درد بی کسی (قسمت 377)
حضور این فرشته پرستار در زندگی پرفرازونشیب من و درست در حساسترین پیچهای گردنه آن میتوانست سوپاپ اطمینان و پشتیبان عاطفی محکم بهمنظور از نو شروع کردن باشد.
حضور این فرشته پرستار در زندگی پرفرازونشیب من و درست در حساسترین پیچهای گردنه آن میتوانست سوپاپ اطمینان و پشتیبان عاطفی محکم بهمنظور از نو شروع کردن باشد. یکی از دادستانهای قدیمی و قضات باتجربه که حالا دوران کهولت را میگذراند در این آسایشگاه زندگی میکرد. بعضیاوقات و بخصوص روزهایی که تعطیلی آن فرشته پرستار بود به ویلای او میرفتم که مثل من تنها بود تا از خاطرات تلخ و شیرینش برایم تعریف کند. این وکیل و قاضی زبردست که به علت بیماری و ضعف پیری قادر به حرکت نبود از دیدن میهمان خوشحال میشد اما متأسفانه در تمام ماههایی که در آنجا بودم کسی از خانواده و فامیلش را ندیدم که به سراغ او بیاید. یکی از این روزها ماجرای پیمانکاری و پروندهای که در پایتخت داشتم را برای او تعریف کردم تا با شم حقوقی و قضاوتی که داشت راهنماییم کند. اوقات فراغت این دو ازیادرفته اجازه میداد تا سؤالات متعددی از هم داشته باشند و من هرآنچه که در ذهن داشتم برای او گفتم. افسوس میخورد که تاریخمصرفش تمامشده پا و توان لازم را ندارد و الا بهراحتی میتوانست آن مقام طوسی پوش را محکوم و علاوه بر چک من حقوق بیتالمال را هم از حلقومش بیرون آورد، از من خواست که مسئله را به حال خود رها نکنم چون ممکن است چک را به یک شر خر بفروشند و آنوقت نوعی پولشویی میشود که پیدا کردن رد آن غیرممکن است. به او گفتم: شما که میدانید من هم سکته ناقص مغزی کردهام و مثل خودتان زیاد قدرت تحرک ندارم اما او اصرار داشت که خودم را از پا نیندازم و به هر طریقی که ممکن است به تهران بروم و اطلاعات تازهای از نتیجه آن مناقصه که پیمانکار صوریاش من بودم کسب کنم و برای او بیاورم تا شاید بتواند لایحهای برایم تنظیم کند و یا نامهای بنویسد.