از سیاست تا هزارتوی هنر
نام مهدی تدینی، دبیر جامعهشناسی سیاسی نشریه سیاستنامه و دبیر علوم اجتماعی و فلسفه نشر ثالث با ارنست نولته، متفکر آلمانی توامان است و در کارنامهاش هشت اثر ترجمه دیده میشود. این مترجم و پژوهشگر حوزه تاریخ و اندیشه سیاسی روی دیگری هم دارد که با نگاه افلاطون که هنر را تنها تقلید از طبیعت میدانست و یا هگل که زوال و مرگ هنر را اعلام کرد در تضاد است. او درک زیباییشناختی از هنر دارد و ترجیح میدهد نظر پیشگامانی همچون شوپنهاور، نیچه و هایدگر را پیش رو قرار دهد که بیشترین و مهمترین اعتبار را به هنر دادهاند. او پژوهشگری متخصص در «فاشیسم پژوهی» است که به لطیفترین صورت ممکن شعر میگوید، داستانک مینویسد، موسیقی میشناسد و نقاشی را چشمنوازی میکند و به علاقهمندانش میشناساند. در گفتگوی اختصاصی اصفهان امروز با چهره هنری این متخصص جوان حوزه اندیشه و تاریخ سیاسی بیشتر آشنا میشویم.
- آنجا که میخواهید روی دیگرتان که علاقهمند به موسیقی، شعر، داستان و نقاشی و ... است را معرفی کنید میگویید: «و اینها همه دریافتهای من از «زندگی»، «مرگ» و «دیگری» است»، دراینباره بیشتر توضیح دهید .
باید بگویم تخصص من نظریههای سیاسی و ایدئولوژیپژوهی است؛ اما اندیشه سیاسی، امری جدا از کلیت اندیشه نیست؛ اندیشه سیاسی امتداد اندیشه به معنای عام آن در ساحت سیاست است. حال اندیشه چیست؟ اندیشه، «مواجهه انسان با هستی است». اندیشه درکی است که ما از جهان به دست میآوریم و هر آنچه در زندگی تجربه میکنیم، به دست میآوریم، میاندوزیم و میپروریم نسبتی متقابل بر این اندیشه دارد، یعنی از اندیشه تأثیر میپذیرد و بر اندیشه تأثیر میگذارد. به گمان من بودن در جهان را میتوان به چهار ساحت فروکاست: «زندگی»، «مرگ»، «من» و «دیگری». هرچه در جهان است فرعِ بر اینهاست و بنیادیترین پرسشهای هستی ناظر به این چهار موردند، به ترتیب اهمیت؛ اول «زندگی»، بزرگترین پرسش، بعد «مرگ» که نفی همان پرسش اول است، بعد «من» در مواجهه با هستی و نیستی و درنهایت «منِ بیرون از من» که همان «دیگری» است. اینها دغدغههای فکری من هستند. ما هم که نخواهیم، روح تکتک ما با این پرسشها ناخودآگاه درگیر است و هیچکس نیست که بتواند ادعا کند لحظهای از زندگیاش را فارغ از اندیشیدن پیرامون این چهار چیستی «زندگی»، «مرگ»، «من» و «دیگری»، سپری کرده است.
من از نوجوانی شیفته شعر بودم، ولی درگیری با کار نظری باعث شد ترجیح دهم در همان حوزه نظری بمانم. از دیگر سو علاقه بسیاری به هنر نقاشی داشتم، البته از منظر نقد ادبی و نه از منظر حرفهای و تصویرگری. هم در این زمینه مطالعه میکردم و هم گاهی مینوشتم. ضمن اینکه شعر برای من زبان زندگی است، اگر که نگویم خود زندگی است و ترجیح دادم بهجای انتشار کتاب شعر یا بهجای انتشارات تحلیلهای هنریم در نشریه و کتاب، از شبکه اجتماعی استفاده کنم که البته رسانه بسیار مناسبتری است. اما برگردیم به پرسش آغازین شما. این تحلیلها (و هم شعرها) برای من همان اندیشهگری درباره همان چهار پرسش وجودیِ اساسی است: زندگی، مرگ، من و دیگری. هر نقاشی، دریافتهای خود از جهان را به تصویر میکشد و در تابلوهایش عناصر متراکم و انبوهی از تجربههای زیسته، ادراکهای عقلی و دریافتهای شهودیِ آن هنرمند نهفته است. وقتی من درباره آنها تأمل میکنم، درواقع به همان پرسشهای وجودی که دغدغه خودم هم بودهاند پرداختهام.
- شما از آن دسته مترجمان اندیشه و تاریخ سیاسی موضوعی قلمداد میشوید، تمرکزتان بر فاشیسم پژوهی و انتقال نظریات نولته برای فهم بهتر از پدیدههای تاریخ معاصر است. چرا؟
من همواره معتقد بودهام که ترجمه مهمترین کار پژوهشی ممکن است. برخلاف بسیاری، من برای ترجمه شأن بالاتری قائلم تا برای تألیف. سوءتفاهم نشود، این به این دلیل نیست چون من درزمینه ترجمه بسیار فعالم. نه؛ وقتیکه یک پژوهشگر سختگیر برای ترجمه یک کتاب میگذارد بهمراتب بیشتر از وقتی است که برای تألیف باید بگذارد و اصلاً انجام ترجمه پژوهشی ارزشمند بهمراتب سختتر از ترجمه است. ضمن اینکه در بسیاری از زمینهها در جهان کتابهای خوبی وجود دارد که ترجمه کردن آنها بهمراتب ارزشمندتر از آن است که خود ما کتابی بنویسیم. به همین دلایل، به گمان من، پژوهشگر متعهد هماکنون بهجای تألیف باید ترجمههای پژوهشی دقیق و سودمند انجام دهد؛ مگر آنکه خیال دارد در حوزهای کاملاً بومی و ایرانی دست به پژوهش بزند که در این صورت گریزی از تألیف نیست. از دیگر سو، برای آنکه بتوان کیفیت کار پژوهشی را بالا برد، باید حوزه محدودی را برای کار انتخاب کرد. به همین دلیل من حوزه کاریام را محدود کردهام به «فاشیسم پژوهی»، «ایدئولوژی پژوهی» و انتقال و معرفی آرای «ارنست نولته» متفکر و تاریخنگار آلمانی. تلاش میکنم از این حوزه خارج نشوم تا کیفیت کارم بهتر شود.
- دیدگاه نولته نسبت به هنر چیست و چه شد از نولته به هنر رسیدید؟
نولته اساساً تاریخنگار و نظریهپردازی سختگیر است که هیچگاه از حوزه نظری خود بیرون نیامده است تا مثلاً درباره هنر نظر دهد؛ اما درمجموع نولته، بهعنوان شاگرد مارتین هایدگر فیلسوف، همواره پرسشهای بزرگ وجودی را به مسائل خُرد و کلان تاریخی پیوند زده است و این نگرش چنان فراگیر و جامع است که در مورد هنر و نگاه به هنر نیز میتواند وجود داشته باشد؛ یعنی هنر را نیز میتوان هماره به پرسشهای وجودی که «هستیشناسی» هایدگر بدان میپردازد ربط داد. اینکه ویژگیهای وجودی انسان چیست و میان بروز هنری و مواجهه انسان با هستی چه نسبتی وجود دارد.
- نسبت هنر با فلسفه و تاریخ چیست؟
هنر در ظرف فلسفه و تاریخ رخ میدهد. فلسفه و تاریخ مانند تار و پودی هستند که هنر، گره به گره بر آن نقش میبندد. فلسفه تارهای فردی، ادراکی و همچنین روانشناختی است و تاریخ پودهای اجتماعی و زمانی را میسازد. بگذارید اینطور بگویم: حتا در سادهترین افکار سادهترین آدمها نیز رگههایی فلسفی وجود دارد که آن همان دریافت او از هستی است. از دیگر سو، فرد بهعنوان فاعل شناسا که میاندیشد و هنر میورزد، در بستری زمینی سوار است که آن همان تاریخ است. چه چیز باعث شده است که نقاشیهای تیتسیانو، رامبرانت متفاوت از ونگوک و مانک و بعد متفاوت از نقاشیهای نقاشانی معاصرتر مانند اوتو دیکس و دالی و پیکاسو باشد؟ پاسخ «زمان» است و این یعنی عناصر تاریخی!
-نسبت هنر با فرایندها و پدیدههای اجتماعی و سیاسی را چطور ارزیابی میکنید؟
هر هنری ازآنجاییکه پرورده هنرمندی است، یعنی آفریده یک انسان است، میتواند بر دو وجه «درونی» و «بیرونی» فرد استوار باشد. وجه درونی غیراجتماعیتر است طبعاً، اما مطلقاً غیراجتماعی نیست، بلکه غیراجتماعی»تر» هستند؛ اما وجه بیرونی کاملاً اجتماعیاند. انسان موجودی اجتماعی است و تصور اینکه انسانی وجود دارد که در گسترهای غیراجتماعی بزرگ میشود قابلتصور نیست. هنرمند نیز همواره در کشاکش اجتماعی بوده است. اگر هم نخواهیم به نگرشهای مارکسیستیای تن بدیم که انسان را یکسر «محصور ساختارهای اجتماعی» میدانند، نفس و ذات انسان اجتماعی است و دریافت هنریاش نیز فارغ از تجربه و زندگی اجتماعیاش نیست؛ اما در این میان هنرمندانی هستند که اصلاً از هنر برای «بیان اندیشهها و باورهای سیاسی و اجتماعی خود» بهره میبرند و بهراستی میتوان گفت که برخی هنرمندان «منتقدان و نظریهپردازان بزرگ علوم اجتماعیاند». مثال میزنم، وقتی کارهای جرج توکر، نقاش آمریکایی را میبینید، یا نقاشیهای رِجینالد مارش دیگر نقاش آمریکایی، وقتی نقاشیهای هنرمندان سبک عینیتِ نوی آلمانی را میبینید، همه پر از دغدغههای اجتماعی و سیاسیاند. اتفاقاً این نقاشان برای من بسیار جذاباند. حتا ما «رئالیسم سوسیالیستی» را داریم که هنر مطلوب در بلوک شرق بود، هنری که قرار بود در خدمت پرولتاریا باشد و تماماً اهداف سیاسی داشت.
- کتاب دوستداشتنیتان کدام است؟ کتابی که بیش از همه دوست دارید و احساستان را به غلیان میآورد .
این سختترین پرسشی است که میتوانید از من بپرسید. بین کتابهای نظری، سیاسی، تاریخی، هنری، ادبی و... کدام کتاب را انتخاب کنم؟ بگذارید اینطور بگویم: برای من «بیژن جلالی» شاعری بیهمتاست که همواره عمیق او را دوست داشته و ستایش کردهام. کتابهای شعر او برای من بسیار دوستداشتنیاند، به دلیل نگاه فلسفی عمیقی که در کارهای او وجود دارد. شما اصفهانیهای عزیز میدانی دارید به اسم «نقشجهان» که یکی از زیباترین میدانهای جهان است؛ بیژن جلالی کتابی دارد با عنوان «نقشجهان» که بهعنوان نمونه پیشنهاد میکنم آن را بخوانید.
- یکی از شعرهایتان را برایمان بخوانید.
پاییز میآید/تو زیباتر میشوی/ باران میگیرد/تو زیباتر میشوی/برف میبارد/ تو زیباتر.../ من از تو میترسم/فصلها/ همه با تو همدستاند/و من/ تنهایم.