درد بی کسی (قسمت 306)

از دیدن منظره تخریب بی‌امان و بی‌رحمانه خانه‌های مسکونی درحالی‌که هنوز کاملاً تخلیه نشده بودند

از دیدن منظره تخریب بی‌امان و بی‌رحمانه خانه‌های مسکونی درحالی‌که هنوز کاملاً تخلیه نشده بودند آنچنان تحت تأثیر قرارگرفته بودم که نمی‌توانستم دقیقه‌ای در پایتخت و بخصوص زیر سقف آن شرکت لعنتی که بوی نفرت و نکبت می‌داد باقی بمانم. حالا بچه‌ها در خانه جدید که آپارتمانی نقلی اجاره‌ای و دو اتاق داشت زندگی می‌کردند. دخترعمویم وظیفه اداره آن‌ها را به عهده گرفته بود. با پس‌اندازی که داشتیم می‌توانستیم چند ماهی زندگی کنیم. عصر روز بعد به سراغ ابراهیم رفتم و کل ماجرای این چند ماه را برایش تعریف کردم. او درحالی‌که متعجب شده بود گفت: تو که بارها فریب ساده‌لوحی خودت را خورده و مرتب زندگی‌ات را در هچل انداخته بودی چرا دوباره بی‌مهابا به آب‌وآتش زدی؟ فکر می‌کنی با فرار از صحنه خودت را راحت کرده‌ای اما انگار یادت رفته که چکی به مبلغ دو میلیارد تومان در اختیار آن‌ها گذاشته‌ای که می‌توانند دوباره راهی زندانت کنند. راست می‌گفت. اصلاً به چک سفید امضایی که در دست آن‌ها بود فکر نکرده بودم. چاره‌ای نداشتم، اگر به زندان هم می‌رفتم بهتر از آن بود که دوباره آن صحنه تخریب خانه‌های مردم را بر سرشان می‌دیدم. تحملش برایم سخت بود. تعجب می‌کردم که در تمام این مدت و این‌همه استرس و ناملایمات بیماری قبلی به سراغم نیامده بود اما مطمئن بودم اگر حضورم در تهران ادامه می‌یافت حتماً بار دیگر گذرم به بیمارستان می‌افتاد. قلباً خوشحال بودم که دیگر در این مخمصه و نفرین ابدی نقشی نداشتم و آماده می‌شدم تا تبعاتش را هم تحمل کنم. ابراهیم مثل همیشه دلداریم داد و گفت: نگران نباشم چون این مناقصه نوعی تقلب بوده و برگ برنده متعلق به توست و اگر دادگاهی برایت تشکیل شد می‌توانی پته همه آن‌هایی که تو را به دام خود انداخته‌اند روی آب بیندازی.

ارسال نظر