درد بی کسی (قسمت 49)

دختر پس از یک هفته استراحت در خانه ویلایی و باصفای دوست دوران نوجوانی و همسایه قدیمی ما در آبادان که حالا ساکن لوس‌آنجلس آمریکاست شاداب و سرزنده شده و بیمارستان نیز اجازه اعزام به ایران را برای او صادر می‌کند.

دختر پس از یک هفته استراحت در خانه ویلایی و باصفای دوست دوران نوجوانی و همسایه قدیمی ما در آبادان که حالا ساکن لوس‌آنجلس آمریکاست شاداب و سرزنده شده و بیمارستان نیز اجازه اعزام به ایران را برای او صادر می‌کند. پدر و مادر دختر دیگر آن آدم‌های بیست‌وچند روز قبل که از ایران به این کشور آمدند نیستند، در سه بار رفت‌وآمد آخر به بیمارستان سری به چند مارکت بزرگ می‌زنند و برای اقوام سوغاتی می‌خرند، اما من با خودم عهد کردم دیگر از این کارها نکنم، آن‌هایی که در ملک نوساز من اقامت دارند کسان من نیستند و در حقیقت هیچ نسبت عاطفی با من ندارند که برایشان سوغاتی تهیه‌کرده و به یادشان باشم. همان‌قدر که طی چهارده سال گذشته توانسته‌ام هزینه‌های زندگی ایده آل شان را تأمین کنم کافی است. اما در این میان مادرم تنها حقی که به گردن من دارد رنج نه ماهی است که مرا به شکم گرفته که آماده‌ام سنگی را برای یکسال به جبران این فداکاری به شکمم ببندم! میدانم رنج‌های ناخواسته‌ای برای بزرگ کردن من متحمل شده و به خاطر همین حق برایم محترم است و هر آنچه از من بخواهد دریغ نخواهم کرد اما برای دیگران کاسه از آش داغ‌تر نخواهم شد. بلیط های برگشت به ایران برای پس‌فردا Ok شده اما دوست تنهای من از رفتن ما ناراحت است. می‌گوید: تازه به شما عادت کرده بودم و پدر و مادرم هم روحیه بهتری پیداکرده بودند. بعد از سال‌ها در جمع هم‌وطنانم آرامش عجیبی به من دست داده بود، به فکر افتاده‌ام پدر و مادر را برداشته و خودم را راضی کنم تا برای همیشه راهی وطن شوم.

ارسال نظر