درد بی کسی (قسمت 330)
تنها به این شرط حاضرم وام را برایت میگیرم و خودم هم ضامنت شوم تا با خرید اتومبیل و رفتن به آژانسی که سراغ دارم شغلی پیدا کرده باشی
تنها به این شرط حاضرم وام را برایت میگیرم و خودم هم ضامنت شوم تا با خرید اتومبیل و رفتن به آژانسی که سراغ دارم شغلی پیدا کرده باشی که در توان توست و هم اتومبیلی برای رتقوفتق امور خانواده داشته باشی که بتوانید به این بهانه بازهم همچنان کنار هم باشید. حالا هم برو فکرهایت را بکن و هم به کارت برس و اگر به نتیجه رسیدی به سراغ من بیا تا بقیه امور را حلوفصل کنم. پیشنهاد بدی نبود اگرچه هنوز دلم پیش دستگاه فیلتر زن بود و شاید هم از درون علاقه چندانی نداشتم که دوباره اسیر یکدندگیهای دخترعمویم شوم، او را بارها آزمایش کرده بودم و میدانستم با این چیزها راضی نمیشود و درنهایت تنها من میمانم و اقساط وام خرید اتومبیل و گرفتاریهای تازه، نمیدانستم چه باید کرد، دیابت و فشار بالا و درد قفسه سینه امانم را بریده بود. هیچ دری همچون دوران طلایی گذشته به رویم باز نمیشد و حسرت هر دری را میزد و از هر راهی وارد میشد به بنبست میرسید و همچنان طعم ناکامیها را میچشید. آن روز هم اگرچه دیر شده بود وبا غرغرهای فرشفروش روبرو میشدم اما خودم را به بازار و سرکارم رساندم و در حقیقت ناچار شدم آرزوی خرید دستگاه فیلتر زنی را به فراموشی بسپارم و بیش از این مزاحم ابراهیم و حسن آقا نشوم زیرا آنها هم این روزها به خاطر اینکه داماد و نوهدار شده بودند کمتر میتوانستند کمک و همراه من باشند و این انتظارات و مشکلات همیشگی من بود که باعث میشد هیچوقت نتوانم جبران مافات کنم و کاری هرچند کوچک برای آنها انجام بدهم درحالیکه مطمئن بودم انتظاری از من ندارند و همیشه آرزومند سلامتی و آرامش برای من هستند.