درد بی کسی (قسمت 308)

سعی می‌کردم حواسم را به گفته‌های ابراهیم متمرکز کنم اما بازهم متوجه نمی‌شدم هدف نهایی او از این راهنمایی‌ها که بعضاً جنبه اخطار داشت چه بود

سعی می‌کردم حواسم را به گفته‌های ابراهیم متمرکز کنم اما بازهم متوجه نمی‌شدم هدف نهایی او از این راهنمایی‌ها که بعضاً جنبه اخطار داشت چه بود، مطمئن بودم که اشتباه نمی‌کند. زمانی که حرف‌هایش تمام شد از او درخواست کردم اگر موضوع تازه‌ای به فکرش رسید از طریق موبایل به من اطلاع بدهد. ضمناً شماره تلفن دفتر شرکت را هم در تهران به او دادم تا اگر موبایلم خاموش بود و نیاز شد با من تماس بگیرد. همان شب خودم را به تهران رساندم و به محل دفتر شرکت رفتم تا استراحت کنم و صبح فردا آماده برخورد با سوألات متعدد منشی، وکیل و احیاناً آقای ملکی باشم. ساعت 9 صبح خانم وکیل که همان منشی و همه‌کاره دفتر شرکت بود وارد شد و از دیدن من پشت میزم یکه خورد. باعجله سلام کرد و پرسید: آقا حسرت؟! کجا بودید خیلی نگران شدیم. همان حرف‌هایی که ابراهیم یادم داده بود را مثل یک نوار ضبط‌شده بازگو کردم. خانم منشی گفت: مقام مسئول چند بار تلفنی از من سراغ شما را گرفتند اما نمی‌دانستم چه باید جواب بدهم. حالا اجازه بدهید به ایشان زنگ بزنم و خبر بدهم که شما آمده‌اید. یک پوشه بزرگ کار امضاء دارید. از او خواستم قبل از اینکه به مقام طوسی پوش زنگ بزند پوشه کارها را بیاورد تا امضاء کنم که برایش بفرستیم، اینگونه خودش می‌فهمد که من برگشته‌ام و نیازی نیست با او تماس بگیرد. پوشه را که آورد اول خوب بررسی کردم. یکی از صورت‌مجلس‌ها که توسط دستگاه مناقصه‌گذار تهیه ‌شده بود مشکوک به نظر می‌رسید.

ارسال نظر