درد بی کسی (قسمت 311)
کمی آرام شده بودم. اینطور که ابراهیم میگفت تقریباً به خیر گذشته اما هنوز هم نگران چک دومیلیاردی سفید امضایی بودم که همچنان در اختیار مقام طوسی پوش بود.
کمی آرام شده بودم. اینطور که ابراهیم میگفت تقریباً به خیر گذشته اما هنوز هم نگران چک دومیلیاردی سفید امضایی بودم که همچنان در اختیار مقام طوسی پوش بود. اگر آن را که در وجه حامل صادر شده بود به شرخرها فروخته باشد چه بر سر من خواهد آمد؟ طاقت نیاوردم و همه اینها را به ابراهیم گفتم، او هم همین نگرانی را داشت اما مقام طوسی پوش را آدم عاقلی فرض میکرد که اینگونه رد پای خود را برای کسی باقی نمیگذارد و آن چک بدون تاریخ را همچنان برای روز مبادا نگهداری میکند تا من شاکی او نشوم. روزها همچنان عبث و بیهوده میگذشت و از روند ماجرای این مناقصه خبری نبود. بیکار بودم و درآمدی نداشتم و بازهم کفگیر به تهدیگ خورده بود. دخترعمویم ناچار شد برای پرداخت اجاره خانه عقبافتاده و به دست آوردن اضافه غذاها به سرکار قبلی خود یعنی رستوران برود و ناسازگاریها را با من شروع کند. میزان بدهکاری من به دوستان و آشنایان بخصوص ابراهیم زیاد شده بود. دیگر رویم نمیشد به سراغ کسی بروم و پول قرض کنم. روزها از خانه بیرون میرفتم تا به محل کار یکی از آشنایان و شاگردان قدیمی سر بزنم و بمانم تا مرا بهصرف ناهار دعوت کند آنوقت بهقدر رفع گرسنگی نخوردن صبحانه و ذخیره برای شام میخوردم تا مجبور نباشم سر سفره خالی دخترعمویم بنشینم یا غذای پسمانده رستوران را نوش جان کنم. در این لحظات امتحان سخت تنها از خدا میخواستم تا آبروی هیچ مردی را در مقابل زن و بچههایش اینگونه خدشهدار نکند.