به مناسبت سومین سالگرد درگذشت استاد حسین غزالی

فرزند هنر

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، همین یک مصرع برای تعریف زندگی مردی که تمام عمر با هنر زندگی کرد کافی است.

فرزند هنر


زنده‌یاد حسین غزالی در بیست و هشتم دی‌ماه سال 1315 هجری شمسی در روزی سرد زمستانی در یکی از محلات قدیمی شهر اصفهان در خیابان نشاط‌بخش 3 اصفهان در کوچه کنار اداره پست محلی در یک‌خانه قدیمی که از خانه‌های میراثی فعلی است و آن هفت‌دری‌های بزرگ با آیینه‌کاری‌های رنگارنگ و زیبا به دنیا می‌آید. او می‌گوید: مادرم ۱۴ساله بود. من فرزند اول او بودم و در اوان کودکی تاج سرم یعنی پدرم را از دست دادم و من در کنف حمایت پدربزرگ و مادربزرگم که هر دو مهربان و مرا بسیار عزیز می‌داشتند، پرورش یافتم. از کودکی عاشق نوشتن، اجراکردن و دارای خلاقیت بودم. من در آن زمان که رادیو تازه به جامعه وارد شده بود، بسیار به رادیو علاقه‌مند بودم. از پدربزرگم که مرا خیلی دوست داشت و کرامت می‌کرد، خواستم رادیویی برای منزل خریداری کند. وقتی رادیو خریداری شد بود، همه همسایه‌ها برای گوش‌دادن به صدای این وسیله نوظهور که فردی از داخل یک جعبه چوبی صحبت می‌کند به منزل ما می‌آمدند. وقتی من استقبال آنها را دیدم و دیدم همه این برنامه‌ها را دوست دارند، سر ذوق آمده و بلندگویی تهیه کردم در آن زمان بلندگوهایی بود که به آن بلندگوی بوقی می‌گفتند آن را سر در خانه‌مان که آخر یک بن‌بست بود، نصب کردم و برنامه‌های رادیویی را باری اهالی که عصرها در کوچه می‌نشستند، پخش می‌کردم. در ماه رمضان هم یک ساعت قبل از اذان صبح برنامه سحر و یک ساعت قبل از اذان مغرب برنامه افطار را می‌گذاشتم، تا همه همسایه‌ها از آن استفاده کنند و بیشتر سحری و افطار در کوچه بن‌بست دسته‌جمعی صرف می‌شد که همه رادیو هم گوش بدهند. نویسندگی نیاز به تحصیلات دانشگاهی ندارد تا نویسنده خوبی باشید، بلکه ذوق و قریحه نویسندگی خدادادی است که می‌توان آن را با پرورش و آموزش به بهترین تبدیل کرد و به آن حسن ظاهری داد. او که دارای تحصیلات دیپلم ادبی و دانشنامه علوم ارتباطات اجتماعی بود، این‌چنین بیان می‌کند: در سن‌وسال نوجوانی قلم بسیار خوبی داشتم، اما ریاضی‌ام ضعیف بود و از هم‌کلاسی‌هایم می‌خواستم در ریاضی به من کمک کنند و به‌جای آنها انشا می‌نوشتم، مثلا یک موضوع که برای انشا داده می‌شد، من گاهی اوقات ده انشا برای آن موضوع می‌نوشتم که هیچ‌کدام تکراری نبود، نویسندگان می‌دانند که این عمل چقدر مشکل است و خزانه لغات بسیار خوبی می‌خواهد. باید گفت : شخص با بکار گیری نیروی فکری خود در این راه موفق می‌شود و چه بسیار نویسندگانی که دنیا را با قلم خویش مسخر کرده و آوازه‌شان در جهان پیچیده است، درصورتی‌که از ابتدا نویسنده نبوده‌اند. به‌هرحال از یاد نبریم که نویسندگی و نوشتن عشق می‌خواهد و علاقه و خاستگاه آن باید قلب و دل باشد. راه یادگیری آن مطالعه آثار دیگران، تمرین، ممارست و به‌کاربستن قواعد مسلم و کلی در رعایت دستور زبان همراه با علاقه و عشق است. استاد غزالی می‌گوید : یکی از علاقه‌مندی‌های من، خواندن کتاب بود که با پول هفتگی که می‌گرفتم پیاده به مدرسه رفت‌وآمد می‌کردم و سوار درشکه نمی‌شدم و همه پولم را برای اجاره کتاب اختصاص می‌دادم و تقریبا هر دو شب یک کتاب می‌خواندم در قدیم که علاقه‌مندان به خواندن کتاب که پول خرید نداشتند با اینکه قیمت آن هم نسبت به الان خیلی ارزان بود به چند کتاب‌فروشی معدود که در خیابان‌های مرکزی اصفهان وجود داشت، مراجعه کرده و با کرایه کتاب مثلا شبی یک یا دو ریال آن را می‌گرفتند و پس از خواندن آن را برمی‌گرداندند. چون تنها یک کتابخانه عمومی که متعلق به شهرداری اصفهان بود در اصفهان وجود داشت. او علاقه زیادی به فیلم و سینما داشت و می‌گوید: اگر فیلم جدیدی هم اکران می‌شد، باید چند روزی از خیر کتاب‌خواندن می‌گذشتم تا بتوانم پولم را برای بلیت سینما بدهم در قدیم چند سینما در خیابان چهارباغ بود و یک سینما هم در خیابان حکیم نظامی به نام سینما سپاهان که این سینما محل نمایش تئاترهای مرحوم رضا ارحام صدر هم بود. در خیابان چهارباغ عباسی سینما مایاک نزدیک دروازه‌دولت (میدان امام حسین (ع)) که در طرح پارک شهید رجایی قرار گرفته و تنها قسمتی از درب ورودی آن باقیمانده است و دیگری سینما همایون که مالکیت آن را غلامعلی میرزا از نوادگان ظل السلطان داشت که آن هم‌سال‌هاست متروکه شده است و سینما ایران و بعد سینما چهارباغ و مولن روژ به آن اضافه شدند و سینماهای ساحل در میدان مجسمه (انقلاب) و قدس هم در خیابان دنبال رودخانه (مطهری) ساخته شد معمولا شب‌ها دو سانس نمایش فیلم داشتند و مردم برای تفریح و تماشای فیلم به خیابان چهارباغ می‌رفتند.

به مناسبت سومین سالگرد درگذشت استاد حسین غزالی

جوانان عاشق پونجیک و نوشابه بودند و نوشابه‌ها بیشتر پپسی‌کولا، فانتا و لیموناد بود و در بطری‌های شیشه‌ای عرضه می‌شد که دوباره از آن استفاده می‌شد. مثل الان نبود که نوشابه‌ها را در بطری‌های پلاستیکی می‌ریزند و تمام شهر و دریا را پلاستیک در خود فروبرده است. شیشه‌های لیموناد طوری طراحی شده بود که آن دری فلزی را هم نیاز نداشت و در دهانه شیشه، گلوله‌ای شیشه‌ای قرار گرفته بود که بر اثر فشار گاز داخل نوشابه در بطری بسته می‌شد و وقتی می‌خواستی از مایع داخل آن استفاده کنی با فشار انگشت گلوله نوشابه به داخل فضای محدود دهانه می‌افتاد و نوشابه آن را می‌نوشیدی و مخصوصاً صدای باز شدن درب شیشه وجدآور بود. او می‌گوید : یکی از علایق من رفتن به ساختمان رادیو بود. البته پشت در و دیدن آقای ارحام صدر و آقای توصیفیان که بعد از اجرای برنامه از ساختمان بیرون می‌آمدند. من سلام می‌کردم و آن‌ها پاسخ می‌دادند. یک روز آقای ارحام صدر جلو آمد و گفت: پسر جان! چقدر سلام می‌کنی، کار و زندگی نداری که هر روز اینجایی؟ و من از علاقه‌ام و از کارهایی که کرده بودم گفتم. ایشان هم به پافشاری و همت من توجه کردند و کم‌کم پایم به استودیو های رادیو باز شد. چند هفته فقط تماشا می‌کردم و بعد از مدتی به من گفتند می‌توانم فقط بگویم اینجا اصفهان است یا ساعت 14 اینجا اصفهان است؛ ولی گفتن همین یک جمله مرا به عرش می‌رساند که موفق شده‌ام به آرزوهایم برسم. او می‌گوید : به‌هرحال سالیان سال در این شغل که بیشتر برایم عشق و علاقه و دلبستگی بود، کار کردم و معتقدم و به فرزندانم هم گفته‌ام که انسان باید کارش را با عشق انجام دهد تا به دل بنشیند.
ادامه دارد...

ارسال نظر

اخرین اخبار
پربیننده‌ترین اخبار