درد بی کسی (قسمت 307)

شاید حقیقت را می‌گفت و شاید هم سعی داشت فعلاً مرا آرام کند اما برایم مسلم بود که بازهم اشتباه کرده بودم.

شاید حقیقت را می‌گفت و شاید هم سعی داشت فعلاً مرا آرام کند اما برایم مسلم بود که بازهم اشتباه کرده بودم. همه افکارم درهم‌ پیچیده شده بود. نمی‌دانستم منظورش از برگ برنده چه بود بنابراین متعجبانه پرسیدم: کدام برگ برنده؟ گفت: اگرچه کار نادانسته و خطایی انجام داده‌ای که قبل از آن باید با یکی از نزدیکانت مشورت می‌کردی اما حالا هم دیر نشده، مطمئن باش آن‌ها هیچ استفاده‌ای از چک تو نخواهند کرد بلکه می‌شود پی کارت را گرفت و تمام یا مقداری از آن دو میلیارد که به تو قولش را داده بودند و لاشه چکت را پس گرفت. نمی‌فهمیدم منظور ابراهیم چیست ولی مطمئن بودم اشتباه نمی‌کند چون افکارش متمرکزتر از من بود و حداقل عقلش بیشتر از من کار می‌کرد. این حرف را کار و زندگی منظمش گواهی می‌داد بنابراین کلی آرام شدم و گفتم من ریش و قیچی را به شما می‌سپارم و هر کاری که گفتی انجام می‌دهم. ابراهیم از من خواست تا به تهران برگردم و به شرکت بروم و بگویم چند روزی بیمار و در یکی از بیمارستان‌های شهرمان بستری بودم اما حواسم باشد چه چیزهایی را امضاء می‌کنم، مواظب باشم در لابه‌لای اسناد و مدارک و چک‌هایی که برای امضاء به من می‌دهند چیز مشکوکی نباشد که به ضررم تمام شود. هیچ تعهدی را امضاء نکنم و فقط اسنادی را گواهی و تأیید کنم که مربوط به روند پیمان باشد ضمناً مرتب و به بهانه‌های مختلف ازجمله هزینه‌های بیمارستان و مخارج زندگی از آن‌ها مساعده بگیرم و سعی کنم طلب‌هایم را اینگونه به‌روز نمایم.

ارسال نظر