به تلخی خبر تعطیلی کتابفروشی

یک سالی می‌شود که همدیگر را ندیده‌ایم. صدایش خسته است اما در ذهن من همان تصویر دختر پرشور و هیجانی که زندگی را سخت نمی‌گرفت هنوز جان دارد.

به تلخی خبر تعطیلی کتابفروشی

یک سالی می‌شود که همدیگر را ندیده‌ایم. صدایش خسته است اما در ذهن من همان تصویر دختر پرشور و هیجانی که زندگی را سخت نمی‌گرفت هنوز جان دارد. سراغ چند کتاب داستان خوب را می‌گیرد. می‌گوید که کتاب الکترونیک چشم‌های ضعیفش را اذیت می‌کند. پادکست و کتاب صوتی هم کم‌و‌بیش گوش می‌دهد اما کتاب کاغذی برایش چیز دیگری است. از گرانی کتاب هم گله می‌کند اما می‌گوید که این همه خرج‌های اضافی می‌کند چرا برای کتاب که باارزش است هزینه نکند!
خودم خیلی وقت است که کتاب نخریده‌ام. کتاب نخوانده هم زیاد دارم اما گرانی کتاب یکی از مهم‌ترین دلایلی است که من هم مدتی است مثل خیلی‌ها سراغ بازار کاغذی شهر نرفته‌ام. می‌گویم که پرس‌و‌جویی می‌کنم و چند کتاب برای خرید به او معرفی می‌کنم. از یکی از دوستان داستان‌نویس که کتابخوان هم هست سراغ چند کتاب داستان خوب را که جدید باشند، می‌گیرم. چند کتاب معرفی می‌کند. می‌گوید که خودش بیشتر کتاب صوتی گوش می‌دهد. چنددقیقه‌ای هم از مزایای این کتاب‌ها و پادکست‌ها حرف می‌زند. او هم‌دست آخر از گرانی کتاب مثل گرانی همه‌چیز می‌نالد و می‌گوید که دلش تنگ‌شده برای کتاب خریدن، اما چه کند که هزینه‌های بالای زندگی اجازه نمی‌دهند که فعلا برای کتاب خرج کند. به کتابفروشی که بیشتر کتاب‌های ادبی و فلسفی در فروشگاهش دارد و خودش هم کتابخوانی حرفه‌ای است هم زنگ می‌زنم و از او هم برای معرفی کتاب به دوستم مشورت می‌گیرم. دل او هم پر است از بازار بی‌رونق و سخت کساد کتاب! می‌گوید که این دو سه‌ماهه اخیر هم به‌خاطر شرایط مملکت و محدودیت‌هایی که در فضای مجازی ایجاد کرده‌اند اوضاع بدتر شده‌است. دیگر تبلیغ کتاب در فضای مجازی که در این چندساله یکی از راه‌های فروش کتاب برای او و هم‌صنفانش بوده با مشکل مواجه شده و کاروکاسبی کتابفروش‌ها به‌سختی می‌گذرد، آن‌قدر که از ورشکستگی حرف می‌زند. در این چند سال خیلی وقت‌ها از بی‌رونقی بازار کتاب از او و دیگران شنیده بودم اما هیچ‌وقت از تعطیلی و ورشکستگی کتاب‌فروشی‌اش حرف نزده بود اما حالا انگار حرف جدی است. او هم چند مجموعه داستان معرفی می‌کند. زنگ می‌زنم به دوستم و هشت جلد کتابی را که خودم و دیگران پیشنهاد داده‌اند به او معرفی می‌کنم. می‌گوید که بیشتر از دو جلد نمی‌تواند بگیرد و کدام بهتر است؟ می‌گویم که نمی‌دانم، هرکدام را که خواست بگیرد. یک‌لحظه خاطره‌ای از ذهنم می‌گذرد. حدود سیزده سال پیش تولد یکی از دوستان بود. همه بی‌آنکه بدانیم برایش کتاب خریده بودیم. به سینما و فیلمنامه‌نویسی خیلی علاقه داشت. چقدر خوشحال شد وقتی چهار نفر آدم نزدیک به بیست کتاب به او هدیه دادند. حالا اما خریدن کتاب هم مثل خریدن خیلی از چیزهای دیگر برای بسیاری از ما سخت شده اما رسم کتاب هدیه‌دادن همیشه ماندنی است و به امید روزهای نزدیکی که بازار فرهنگ که بسیار وابسته به اقتصاد است رونق بگیرد و هیچ کتابفروشی به تعطیلی فکر نکند.

ارسال نظر