درد بی کسی (قسمت 13)

اما مشکل زمانی مضاعف شد که اعضاء خانواده فهمیدند حسرت دستش پرشده و علاوه بر کار و درآمد خوب در کویت راهی نیز به آمریکا بازنموده است.

اما مشکل زمانی مضاعف شد که اعضاء خانواده فهمیدند حسرت دستش پرشده و علاوه بر کار و درآمد خوب در کویت راهی نیز به آمریکا بازنموده است. اینجا بود که مگسان گرد شیرینی حسرت جمع شدند تا هرکدام نیشی به آن بزنند و تناول نمایند. خواهر و برادرها کم‌کم بزرگ‌شده بودند و ادعا داشتند حالا که پدر ندارند من باید نقش پدر را برای آن‌ها بازی و تکمیل نمایم که تاکنون نیز این‌چنین بود و از هر کمکی در حق آن‌ها که نمک خور و نمکدان شکن بودند دریغ نکرده بودم. آن روز عصر همگی در ایوان خانه جمع شده بودیم. مادرم که حالا برخلاف گذشته با لبخند از من استقبال می‌کرد و اتاق کوچکی را هم به من اختصاص داده بود تا هر وقت از مسافرت برمی‌گردم در آن استراحت کنم، گفت: مادر جان: همان‌طور که شاهدی من پس از مرگ پدر خدابیامرزت شما را به حال خودتان رها نکردم و تا توانستم از خودم کم گذاشتم تا شما راحت زندگی کنید. حالا دیگر دارم پیر می‌شوم و دلم می‌خواهد بیشتر استراحت کنم. اما تو که جوان و بانشاط هستی باید خواهر و دو برادرت را مدیریت کنی تا بجایی برسند. آن‌ها چشم امیدشان به برادر بزرگشان است تا دستشان را بگیرد. مدرسه رفتنشان هزینه‌ای زیاد دارد و پول‌توجیبی نیاز دارند. با مستمری کمی که شرکت نفت به ما می‌دهد نمی‌شود همه خواسته‌هایشان را تأمین کرد، حالا نوبت توست که برای هرکدام مقرری ماهانه در نظر بگیری و به درس‌ومشقشان هم برسی.

ارسال نظر