درد بی کسی (قسمت 399)

آرامش عجیبی سراسر وجود را فراگرفته بود. در تمام طول سال‌های زندگی‌ام که آن روز شصت و پنجمین از آن را طی می‌کرد هرگز این لحظات فرح‌بخش و سبک‌بال را اینچنین تجربه نکرده بودم.

آرامش عجیبی سراسر وجود را فراگرفته بود. در تمام طول سال‌های زندگی‌ام که آن روز شصت و پنجمین از آن را طی می‌کرد هرگز این لحظات فرح‌بخش و سبک‌بال را اینچنین تجربه نکرده بودم. انگار وجودم از سنگینی بار همه غم‌ها و نابسامانی‌ها سبک شده بود. حالت پرنده‌ای را داشتم که شوق پرواز در آن متجلی می‌شد. همه اجسام و حتی تابلوهای نقاشی‌ام بر روی دیوار و گوشه و کنار زیرزمین جان گرفته بودند و با من حرف می‌زدند. درحالی‌که شمیم عطر دلنوازی مشامم را نوازش می‌داد روحم نیز بی‌صبرانه مشتاق پرواز به ابدیت درست در این مقطع از زمان بود، مثل همیشه سنگینی ملحفه‌ای را که روی بدن و صورتم انداخته بودم احساس نمی‌کردم، حتی بالش زیر سرم آن سختی و شکنندگی همیشگی را نداشت و آزارم نمی‌داد. ضربان کوبنده قلبم آرام شده بود. انگار او هم دیگر از این‌همه تپش خسته و درمانده شده بود و دلش می‌خواست برای همیشه پرواز کند. آوایی از دور نهیبم می‌زد تا این سطور از زندگی‌ام را نیز تمام کنم، روی میز کنار تختم به دنبال کاغذ و قلمی تازه می‌گشتم تا زخم‌ها و عقده‌های دل را دوباره بازکنم و پس از پایان نگارش این دست‌نوشته به سراغ آن بروم و برای اولین و آخرین بار وصیت‌نامه‌ای تنظیم کنم، دلم می‌خواست در این برگه ساده و بی‌پیرایه با دستانی لرزان که یادگاری از سکته ناقص من بود چند سطر برای کسانی که دوستشان داشتم و هنوز هم دارم بنویسم تا اینگونه از الطاف بی‌ریا و بی تزویرشان سپاسگزاری کرده باشم. آری شاید این تنها کار درست و منطقی و عاقلانه‌ای بود که در تمام ۶۵ سال عمرم می‌کردم چون دیگر چیزی برای از دست دادن و نوشتن ادامه سرگذشت درد بی‌کسی نداشتم که پرواز آخر بی‌صبرانه انتظارم را می‌کشید. ببار ای نم‌نم باران / زمین خشک را تر کن / سرود زندگی سر کن / دلم تنگه / دلم تنگه / هر ناله جان‌سوز این گیتار من / اشک هزاران آدم بی‌خانمان است/ ببار ای نم‌نم باران / که آرامش درراه است.

ارسال نظر

اخرین اخبار
پربیننده‌ترین اخبار