درد بی کسی (قسمت 42)

این فاصله زمانی برای پدر و مادر دختر یک‌عمر بود که به‌سختیمی‌گذشت.

این فاصله زمانی برای پدر و مادر دختر یک‌عمر بود که به‌سختیمی‌گذشت. نزدیکی‌های ساعت ۱۱ صبح پزشک مسئول بیمار به‌اتفاق چند زن و مرد که بهنظر می‌رسید اینترن و رزیدنت‌هایش باشند درحالی‌که همگی مجهز به لباس مخصوص و ماسکو دستکش بودند به اتاق قرنطینه رفتند و ما نیز با چشمانی نگران از پشت شیشه نظاره‌گرآن‌ها بودیم. لحظات حساسی بود. زمان به‌کندی می‌گذشت. قیافه این پزشک بالباس‌هایمخصوص همچون کسانی بود که در کره ماه از آپولو ۸ پیاده شدند. هرکدام از اعضاء تیم مشغولمعاینه یکی از قسمت‌های بدن بیمار بودند. یکی از خانم‌های همراه گروه پزشکی پس از نیمساعت معاینه با اشاره پزشک ارشد مشغول باز کردن سرم و اکسیژن و دیگر اتصالات ازبدن مریض شد. دیدن این منظره کمی از نگرانی‌مان کم می‌کرد. به نظر می‌رسید بیمارآماده مرخص شدن است. گروه پزشکی برای خروج از اتاق به‌طرف درمی‌آمدند اما آن خانمپرستار به کارش جهت مهیا نمودن دختر برای مرخص کردن ادامه داد و به خاطر اینکهبتواند این وظیفه را با آرامش انجام دهد پرده خاکستری‌رنگ پشت شیشه را پایین کشیدو این پایان تماشای ما از این صحنه مستند بود. پدر دختر به‌سرعت به‌طرف تیم پزشکی کهاز اتاق خارج می‌شدند رفت. او سعی می‌کرد با اشاره از وضعیت دخترش اطلاع پیدا کند.خوشبختانه یکی از رزیدنت‌ها ایرانی بود پرسید: شما پدر آن دختر هستید؟ انگار دنیارا به آقای مدیر کانون هدیه کرده بودند. درحالی‌که شادی و شعف توأم با نوعی نگرانیدر چهره‌اش نمایان بود.

ارسال نظر