درد بی کسی (قسمت 88)

اول متوجه حرف‌هایش نشدم. کمی فکر کردم. راست می‌گفت. اینجایش را دیگر نخوانده بودم. ابراهیم هرچه باشد پنج شش سالی از من بزرگتر بود.

اول متوجه حرف‌هایش نشدم. کمی فکر کردم. راست می‌گفت. اینجایش را دیگر نخوانده بودم. ابراهیم هرچه باشد پنج شش سالی از من بزرگتر بود. گفتم: بسیار خوب می‌گویی چه باید کرد. گفت: اجازه بده من با آقای مدیر صحبت کنم و مزه دهانش را بفهمم آن‌وقت اگر موافق بود فکری هم برای گفتن به خانواده‌ات می‌کنیم. کار کمی پیچیده شده بود و تنها مشکل اساسی مادرم بود که می‌توانست همه‌چیز را به هم بریزد. قبول کردم و قرار شد روز بعد که به کلوپ می‌آید با او صحبت کند. ابراهیم که مثل همیشه خیلی عجله داشت خداحافظی کرد و رفت. من هم که دیگر در آنجا کاری نداشتم، راهی خانه شدم تا خودم را برای رفتن به کاباره آماده کنم. سالن نمایش مثل همیشه شلوغ بود و معین خواننده جوان اجرای برنامه داشت. علیرغم همه مشکلاتی که در زندگی‌ام بود با گروه موسیقی اینجا هیچ‌وقت مشکلی نداشته‌ام، چون هنرمندانش وارد و کار بلد بودند. تنها بعضی وقت‌ها با تداخل کاری روبرو می‌شدند که صبر می‌کردند تا من بیایم و برنامه تازه‌ای به آن‌ها بدهم. از کارهایی که این بار در کویت دارم عقد قرارداد با یک گروه موسیقی غربی است که چند ماهی است در کویت و دریکی از هتل‌های بین‌المللی مشغول کار هستند و پایان همین ماه قراردادشان تمام می‌شود. دفعه قبل که آنجا بودم با مدیرشان صحبت کردم و موافقتش را گرفتم تا برای شش ماه هم به ایران بیایند و در این کاباره برنامه اجرا کنند و حالا که موافقت مدیری کاباره را گرفته‌ام، می‌خواهم با آن‌ها نیز قرارداد ببندم. اینجا همه مشتریانش تنوع طلبند. هرچند وقت یکبار باید تحولی در برنامه‌ها داد.

ارسال نظر