روزهایی که از شلوغی شانهبهشانه میخورد
از سمت خیابان مسجد سید وارد خیابان بیدآبادی میشوم. محله علیقلی آقا که از معدود محلههای قدیمی اصفهان است و از تخریب و بازسازیهای زیاد دورمانده در این وقت صبح خلوت است.
از سمت خیابان مسجد سید وارد خیابان بیدآبادی میشوم. محله علیقلی آقا که از معدود محلههای قدیمی اصفهان است و از تخریب و بازسازیهای زیاد دورمانده در این وقت صبح خلوت است. درختان سبز و بلندش صفای خاصی به محله دادهاند. نسیم پاییزی که در آذرماه رو به سردی میزند حس خوبی به آدم میدهد. مسجد، حمام، بازارچه و زورخانه علیقلی آقا از دیدنیهای محله هستند.
از زیر بازارچه میگذرم تا برسم به کارگاه هنرمند قلمزن برای گفتگو. بازارچه علیقلی آقا که قدیمیهای محله شلوغی و رونق آن را با حسرت به یاد میآورند و از آن میگویند، سالهاست که بیشتر جنبه کارگاهی پیدا کرده و بسیاری از دکانهای آن به کارگاه صنایعدستی تبدیل شدهاند. در این حدود هشت سالی که محله علیقلی آقا را میشناسم و به آن سر میزنم فقط چند باری آن را شلوغ دیدهام، آن هم روزهایی از سال 93 بود که هفته گردشگری در محله برپا بود. حرف سقطفروش ۷۶ساله زیر بازارچه که آن روز 62 سال داشت خوب یادم است. «حالا را نبینید که اینجا سوتوکور است، بازارچه برای خودش رونقی داشت و از شلوغی شانهبهشانه میخورد و یک ربعی طول میکشید تا بخواهی از این سر بازارچه به چهارسوق وسط آن برسی.» یکی دیگر از قدیمیهای محله هم آن روز میگفت که از حدود 25 سال پیش سروکله این بیرونقی پیدا شد. «اینجا کسبه بسیار محترمی داشته که هر صبح با توکل و سلام و دعا مشغول کار میشدند حالا نبینید که ساعت یازده ونیم روز است و خیلی از کاسبکارها دکانشان را هنوز باز نکردهاند. حالا هم که بیشتر مغازهها شده کارگاه قلمزنی. آنوقتها همه دکانی اینجا بود.
همین مغازه روبهروی ما یک کفاش بود که فوت کرد.»
تا برسم به کارگاه منصور حافظپرست، تصاویر هفته شلوغ گردشگری سالهای قبل و نیز روزهای سوتوکور دیگری در این چندساله در ذهنم تداعی میشوند. اما یک حس برایم خیلی ملموس است. پارسال حدود همین موقع از سال عصری به محله آمدم و از صفا و خنکی آن در فضای مجازی نوشتم و چند عکس هم گرفتم. از زیبایی پاییز رنگارنگ شهر که در محله علیقلی آقا هم خودنمایی میکرد، نوشتم؛ اما پاییز امسال آنقدر سخت و تلخ است که زیبایی پاییز شهر و محله به چشم خیلی از ما نمیآید.
به کارگاه استاد قلمزن میرسم و گفتگوی ما آغاز میشود. پیرمرد متواضع که دغدغه فرهنگ و هنر ایران و اصفهان و نیز هنرمندان و مردم را دارد از همان اول حرفهایش از سختی این سالها و روزها میگوید و برای همه بهویژه جوانترها روزهای خوش و آرامی را آرزو میکند. نزدیک ظهر است که از محله باصفای علیقلی آقا بیرون میزنم. به پاییز سال بعد فکر میکنم که اگر عمری باقی بود امیدوارم پاییز آرام و خوشی برای همه باشد.