درد بی کسی (قسمت 325)
همه افکارم تحتالشعاع دستگاه فیلتر ساز قرارگرفته بود و فکر خرید آن همه مغزم را پر کرده بود.
همه افکارم تحتالشعاع دستگاه فیلتر ساز قرارگرفته بود و فکر خرید آن همه مغزم را پر کرده بود. نمیدانستم برای تأمین پولش از چه کسی کمک بگیرم. در این فاصله خبر تأسفآور بار دیگر وجودم را دگرگون کرده بود. بالاخره استاد رضا نقاش که از بیماریهای متعدد و از همه مهمتر آلزایمر رنج میبرد و چند سال اخیر را روی تخت خوابش گذرانده بود دارفانی را وداع گفت. او یکی از کسانی بود که برایش احترام فراوانی قائل بودم، خیلی دوستش داشتم که در اوج هنر کوهی از آرامش و سکون بود. میدانستم زمانه به هیچکس رحم نمیکند و برای هنرمندانی مثل آقا رضا هم ارزشی قائل نیست. همسر آقا رضا که همچون شوهرش خانمی متین و موقر بود با تلاش فراوان توانست مجوز دفن استاد را در قطعه نامآوران آرامستان دریافت کند. آن روز که مراسم کفنودفن او بود و بهاتفاق ابراهیم و حسن آقا در مراسم خاکسپاری یکی از بهترین دوستان خود شرکت کردم و به یاد آوردم که بعد از او نوبت من است. چند روز بعد مراسمی درخور شخصیت مرحوم استاد رضا نقاش بر سر مزارش برگزار شد که پس از تمام شدن بهاتفاق حسن آقا با اتومبیل ابراهیم عازم شهر میشدیم. تصمیم گرفته بودم قضیه دستگاه فیلتر ساز را به ابراهیم و حسن آقا بگویم و چون محل کارگاه ساخت آن در مسیر آرامستان بود آنها را برای دیدن دستگاه و طرز کار آن به شهرک صنعتی ببرم.