درد بی کسی (قسمت 248)
روزها در پی هم میگذشت و رکود حاصل از ادامه دفاع مقدس همه کارهای را تحتالشعاع خود قرار داده بود
روزها در پی هم میگذشت و رکود حاصل از ادامه دفاع مقدس همه کارهای را تحتالشعاع خود قرار داده بود. در یکی از سفرهایی که از کویت به کشور برمیگشتم در فکر پیدا کردن راهکارهایی تازه برای صادرات و واردات بودم که به نظرم رسید سری به بازار فرشفروشان اصفهان بزنم و سروگوشی آب بدهم. در همین سفر یکی از مشتریان طرف قراردادم در کویت به من پیشنهاد داده بود که اگر بتوانم فرشهای صادراتی ایران را با استفاده از کارت بازرگانیم به کویت بیاورم و او آنها را به اروپا و آمریکا برساند، درآمد خوبی برایم خواهد داشت. آن زمان به خاطر قطع روابط ایران با آمریکا و اختلالات موجود در صادرات و واردات از اروپا نیازهای مبادلهای از طریق کشورهای حاشیه خلیجفارس ازجمله تجار کویت انجام میشد. در بازار فرش کسی را نمیشناختم بنابراین یکی از روزها بدون مشورت با دوستان و همکاران و بخصوص حسن آقا و ابراهیم به آنجا رفتم و وارد اولین و یکی از بزرگترین فرشفروشیهای آنجا شدم. به سراغ مردی رفتم که پشت یک میز چوبی کندهکاریشده به نظر گرانقیمت نشسته بود. با دیدن من از جا بلند شد و درحالیکه سلام بلند بالایی نمود دستش را بهسوی من دراز کرد. جواب سلام او را داده و روی مبلی در کنار میزش نشستم، او هم کنار من نشست و خوشآمد گفت. خودم را معرفی کردم و از او خواستم راجع به قوانین و مقررات صادرات فرش برایم توضیحاتی بدهد، مثل روانشناسان به من خیره شد و بهصورت سربسته حرفهایی زد که زیاد از آنها چیزی نفهمیدم. از من پرسید: شما برای صادرات نظری دارید؟ گفتم: بله میخواهم فرشهای ایرانی موردعلاقه آمریکاییان و اروپائیان را به کویت ببرم تا ازآنجا توسط تجار کویتی به همه کشورهای دنیا فرستاده شود. چهره درهمش گشوده شد و همچنان که در فکر فرورفته بود بهصورت من خیره نگاه میکرد.