درد بی کسی (قسمت 247)
با حضور مجدد دشمنان دیرینه آرامش نسبی که به زندگیمان برگشته بود پرواز کرد.
با حضور مجدد دشمنان دیرینه آرامش نسبی که به زندگیمان برگشته بود پرواز کرد. خودم میدانستم که اخلاقم نرمال نیست اما اهل تلاش و فعالیت بودم و هیچوقت علاقهای به سرگرمیهای مردانه آن زمان یعنی مواد مخدر و مشروبات الکلی نداشتم. تنها تفریح من پس از کار و تلاش فراوان موسیقی بود و نقاشی. بیمهری کشیدن از خانواده در طفولیت، کودکی، نوجوانی و حتی جوانی مرا به انسانی در ظاهر بیاحساس تبدیل کرده بود که در درون به همه اعضاء خانواده و دوستان یکرنگ عشق میورزیدم، اگر واکنش و عکسالعمل نشان دادن را در مقابلم از آن دختر مرحومه مدیر کانون و نازنین و مینو میدیدم تعجب نمیکردم چون سرگذشت دردمندی مرا نمیدانستند اما همسرم دخترعموی من بود که تمام طول عمرمان را باهم بزرگ شده بودیم و همانگونه که من توانستهام او را تحملکنم او هم باید در مقابل رفتارهای ناخودآگاه و ناخواسته من صبوری میکرد. ورود ما به خانه جدید با هزینههای بالایی روبرو بود، بچهها بزرگتر شده بودند و من هم آن جوان سالهای اول نبودم و پا به سن میگذاشتم. درآمد کم بود و من ناچار بودم بیشتر از قبل به کویت رفتوآمد داشته باشم و تجارت کنم. دخترعمو که در غیاب من نمیتوانست و یا نمیخواست در این خانه بزرگ و بهتنهایی از پس سه بچه که یکی از آنها فلج و روی ویلچر به مدرسه میرفت برآید اینجا هم بنای ناسازگاری را میگذاشت و اجازه نمیداد حواسم جمع کارم باشد تا بتوانم هزینههای زندگی را بهتر و فراختر تأمین کنم. به علت کسر درآمد برای تأمین هزینههای تکمیل باغ تالار، کار را تعطیل و یکی از افراد محلی را استخدام کردم تا به آبیاری درختان و نگهداری از باغ و ساختمانهای آن بپردازد چون تکمیل آنهم بیثمر بود و موقعیت آن زمان نیز اجازه بهرهبرداری از تالار را نمیداد.