درد بی کسی (قسمت 329)

مصمم شده بودم تا این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم چون کم‌کم مجوز دادن به آموزشگاه‌های موسیقی رایج شده بود

مصمم شده بودم تا این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم چون کم‌کم مجوز دادن به آموزشگاه‌های موسیقی رایج شده بود و دیگر شاگرد خصوصی به سراغم نمی‌آمد که بتوانم از این طریق ارتزاق کنم. آن روز بالاخره خودم را به بازار فرش‌فروش‌ها رساندم تا کار کارگریم را از دست ندهم، عصر و بعد از تعطیل شدن به آموزشگاه ابراهیم رفتم شاید او راضی شود کمکم کند اما آن دو که گویا باهم قرار گذاشته و متحد شده بودند این کار انجام نشود همچون حسن آقا حاضر نشد دستم را بگیرد و همچنان مخالف بود اما برای اینکه دلداریم بدهم و قانعم کند پس از تعطیل شدن کارش مرا به خانه خودشان برد تا شام را میهمانشان باشم و شب را هم همان‌جا بمانم. حتی همسر ابراهیم هم نظر حسن آقا و شوهرش را تأیید کرد و با همان صداقت و لهجه شیرین آذری‌اش گفت: آقا حسرت این‌ها که بد تو را نمی‌خواهند. این‌طور که من فهمیدم کار سختی است و شما هم دیگر نمی‌توانید کارهای سنگین انجام بدهید. چاره‌ای نداشتم باید ورق را عوض می‌کردم، بازهم اول صبح به دفتر حسن آقا رفتم و از او خواستم تا حداقل از یکی از بانک‌ها وامی به مبلغ پانزده میلیون تومان به نام خودم بگیرد و ضامنم شود اما بازهم حاضر نشد و گفت: تنها به یک شرط حاضر به گرفتن وام است. خوشحال شدم و گفتم: هر شرطی باشد قبول می‌کنم. حسن آقا لحظه‌ای به من خیره شد. درحالی‌که دلسوزی، صداقت و علاقه‌اش را به خودم در نگاه و چهره‌اش می‌دیدم گفت: بازهم با همسرت تلفنی صحبت کردم و به او گفتم اگر حسرت یک اتومبیل بخرد و روزها را در یکی از آژانس‌های تاکسی‌تلفنی مشغول به کار شود حاضرید او را به خانه و کاشانه بپذیرد؟ و او قبول کرد.

ارسال نظر