درد بی کسی (قسمت 236)
انگار پیش خودشان حدس زده بودند که من دودل و متزلزل هستم بنابراین برای محکمکاری عاقد هم دعوتشده بود، فکرش را نمیکردم به این سرعت بتوانند خلع سلاحم کنند.
انگار پیش خودشان حدس زده بودند که من دودل و متزلزل هستم بنابراین برای محکمکاری عاقد هم دعوتشده بود، فکرش را نمیکردم به این سرعت بتوانند خلع سلاحم کنند. از مادر پرسیدم: چقدر عجله دارند، میخواستند اجازه دهند ما از راه برسیم و خستگی مسافرت از تنمان خارج شود، او فقط نگاهم کرد و همچنان ساکت بود. درحالیکه میدانستم این حرفها فایدهای ندارد و طراح همه این صحنهها مادر است که نمیخواهد تابع تصمیمات من حتی برای زندگی خودم باشد اما بازهم سعی و اصرار داشتم به هر بهانهای که شده این مراسم ناخواسته به هم بخورد، نمیدانستم چه باید کرد، پیش خودم فکر کرده بودم در این یکی دو روزی که در آبادان هستیم زمینه را برای به هم خوردن این توطئه فراهم میکنم اما آنها پیشبینی همهچیز را کرده بودند تا مرا غافلگیر کنند. زنعمو حوله نو و تمیزی را روی دوشم انداخت و مرا راهی حمام کرد، زنها و بچهها کل میزدند درحالیکه هنوز اتفاقی نیفتاده بود، ناچار به حمام رفتم و بالباسهای تمیز و نو از آن خارج شدم. همه در محوطه هال ساختمان منتظر بیرون آمدن من بودند تا دستهجمعی کل بکشند و از من شاباش بخواهند، عروس را به آرایشگاه برده بودند و آینه شمعدانی نقرهای را که مادر بدون اطلاع من از بازار اصفهان خریده و به آبادان فرستاده بود وسط سفره بزرگی که از قبل آمادهشده بود گذاشتند، به باشگاه شرکت نفت هم سفارش شام داده بودند و عمو اتومبیل شورلت سفیدرنگ یکی از دوستانش را به گلفروشی برده بود که تزیین کنند تا بعد از صرف شام مراسم عروس کشان راه بیندازند، مسخ شده بودم و نمیدانستم چه باید کرد، زمان بهسرعت میگذشت و حالا من در کنار دخترعمویم در ماشینی که راننده آن برادر کوچکم بود بوقزنان بهسوی شمشادهای باوارده و حاشیه سینما تاج درحرکت بودیم.