درد بی کسی (قسمت 57)
بله برایم عجیب بود که این خانواده منتهای صمیمت را درباره من ابراز میکنند درحالیکه هدف من از این مساعدت تنها یک نیت انسانی و بشردوستانه بود و التیام درونی و آرامش قلبی داشت.
بله برایم عجیب بود که این خانواده منتهای صمیمت را درباره من ابراز میکنند درحالیکه هدف من از این مساعدت تنها یک نیت انسانی و بشردوستانه بود و التیام درونی و آرامش قلبی داشت. درست مثلاینکه فرزندشان هستم همانگونه که تاکنون برای مادرم و اعضاء خانواده خودم بودم. بااینحال از ته قلب و دل شادمان بودم که توانستهام اینگونه جلبتوجه کنم. وقتی روی صحنه میایستم و گیتارم را به دست میگیرم تا در حال نواختن آن آهنگی از فرهاد مهراد را بخوانم یا پشت پدال جاز مینشینم تا ضمن نواختن آن و همراهی با ارکستر یکی از ترانههای عماد رام را بازخوانی کنم، آنقدر مورد تشویق قرار میگیرم که از حضور همهمه در سالن صدا به صدا نمیرسد. اما هیچکدام از آن ابراز محبت و علاقهها نتوانسته است در گوشهای از قلب و احساس من جایی برای خودش پیدا کند چون میدانم لحظه ایست و دوام ندارد. سالهاست همه احساسات و عواطف واقعی من در خانواده، لجنمال و کور شده است. امروز و در تمام بیست روز گذشته، زندگی رنگ تازهای به خود گرفته و نوای نویی مینوازد تا شاید بتواند گوشهای بسته مرا همچون چشمهایم باز نماید. نگاه بیفروغم صحنههایی را میبیند که تاکنون ندیده است. ضربان قلبم از یکنواختی خارجشده و متغیر میزند. همهی اینها و احساسات دیگری که در وجودم غلیان کرده نشان از این دارد که میتوانم به زندگی و آینده امیدوار باشم تا هر آنچه در گذشته با من ناملایم بوده است، جبران کند. دیگر از پاییز در زندگی حسرت خبری نیست. درخت وجودش شکوفه زده و عطر گلهای آن همهجا را فراگرفته است. باید این لحظات را غنیمت شمرد.