درد بی کسی (قسمت 33)
واقعیتی انکارناپذیر بود. در مقام مقایسه، وضعیت او برای هیچ پدری نمیتوانست قابلتحمل باشد البته چون هنوز پدر نشده بودم نمیتوانستم او و حرفها و احساساتش را درک کنم.
واقعیتی انکارناپذیر بود. در مقام مقایسه، وضعیت او برای هیچ پدری نمیتوانست قابلتحمل باشد البته چون هنوز پدر نشده بودم نمیتوانستم او و حرفها و احساساتش را درک کنم. گفتم: میخواهم چیزی به تو بگویم به شرطی که قول بدهی از من دلگیر نشوی. البته اگر به دلایلی نپذیرفتی همینکه با یک لبخند از من تشکر کنی کافی است، اما اگر قبول کردی باور کن به من منت گذاشتهای. تعجب کرده بود چون هیچوقت با او اینگونه حرف نزده بودم. سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. میخواست هجوم قطرات گرم اشک را در چشمان بیفروغش نبینم. دوباره آهی کشید و گفت: بسیار خوب بگو کار من دیگر از دلگیر شدن گذشته است، هرچه میخواهد دلتنگت بگو. کمی مکث کردم تا آماده شنیدن حرفهای من شود. درحالیکه سعی میکردم بالطافت و آرامش با او صحبت کنم، گفتم: وضعیت تو و دخترت را میدانم. آگاهی که من حداقل بیشتر از شما آمریکا را میشناسم و زبان هم میدانم. دستم هم بیشتر از شما باز است و مقداری پول کنار گذاشته هم دارم که میتوانم بهعنوان قرض در اختیار شما بگذارم تا باهم و بهاتفاق دخترت سفری به آنجا داشته باشیم. امیدوار باش، انشاءالله موفقیتآمیز است. همانطور که در کنار من نشسته بود به چشمان پرسشگرم خیره شد و گفت: میدانی چقدر هزینه دارد؟ گفتم: نه ولی مهم نیست فراهم میشود. دوباره گفت: و آنوقت من چگونه میتوانم این هزینه سنگین را به تو برگردانم؟ گفتم: گوش کن. اولاً خدا بزرگ است. ثانیاً حالا کی از تو طلبکاری کرد؟ روی مرا زمین نگذار و به سراغ تهیه گذرنامه برای خودت و دخترت برو تا هرچه زودتر حرکت کنیم.