درد بی کسی (قسمت 381)

خانم منشی و وکیل که انتظار این سؤالات پی‌درپی را نداشت و تقریباً کلافه شده بود رو به فرشته پرستار کرد و با عصبانیت که نوعی حسادت هم در لحنش نمودار بود به حالت فریاد گفت

خانم منشی و وکیل که انتظار این سؤالات پی‌درپی را نداشت و تقریباً کلافه شده بود رو به فرشته پرستار کرد و با عصبانیت که نوعی حسادت هم در لحنش نمودار بود به حالت فریاد گفت: آقای حسرت وکیل و وصی نمی‌خواهد که اگر هم احتیاج داشته باشد ایشان هنوز موکل من هستند که در این پرونده هم وکالت تام‌الاختیار ایشان را دارم و من وکالت بلاعزل از مسئولیت‌های مدنی که به عهده ایشان بوده در مورد وثیقه و سپرده ایشان که یک چک بی‌ارزش است تا زمانی که تکلیف انحلال شرکت و چاپ آگهی در روزنامه رسمی و مهلت برای مدعیان تمام نشود نزد رئیس هیأت مدیره که همسر مقام رسمی هستند باقی خواهد ماند. حالا اگر سوأل دیگری ندارید اجازه بدهید به کارهایم برسم. قبل از آمدن به اینجا پیش خود قرار گذاشته بودم عصبانی نشوم و به فرشته پرستار هم قول داده بودم به اعصابم فشار وارد نکنم. اما نمی‌توانستم همچنان ساکت بمانم، بنابراین ضمن اینکه سعی بر آرامش داشتم پرسیدم: آیا به‌عنوان مدیرعامل حق ندارم بپرسم علت اینکه مناقصه انجام نشد چیست؟ خانم منشی و وکیل گفت: اگر دلتان خواست تا پنجشنبه در تهران بمانید و عصر ساعت چهار به همین محل بیایید و از هیأت مدیره که جلسه هفتگی دارند سوأل کنید. انگار ماندن ما در این محل فایده‌ای نداشت، حال خوبی نداشتم دوباره احساس می‌کردم ضربان قلبم افزایش‌یافته، از فرشته پرستار خواستم تا لیوان آبی برایم بیاورد که قرص‌هایم را بخورم، دست در جیبم کردم تا یک «نیتروگلیسیرین» زیر زبانم بگذارم اما پشیمان شدم، نمی‌خواستم ضعف جسمی و روحی شدید من باعث شود تا آن‌ها تصمیمات شدیدتری برایم بگیرند.

ارسال نظر