! کربلا شهر نیست، یکی از بزرگ ترین ظرف های تاریخ است. ظرفی که خوبی و بدی در آن به اوج رسیده است. دیروز پس از نوشتن یادداشت و اقامه نماز ظهر و عصر در حرم امام حسین علیه السلام برای عرض ادب وارد بین الحرمین و سپس حرم حضرت عباس علیه السلام شدیم. توفیقی بود و بر خلاف سال گذشته امکان ورود به این حرم قسمت شد.همچنین بعد از زیارت از موزه آستان مقدس حضرت عباس علیه السلام دیدن کردیم. از ابزار مربوط به خود حرم تا شمشیرها و تفنگ های قدیمی و صدها شی گرانقدر دیگر. در جلو نسخ خطی ، چیدمان زیبایی از کتاب هم درست شده بود که در نوع خود زیبا و دیدنی بود. عصر خواستیم تل زینبیه برویم که مخصوص خانم ها بود و امکان ورود نداشت. در سرداب حرم، زیارت کردیم و بعد راهی منزل شدیم. با زیاد تر شدن جمعیت، نرخ کرایه تا منزل هم افزایش یافته است. برای کسی که بخواهد قومنگاری این مردم را انجام دهد، الان بهترین فرصت است ولی عموم افراد هیچ کاری به جز با حسین علیه السلام ندارند. برای آنها اصلا خیلی از اتفاق ها اهمیت خاصی ندارد. زائر اهل کشف است و کربلا بهترین مکان برای زیارت. ولی این کشف آنقدر شخصی و شیرین است که دهان فرد را برای انتقال و بازگویی می بندد. در این بین اتفاق های جالب در موکب ها و محل های اسکان زائران اتفاق می افتاد که نقل آنها خالی از لطف نیست. مانند آشنایی و درد دل آنها برای کسی که اولین بار است که همدیگر را می بینند. این جا افراد محافظه کاری کمتری دارند و راحت برای هم حرف می زنند مثل زائر لامردی که خیلی راحت از زندگی و مرحوم همسرش برای من گفت. یا زائران دیگری که مرا با همشهری خودشان به نام حسن اشتباه گرفته بودند. امروز صبح آمدیم و بلیط نجف برای فردا را از مجموعه عتبه دریافت کردیم. الان در صف نماز نشسته ام و دارم این یادداشت را می نویسم.
* اضافه مقدس
لحظه به لحظه به تعداد جمعیت در کربلا اضافه می شود، اضافه مقدس! بعد از نوشتن یادداشت روز قبل، وقت اقامه نماز ظهر و عصر در حرم امام حسین علیه السلام فرا رسید بعد از آن از بین الحرمین به سمت حرم حضرت عباس علیه السلام حرکت کردیم. زیارت که تمام شد به منزل برگشتیم. خود به شدت گرم است و آنچه مهم تر از هر چیزی اینجا لازم است همان آب سرد است که در کربلا تقریبا به وفور در مسیر زائران قرار دارد و این گونه در این گرما انبوه جمعیت مشکل آب خنک پیدا نمی کنند و دایم یاد لبان تشنه حضرت ارباب می افتند. عصر دوباره برای زیارت آمدیم. نزدیک حرم در موکب شهدای شوشتر، نماز مغرب و عشا را خواندیم. برای آخرین بار به زیارت امام حسین علیه السلام رفتیم. جمعیت آنقدر زیاد بود که نتوانستیم وارد بین الحرمین و حرم حضرت عباس بشویم. شب در منزل خود را برای حرکت به نجف آماده کردیم. نماز صبح که خواندیم از منزل به ترمینال مسافربری آمدیم. الان که این یادداشت را می نویسم داخل ماشین به سمت نجف در حرکت هستیم. اما از آن سو زائرانی که قصد کرده اند پیاده روی از نجف به کربلا را در کارنامه عاشقانه خود داشته باشند، دیده می شوند. یک رودخانه ای از جمعیت متصل! یک راهپیمایی به طول ۸۰ کیلومتر و در بازه زمانی نزدیک دو هفته. میلیون ها انسان عاشق، رو به حسین علیه السلام می کنند و این یکی از عجیب ترین وقایع تاریخ است که در این عصر اتفاق می افتد و جای افسوس دارد که مورد ظلم رسانه ای قرار گرفته است. رسانه هایی که برای کمترین حرکت و اتفاقی، تنور خود را داغ می کنند گویی در مقابل این حرکت بی مانند، سکوت اختیار کرده اند. اما برای رسانه ها بهتر است که از این دریای بزرگ استفاده کنند. این جریان بدون رسانه ها شکل گرفته و گسترده تر خواهد شد، هر رسانه ای که دیرتر خودش را به این قافله برساند، خودش ضرر بیشتری خواهد کرد.
* از خانه به خانه
دیشب را در موکب دانشگاه رازی کرمانشاه در اسلام آباد غرب خوابیدیم. خیلی خوب بود. ساعاتی قبل از مرز خسروی رد شده بودیم و نماز مغرب و عشا را در بین مرز ایران و عراق، جایی که واقعا به معنای صفر بود خواندیم. خانمی می گفت به خانه رسیدیم، خواهرم گفت: شاید هم از خانه بیرون آمدیم! عبارت ها و کلمه ها در این سفر معناهای تازه ای پیدا می کنند. از گزارش قبل تا ورود به ایران هم اتفاقات جالبی افتاد. از کربلا با ماشین عتبه وارد نجف شدیم. باب الحسین. عمود شماره ۲۰۰ پیدا شدیم و کاملا اتفاقی توانستیم به یک سمت حرم امام علی علیه السلام برویم. برای رسیدن به منزل باید کمی پیاده در هوای گرم نجف، قدم می زدیم. ابتدا به حسینیه ای که سال گذشته اسکان داشتیم رفتیم، متاسفانه ظرفیت نداشت. بالاخره در همان نزدیکی و در حسینیه آیت ا... شاهرودی اسکان پیدا کردیم. برای زیارت به حرم امام علی علیه السلام رفتیم، هوای مسیر و صحن ها بسیار گرم بود، همچنین فضای رواق ها هم از شدت تراکم جمعیت، جایی برای نشستن و اقامه نماز باقی نگذاشته بود. عصر و نزدیک غروب راهی کوفه شدیم. مسجد کوفه برای همه مسلمانان و به خصوص شیعیان، جاذبه خاصی دارد. شب شده که وارد شدیم، اینجا هم گرما فشار می آورد. در قسمت مسجد اصلی ، اعمال مسجد کوفه را به جا آوردیم. بعد به زیارت هانی. مسلم و مختار رفتیم. شب دوباره به نجف و حسینیه برگشتیم. بخشی را از لابلای موج خروشان عاشقان حسینی، گذر کردیم. عیجب حس و حالی دارند. برخی گروهی هستند و گاهی تنهای تنها یک برچم به دوش، گروه بزرگی می شوند که دل شب را می شکافند و به سمت کربلا در حال حرکت هستند. در کنار نوحه های عربی، از موکب های ایرانی به نوحه های ایرانی را می توان به خوبی شنید. صبح با صدای مناجات علی علیه السلام از خواب بیدار شد و برای زیارت به حرم رفتیم. ساعت ۷ و نیم سوار ماشین شدیم تا که برگردیم چهار ساعت ما را در ماشین نگاه داشت تا ظرفیت ماشین تکمیل گردد. اکنون که این یادداشت را می نویسم از کرمانشاه هم گذشته ایم و اصفهان پیش روست. خداوند قسمت کند این سفر عاشقانه را!